تاوانِ خوردن

یقین دارم آدم هایی که مشکل معده دارند بیشتر و بهتر از بقیه آدم ها مفهوم «مکافات عمل» را لمس می کنند، چون هر ناپرهیزی و خوردن چیزهایی که برایشان ممنوع است(کاسه ای لوبیای چیلی، سیخ بزرگی کباب کوبیده، لیوانی پر نوشابه تگری یا لیوانی قهوه ) در کمتر از نیم ساعت با درد جسمانی، بالا زدن اسید معده و حتی تهوع و استفراغ پاسخ می گیرد.

چه کسی جاده ها را می روبد؟

تعطیلات نوروز است و چند ساعتی است که در اتوبان می‌رانیم. از تهران تا اراک چشم انداز تغییر زیادی نمی‌کند: تپه‌های کوتاه، کو‌ه‌های بلندتر در دوردست و در این بین دشت‌های مسطح که گاه اجتماع چند درخت یا دکل‌های برق فشار قوی را پیش چشم می‌آورد و همه جا در دو سوی جاده نواری به وسعت دو تا ده متر از نایلون و بطری های پلاستیکی که لای بوته‌های خار گیر کرده.
نمی‌خواهم در مورد «درجاده آشغال نریزید» و لزوم فرهنگ‌سازی و آموزش رانندگان و ... حرف بزنم. حتی اگر همین فردا معجزه شود و به خاطر جریمه سنگین پلیس، دیگر هیچ زباله‌ای به این مجموعه اضافه نشود، تا سال‌های سال پلاستیک آن‌جا باقی خواهند ماند. چه کسی می تواند آنها را جمع کند؟ صدها کارگر روزمزد؟ اردوی دانش آموزان دبیرستانی که ادای پیش‌آهنگ‌ها را درمی‌آورند؟ دسته‌ای از نوجوانان خلافکار که به جای دارالتادیب و زندان به کار اجباری محکوم شده‌اند؟

گنزو

یادم نیست چند سال پیش سریال هانیکو را تماشا می کردیم اما الان که بازپخشش از شبکه تماشا را می بینم تعجب می کنم که چقدر خوب مسیر داستان و جزئیات صحنه یادم مانده. الان کشف کردم که در همان سال های دبیرستان که این سریال را دیدم، ناخودآگاه بر اساس شخصیت گنزو، خصوصیات و اخلاق و کردار شوهر ایده آل در ذهنم شکل گرفته بود.

برزخ 91

- خانه تکانی بیش از هر چیز شبیه تعمیرات بنایی است: با نقشه مشخص برای یک محدوده معین شروع می‌شود و بعد دامنه کار به اقصا نقاط خانه کشیده می‌شود تا آنجا که آدم پشیمان می‌شود که آخر این چه غلطی بود که من کردم! و سر آخر خسته و کوفته بعد از صرف وقت و انرژی، سه برابر برآورد اولیه، کار را به پایان می‌رساند در حالی که ته قلبش از دو سه نکته کوچک که باب میلش نیست اما از ناچاری پذیرفته، مکدر است. زن‌های ایرانی ته وجودشان ایمان دارند کدبانو کسی است که خانه‌اش از تمیز برق بزند و اگر همیشه مقدور نیست لااقل آداب خانه تکانی را به جا آورد تا در دید و بازدید عید، تمیزی و شیکی خانه را به رخ خانم‌های دیگر بکشد. هرچند به لطف مواد شوینده قوی و دستمال‌های جادویی و ... بشور و بساب کمتر شده البته قشر مستاجر به خاطر اسباب کشی هرساله، دیوارشویی و بیرون ریختن بوفه ها و کابینت‌ها را از فهرست شب عید کنار می‌گذارد(من شستشوی پرده‌ها را هم به خودم تخفیف دادم) اما همچنان خانه تکانی به دست درد و کمردرد ختم می‌شود.
2- از صبح به منزل پدری همسر آمده‌ایم و حالا که توپ سال نو را در کرده‌اند و دیده بوسی و عید مبارکی گذشته، دچار سکون و رخوتم. دو ساعتی برنامه های تحویل سال شبکه های ما.هواره را بالا و پایین کرده‌ایم و دو ساعتی هم خواب بعدازظهر به جا آورده‌ایم و حالا کاری برای انجام نیست. دو سه هفته اخیر دویده ام که به اینجا برسم: لحظه ای که هیچ کاری برای انجام نیست؛ نه می شد کاری را شروع کرد نه حوصله تفریخ هست. حس خوشایندی نیست، بلاتکلیفی در برزخ. سال جدید شده اما همچنان چند ساعتی از آخرین روز اسفند مانده. تقویم را جلویم گذاشته‌ام و کارنامه سال قبل را مرور می‌کنم؛ به سختی نمره قبولی می‌گیرم. اردیبهشت ماه پروژه‌ای برای وزارت ارشاد انجام دادم و پاییز را هم برای تحقیقی در مورد سیاست قومی صرف کردم، اما تابستان و زمستان به وب‌گردی و سریال بینی گذشته. 14 سیزن از سریال‌های به من دروغ بگو، فرینچ، دکستر، بازی تخت و تاج و 24 یعنی 250 قسمت 45 دقیقه‌ای که می شد برای صد فیلم سینمایی گذاشت که نگذاشتم. فقط سی و خورده‌ای کتاب خوانده‌ام یعنی هر ماه، فقط سه کتاب؛ برای آدمی که کارش را مطالعه و تحقیق می‌داند و این مدت هم خانه نشین بوده، فاجعه است.
با این تفاصیل برنامه سال 92 هم مشخص است: منظم‌تر شدن و جدی‌تر شدن در کار نوشتن، ترک اعتیاد به اینترنت، مرتب کردن فیش‌های مقاله های «قتل و اعدام در قاجار» و «تاریخ دوران کودکی» و کتاب «جامعه شناسی تاریخی خوشگذرانی» و در کنارش نوشتن در وبلاگ. ممنونم که اینجا سر می‌زنید و یادداشت‌هایم را می‌خوانید. برای شما هم سالی خوش آرزو می‌کنم و برای کشورم روزگاری بهتر.

