شوهر دختر خاله

دخترخاله قشنگ بود، چشم و ابرو مشکي، سفيد و تپل. دنبال درس خواندن نبود، به ضرب و زور ديپلم گرفت و نشست توي خانه. بيست سالش نبود که ازدواج کرد. شوهرش چند سالي از او بزرگتر بود، جوان متيني بود اهل کار و زندگي و از خانواده‌اي بسيار محترم. هر دو مذهبي و آرام و صبور. زندگيشان پر از محبت و تفاهم بود. بعد از چند سال بچه‌ها هم آمدند: دو پسر و يک دختر. زندگيشان هم رونق گرفت. با پس انداز حقوق مرد زمين خريدند و با ارثيه زن خانه کوچکي ساختند و باغي خارج شهر.
به چشم من و همه فاميل زندگي دخترخاله بي نقص بود تا وقتي که آمد پيشم و درددل کرد: چند سال پيش حس کرده بود که حواس مردش پرت است، که سرد شده، يک روز که مرد جواب موبايلش را نمي‌داده به دلش برات شده، بچه‌ها را برداشته و با آژانس رفته دم باغ و خلوت شوهرش را با زن ديگري به هم زده، مرد فقط گفته صيغه‌ام است، کار خلاف شرع که نکردم.
حالا بعد از دو سه سال باز حواس مردش پرت شده و آمده بود از من مشاوره مي‌خواست و من ماندم که چه بگويم؛ بگويم راست مي‌گويد خلاف شرع که نکرده، همه مردها همينطورند فقط يک رابطه گذرا بوده، جديش نگير.(يعني مهم نيست عشق و علاقه‌ايي که بهش خيانت شده؟) بگويم، حتما يک ايرادي از تو و زندگي زناشوييتان بوده که رفته جاي ديگر، بهش بيشتر محبت کن.(يعني قرار است تاوان خيانت، دريافت محبت بيشتر باشد؟ تازه مگر تا به حال چه کم گذاشته؟) بگويم جنجال راه بنداز و آبرويش را توي فاميل ببر(بشوند دستمايه غيبت اين و آن، چه حاصلي دارد؟) بگويم مهريه‌ات را اجرا بگذار (مهريه را هم گرفت، همين حرمت بينشان هم بريزد، مگر مي‌تواند با سه بچه طلاق بگيرد؟ طلاق هم گرفت، بعدش چه کند؟) بگويم حالا که او خيانت کرده تو هم خودت را با مرد ديگري مشغول کن.(استغفرالله)
حقيقتش ماندم چه بگويم، مي‌خواستم بپرسم آن خانم‌هاي نماينده مجلس که به بحث ازدواج موقت راي مثبت دادند، چه جوابی مي‌دادند؟

هامون

سعيد عقيقي به خاطر نقد فيلم‌هاي وزين و صراحت لهجه تند و تيزش شهرتي دارد، من کم از او خوانده بودم تا شماره خردادماه مهرنامه که مصاحبه‌ايي دارد درباره ايدئولوژي در سينما. حرف‌هاي بي‌رودروايسي‌اش در مورد فيلم هامون آنچنان لذتي به من داد که نشستم اين تکه را تايپ کردم تا شما هم محظوظ شويد:

