اسکار خوش بین

پنهان نمی‌کنم که از نتایج اسکار خوشم نیامد. «میلیونر زاغه نشین» با همه جذابيت نيمه اول فيلم در كل فانتزی‌تر و سطحی تر از آن است که مستحق این همه جایزه باشد.«مورد عجیب بنجامین باتن» برعکس آن‌قدر باشکوه، طولانی و پرحرف است که کمی توی ذوق می‌زند. نويسنده فيلمنامه دلش نيامده چيزي را نگفته بگذارد به جز اين كه چرا هيچ كس از سرگذشت بنجامين تعجب نمي‌كند. انتخاب من «راه انقلابی» بود، ده سال بعد از تايتانيك ما همان زوج عاشق را مي‌بينيم كه حالا انگار يك‌جورهايي تناقضات زندگي مشترك، عشق‌شان را به نابودي كشيده. حيف كه فيلم آن‌قدر تلخ بود كه به مذاق داوران اسكار خوش نيامد؛ هیچ جایزه‌ایی را نبرد و کیت وینسلت جایزه بهترین بازیگر زن نقش اول را به جای این فیلم برای بازی کمتر فوق‌العاده‌اش در«کتابخوان» گرفت.
بدترين بخش جوايز اعطاي اسكار بهترين بازيگر نقش اول مرد به شون پن براي فيلم «ميلك» بود كه همه از جمله خودش آن را شایسته ميكي رورك می‌دانستند که جنبه ضد ایرانی فیلمش «کشتی گیر» بزرگترین ضعف آن است. نهايت مي‌ماند دلخوشي من به اين‌كه بهترين انيميشن را Wall-e به دست آورد.

تاكسي

يكي از چيزهايي كه در تاكسي من را حرص مي‌دهد (جدا از بوي عرق مسافرين يا كثيفي روكش صندلي‌ها و از همه بدتر بوي شديد گاز در بعضي از خودروها) اين است كه بعضي ازمسافرين، درست وسط خيابان و وقتي راننده مشغول رانندگي است و بايد حواسش به ماشين جلويي و موتورسواران كناري باشد ناگهان دستشان را جلو مي‌برند و اسكناسي را به طرف راننده مي‌گيرند كه آقا من چهارراه بعدي پياده مي‌شوم و راننده هم انگار معطل كردن مسافر بي‌ادبي باشد، درست وسط رانندگي، دستش را به عقب مي‌آورد و اسكناس را مي‌گيرد و اگر اسكناس درشت باشد در حين غرغر كردن شروع به گشتن گوشه و كنار و جمع‌آوري اسكناس‌هاي خرد مي‌كند.

مسافر كوچولو 2

اول خيابان پنجم نيروي هوايي تاكسي مي‌گيرم. جز من دو نفر ديگر روي صندلي عقب نشسته‌اند. از جمله مردي جوان كه پسر كوچكش را روي پايش نشانده و با او حرف مي‌زند. ناخواسته مي‌شنوم كه به او توصيه مي‌كند كه وقتي به پارك رسيدند به دخترها محل نگذارد و با آن‌ها حرف نزند تا پسر خوب بابا باشد. پسرك از توجه پدر آنچنان به شوق آمده كه قول مي‌دهد اگر دختري خواست با او حرف بزند با دستش به دهان دخترك بكوبد. پدر تشويقش مي‌كند و مي‌بوسدش. وقتي فلكه دوم نيرو هوايي كه پاركي كوچك با زمين بازي بچه‌ها دارد، پياده مي‌شوند، نگاهشان مي‌كنم: مرد جوان با ريش سياه و وجنات بچه حزب اللهي‌ها و پسركي چهارساله.
تا رسيدن به مقصد فكر مي‌كنم آيا مرد هم زنش را كتك مي‌زند؟

حافظه تاريخي

شبكه‌هاي مختلف تلويزيوني به مناسبت سي‌امين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي، از بام تا شام برنامه دارند، از سريال‌هاي مناسبتي «عمارت فرنگي» و «شب مي‌گذرد» تا برنامه‌هاي مستند سياسي و تحليلي. البته كه سطح برنامه‌ها مثل هم نيست. بعضي آن‌قدر شعاري‌اند كه توي ذوق مي‌زنند و بعضي مثل مصاحبه با فيلم‌برداران غيرحرفه‌ايي حوادث آن روزها يا فيلم‌هاي آرشيوي كه سرانجام از بايگاني درآمده‌اند (و مشكلي نداشتند جز خانم‌هاي بي‌حجاب در تظاهرات مردمي) آدم را سر ذوق مي‌آورند.اما هيجان‌انگيزترين بخش اين مستندها برايم آن‌جايي است كه حرف‌ها و شعارهاي كساني را مي‌بيني كه حالا بعد از گذشت سي‌سال از آن حرف‌ها پشيمانند و اميدوارند حافظه تاريخي ضعيف مردم ايران، آن‌ها را فراموش كند. مطمئنم كه دوستداران سروش از ديدن او در ستاد انقلاب فرهنگي شاد نشدند و اصغرزاده هم پخش سخنرانيش در اشغال سفارت آمريكا را بيشتر بدجنسي سازندگان مجموعه مي‌داند.