آیا من فمینیست‌م؟

در این چند سالی که وبلاگ می‌نویسم نوشتن در مورد زنان و مسائل‌شان یکی از موضوعات همیشگی پست‌هایم بوده است، دیدگاه انتقادی و گاه عصبانی من در این نوشته‌ها باعث شده که گاه به عنوان یک فمینیست خطاب شوم، عنوانی که حاضر نشدم بپذیرمش نه چون از فمینیست ها خوشم نمی‌آید یا با آن‌ها مخالفم، بیشتر این‌که، نمی‌دانم آ‌ن‌ها دقیقا چه می‌گویند؟ تا این لحظه هیچ کتاب فمینیستی نخوانده‌ام (افتخار نیست، علاقمندی‌های مهم‌تری داشتم) و در مورد مکاتب فمینیستی اطلاعاتم محدود به فصلی است که ریتزر در مورد نظریه‌های فمینیستی در کتاب نظریه‌های جامعه شناسی معاصر آورده است و البته جامعه شناسی زنان نوشته پاملا آبوت که آن‌ را هم از منظر جامعه شناسی خواندم.
اگر فمینیست نیستم پس چرا در مورد زنان می‌نویسم؟ در مورد زنان می‌نویسم چون یک زن هستم و بنا به تجربه زیسته ام، تبعیض و عدم برابری در فرصت‌ها به صرف جنسیت، در تمام مناسبات اجتماعی ما و از آن عمیق تر در ناخودآگاه ما نهادینه شده تا آنجا که عده ای آن را فطری حساب می کنند. نوشتن در مورد این دغدغه ذهنی آرامم می کند و باعث می شود درکی بهتر از خودم و جامعه ام داشته باشم. در ویکی پدیای فارسی ذیل واژه فمینیسم نوشته که «موضوع‌های کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیءانگاری و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعالان فمینیست به مواردی مانند برابری جنسیتی، حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی می‌پردازند. جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیت‌ها، مقام و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند.» اگر نوشته ویکی فارسی مستند باشد پس من هم یک فمینیست ناخودآگاهم چون دغدغه همیشگی من تبعیض جنسیتی است. بسیاری از زنان جوان و تحصیل‌کرده که به دنبال استقلال مالی در محیط‌های کاری تلاش می‌کنند و نمی‌خواهند در نقش‌های سنتی زن خانه- مادر فداکار باقی بمانند؛ همین دغدغه ها را دارند. آنها هم مانند من فمینیست‌هایی ناخودآگاهند.
مدتها پیش پوستری دیدم با قهرمان های زن والت دیسنی؛ در دهه چهل: سیندرلا، سفید برفی و زیبای خفته با این توصیف که ما زیبا، جوان و شکننده هستیم و محتاج شاهزاده ای که سرانجام نجاتمان دهد. در دهه شصت: با پوستر پوکوهانتس، دلبر و آریل (پری دریایی) با این توصیف که ما جسورتر هستیم و می‌خواهیم در این دنیا نقشی مهم داشته باشیم اما همچنان در آرزوی یافتن عشق و ازدواج با مرد زندگیمان هستیم و سرانجام پایان دهه نود با مولان، تینا و تنگلد و این توصیف که ما خود دنیایمان را می‌سازیم و اگر می خواهید همراه ما شوید باید به توانایی‌هایمان احترام بگذارید.
ما فمینیست‌های ناخودآگاه ایرانی در دهه نود شمسی فقط می‌توانیم به اندازه زنان دهه شصت آمریکایی جسور باشیم، هنوز یکی دو نسل باقی است تا ته وجودمان باور کنیم که می‌توانیم مستقل باشیم و احترامی را که شایسته‌اش هستیم به دست آوریم.