- «هامون» چه طور؟ ظاهرا اين فيلم را هم يکي از فيلم‌هاي ايدئولوژيک مي‌دانند...
يکي از کتاب‌هايي که هامون به مهشيد مي‌دهد تا بخواند، آسيا در برابر غرب شايگان است. من از نتايج خطرناک و فاشيستي اين مشرب فکري عقب مانده‌ي آل احمد و فرديدي و شايگاني دهه‌ي1340 دلخورم که برخلاف جريان پيشرو قصه نويسي در آن سال راه افتاد. تئوري ها روز به روز لاغرتر و عقب مانده‌تر شد و از دلش کتابي مثل «آسيا در برابر غرب» درآمد که به نظرم کتاب بسيار مبتذلي است. صحنه‌ي بسيار مشهوري در «هامون» هست که طرفداران فيلم، معمولا با هيجان از آن حرف مي‌زنند؛ آن تکه‌اي که رييس هامون بهش مي‌گويد که «دست از اين بدويت تاريخي کپک‌زده‌ات بردار بدبخت! ببين ژاپن دارد کجا مي‌رود، تايوان دارد کجا مي‌رود، کره دارد کجا مي‌رود ؟» حالا تفکر روشنفکر ما را ببينيد که در جواب مي گويد:«به چي رسيده‌اند؟ مثل يه مشت سوسک مورچه توي مرداب تکنيک دست و پا مي‌زنند. پس معنويت چي شد بدبخت؟ به سر عشق چي آمد؟...» بعد هم تصوير همکارش را مي‌بيند که با لباس دوره‌ي اسلامي مي‌آيد و با شمشير گردن رييس هوادار محصولات ژاپني را مي‌زند! اين همان حرف «شايگان» است و به نظرم بزرگترين خنجري است که در پشت تفکر ايراني فرو رفته؛ چه به لحاظ هنرمند بودنش و چه به لحاظ مشرب فکري‌اش. يعني معنويت فقط در اينجا ريخته و ژاپن و کره فقط ماشين توليد مي‌کنند؟ ما هم که اصلا اينها را نمي‌خريم نه؟! عشق و معنويت دقيقا چيست که فقط در ايران به وفور وجود دارد و باقي دنيا مثل اقوام بيابانگرد در قحطي‌اش به سرمي‌برند؟ همه‌ي اينها از کتاب ارتجاعي‌اي مثل «غربزدگي»، «در خدمت و خيانت روشنفکران» و «آسيا در برابر غرب» مي‌آيد؛ يک معجون بدمزه از دلالان ايدئولوژي سارتري با طعم معنويت. اين جوري‌ست که معنويت تبديل مي‌شود به عنصري غيرقابل توضيح و متافيزيکي؛ يک امر ماقبل دکارتي. احتمالا خيلي‌ها با ديدن اين صحنه‌ي هامون همان لذتي را برده‌اند که "قيصر" از کشتن برادران آق منگل برد!
متوجه نيستيد که اين تلقي عقب مانده چه کلاه تاريخي غريبي سرشان گذاشته است. حالا که در اين سن و سال اين صحنه را مي‌بينم، به حال متفکر و اين تفکر تاسف مي‌خورم. شما کارخانه‌ي اتومبيل‌سازي را جلو ديوان شمس تبريزي قرار نمي‌دهيد که آخرش مولوي سه بر صفر برنده‌ي اين بازي باشد! اين مقايسه خنده‌داري است که فقط ممکن است از ذهن يک دلال فکر جهاني سومي بگذرد! عقده‌ي حقارتي که او با خودش مي‌کشد سبب مي‌شود چه در توليد فکر و چه در توليد صنعت، تبديل شود به مونتاژکار نادرست افکار ديگران. در زندگي واقعي دارد همه چيز غرب را مصرف مي‌کند و هر وقت گير کند سري به غرب مي‌زند تا به لحاظ مشرب فکري تجديد قوا کند و باز بتواند براي اهل مملکت خودش قدرت‌نمايي کند؛ اما در ذهنش نقشه‌ي نابودي غرب را مي‌کشد و امپراتوري عظيم مشرق زمين را رهبري مي‌کند! همزمان گرايش‌هاي مارکسيستي و اسلامي را به هم وصل مي‌کند و به جاي آن‌که متوجه ريشه‌هاي بحران فرهنگي در کشور خودش باشد، نقش دايي جان ناپلئون را بازي مي‌کندو در دنياي حقير خودش نتايج ضدامپرياليستي مي‌گيرد. اما تاوان اين طرز فکر را نسل‌هاي بعدي داده‌اند و مي‌دهند.
احتمالا هيچ کدام از ما وقتي براي اولين بار «هامون» را ديده‌ايم متوجه اين نکته‌ها نشده‌ايم. فيلمي مثل «هامون» به يک نيروي معنوي غيرقابل توضيح مثل علي عابديني نياز دارد تا شخصيت اصلي فيلم را از آب بيرون بکشد. جالب است که فيلم همه چيز «هشت و نيم» (فدريکو فليني) را مي‌گيرد، جز ايدئولوژي و استراتژي فيلم‌سازيش! فکر مي‌کند اين يک ظرف است و براي همين تفکرات امثال فرويد و «شايگان» را با بيل سنت و ضديت با دنياي جديد مي‌ريزد توي فيلم. تماشاگر ايراني اين شخصيت را دوست دارد چون عرفان سطحي و عقب مانده‌اي که در آن ديده مي‌شود که باب دندانش است. خشونت و انتقام‌جويي در فيلم مي‌بيند که با روان‌شناسي‌اش همخوان است. وقتي هامون داد مي‌زند:«اين زن سهم و حق و عشق منه!» ضربان قلب بيننده هم تندتر مي‌زند چون هامون دارد کلمه عشق را که بيننده ما سال‌ها قايم کردنش را ياد گرفته، روي پرده هوار مي‌کشد! کاري هم ندارد که کابوس‌هايش شبيه «گوئيدوي» هشت و نيم فليني است و انتقام گرفتنش شبيه «هرتسوگ» سال بلو. در رمان سال بلو هم آن آدم با تفنگ مي‌رود مي‌نشيند روبروي پنجره خانه‌ي زنش. هرکدام از اين‌ها از جايي مي‌آيد و در نتيجه تفکر کار کاملا التقاطي است، من اوايل که هامون را ديدم، گمانم اين بود که براي گرفتن پروانه نمايش است که ناگهان «علي عابديني»ي از راه مي‌رسد و او را از آب مي‌گيرد. اما الان فکر مي‌کنم واقعا اين تفکرات التقاطي در ميان آدم‌هاي کتاب خوانده جامعه استبدادزده ما ريشه‌دارتر از اين حرف‌هاست.

پي‌نوشت: معذرت که نتوانستم جلوي خودم را بگيرم و چند جمله را برجسته نکنم و مي‌ماند اين که اضافه کنم تمام مدتي که فيلم هامون را مي‌ديدم متعجب بودم اين آقا که ادعاي روشنفکريش مي‌شود چرا نمي‌تواند زني را که ديگر دوستش ندارد بدون خشونت و کينه‌کشي رها کند و چرا کارگردان اين تناقض مردسالاري سنتي با همه آموزهاي روشنفکري را درنمي‌آورد و گير داده است به آشفتگي‌هاي ميان مدرنيته تکنيکي و سنت عارف مسلکانه؟