كارگروهي
يكي از بدترين خصلتهاي ايراني من، اين است كه توانايي كارگروهي ندارم. انصاف بايد داد بخش اصلي اين مشكل به ديگران برميگردد. از ميان آدمهاي زيادي كه با آنها كار كردهام تنها سه نفربودند كه منظور هم را از ساختار كار و جزئيات فهميديم و توانستم با اعتماد به توانايياشان با خيال آسوده بخشي از كار را به آنها بسپارم و كار همان شد كه بايد.
آدمهاي زيادي را ديدم كه با وجود ادعاي بسيار، شناخت دقيقي از حدود كار يا توانايي خودشان نداشتند و بدبختي اينكه به شدت هم به رفتار محترمانه و تعارف پايبندند و هر نوع انتقاد صريح از كارشان را توهين آميزو برخوردي از سر غرور و خودخواهي تلقي ميكنند.
آخرين برخوردي كه با اين آدمها داشتم همين ديروز بود. كسي كه در اين حوزه تازهوارد بود، تقاضا كرد گزارشم را براي اظهارنظر به او بدهم و در برابر تعجب و بعد عصبانيت من كه آخر شما كه هنوز مباني را هم نميدانيد؛ چطور ميخواهيد كار من را نقد و اصلاح كنيد، با لحني آرام و گلايه آميز گفت: چه اشكالي دارد من كار شما را بخوانم و نظر بدهم؟ خب من هم ميخواهم كار ياد بگيرم، مگر شما خودتان با تجربه كردن ياد نگرفتيد؟!
0 نظر
ارسال یک نظر