به من دست نزن 2

در فیلم ها و سریال های آمریکایی معمولا موقعیتی پیش می آید که آدم بد داستان، جلو می آید و با طعنه و کنایه حرفهای ناراحت کننده ای می زند تا آدم خوب را عصبانی کند و از جا درببرد. چون کسی که عصبانی می شود و  کتک کاری کند سروکارش با مامور قانون است. مهم نیست چه حرف‌های توهین‌آمیزی درباره همسر یا مادر طرف گفته می شود، هر نوع خشونت فیزیکی و تماس جسمانی خصمانه، خدشه دار کردن حریم خصوصی فرد و از لحاظ حقوقی، جرم است. این قانون نه تنها در روابط میان همراهان اتفاقی و همکاران و آشنایان که در روابط میان اعضای خانواده هم جاری است.
برای درونی کردن این اصل مهم در روابط اجتماعی، در مدرسه به نوجوانان کنترل خشم و تقویت مهارت‌های کلامی را آموزش می‌دهند (وقتی نمی ‌توانی خشمت را بیان کنی، دستانت را به کار می‌اندازی). گروه‌های مناظره تشکیل می دهند که در سطح ایالت و کشور رقابت می‌کنند. بامزه اینکه بین سیاهپوستان یکجور مبارزه رو کم کنی مد شده که دو گروه رقیب برابر هم می‌ایستند و هر عضو جلو می آید و به صورت ریتمیک در مورد مادر طرف مقابل متلک می‌گوید تا جایی که یک گروه کم می‌آورد.
در کشور ما البته ضرب و جرح جرم است و خاطی به پرداخت دیه محکوم می‌شود ولی در عرف، هر مردی حق دارد در برابر فحش های ناموسی، غیرتش به جوش بیاید و فرد توهین کننده را ادب کند. مرد می‌تواند بنا به تشخیص خود حق تادیب را علیه برادر کوچکتر، خواهر، همسر و فرزندش هم اعمال کند. (مورد آخر که کاملا قانونی است). نتیجه این فرهنگ مردسالارانه که با خشونت عجین شده آمار بالای ضرب و جرح و گاه قتل در هنگام دعوا، بین نوجوانان و جوانان است.

به من دست نزن 1

 فصل هفتم سریال دکستر را می بینم، پلیسی کشته می شود و سرنخ قاتل به کلوب استریپتیزی میرسد که در دست مافیای اوکراین است. بعدتر یکی از پلیس ها با یکی از دختران کلوب دوست می‌شود و همه اینها بهانه ای است که گاه و بیگاه از نمایش پشت صحنه، حظ بصر ببریم. برای من بیش از هر چیز، قانون حاکم بر این نمایش جنصی جالب بود؛ تماشاگران می توانند تا هر وقت که بخواهند با چشمان دریده بر صندلی میخکوب شوند، انعام بپردازند، حرف بزنند و ... اما نمی‌توانند نزدیک شوند و تن های برهنه را لمس کنند. اینجا تحریک شدن مجوزی برای خدشه دار کردن حریم شخصی دختر جوان برهنه نیست. کسانی که از خط قرمز نمایش بگذرند، فورا به دست نگهبانان قلدر به خیابان پرت می‌شوند.
سالهاست که این چنین نمایش های وقیحی اجرا می شود (پنجاه سال پیش در فیلم صبحانه در تیفانی هم صحنه ای از این نوع کلوبها هست) و قانون کلوب در قوانین رسمی و روابط شخصی آدمها هم تسری پیدا کرده. مهم نیست رفتار یک زن تا چه حد تحریک آمیز است، مردان حق ندارند بدون اجازه صریح یک زن در حالت هوشیاری (نه مستی) وارد رابطه جنصی شوند، در غیر این صورت در محضر قانون تجاوز محسوب می شود. بعد این مساله مرتب در فیلم ها و سریال ها دیده می شود که مرد منتظر است تا زن قدم نهایی را بردارد، حتی بعد از فرنچ کیس، مرد با اشتیاق و خودداری منتظر است تا زن قدم بعدی را بردارد که معمولا بیرون آوردن تی شرت یا پیراهن مرد است. اگر انتظار طولانی شود مرد صریحا می پرسد که قرار نیست به اتاق خواب بروند؟
قصد تحسین فرهنگ استریپتیز را ندارم که شکی نیست از مصادیق نگاه جنصی به زن است و آنقدر ساده لوح نیستم که سالها مبارزه حقوقی و تغییر قوانین برای رسیدن به اینجا را نبینم و شکی ندارم در دنیای واقعی همه چیز به خوبی فیلم ها پیش نمی رود اما نمی توانم در ذهنم مقایسه نکنم با فرهنگ مردسالارانه شرقی که هر نوع پوشش یا رفتار کمتر از حد عرف زنانه را عدم نجابت و مستحق متلک می داند و هر نوع رفتار دوستانه با مردان در محل کار را دعوت به همخوابگی تفسیر می کند.

دیوار مزاحم همسایه

در بلوار فردوس غرب، پس از تقاطع شقایق مرکز خرید کوچکی است (بانک، نانوایی، قنادی، گل‌فروشی، پیتزا و ...) که همیشه مشکل ترافیک دارد. ماشین ها مرتبا در حال پارک کردن یا خروج از پارک هستند، از همه بدتر یک خانه قدیمی یک طبقه که دیوار حیاطش برخلاف بقیه عقب نشینی نکرده و بر مشکل عبور و مرور افزوده. برایم سوال بود که چطور شهرداری در یک اقدام جهادی دیوار را تخریب نکرده تا ترافیک این قسمت را روان تر کند؟ جواب را ناخواسته از یک راننده تاکسی شنیدم که در ترافیک ظهر، خانه کلنگی را به مسافر کنار دستش نشان داد و تعریف کرد که این خانه پدر شهیدی است که این چند سال حاضر به عقب نشینی دیوارش نشده و شهرداری هم نمی خواهد او را برنجاند و همسایگان اسیر و معذبند.
امروز عصر که پس از مدتی از همان مسیر می‌گذشتم، دیدم که ترافیک کمتر است و ماشین ها راحت‌تر می گذرند. سرک کشیدم، دیوار سر جایش نبود. سه متر عقب تر دیوار جدیدی ساخته بودند که بنرهای رویش به آقای مهندس فلان، درگذشت پدر گرامی‌اش را تسلیت می‌گفتند. اولش تصور کارگران شهرداری که به محض خروج جنازه متوفی از درب خانه‌اش، دیوار را خراب کرده‌اند، سرگرمم کرد اما بعد که به خانه سوت و کور زشت نگاه کردم، بیشتر متاسف شدم برای پیرمردی که در این خانه در تنهایی و انزوا زندگی می‌کرد و تنها دیوار مزاحم خانه اش را داشت تا به همسایگانش یادآوری کند، هنوز نفس می‌کشد.

دوبله های خوب

برای پسرک چند انیمیشن جدید دانلود کرده ام: لوراکس (2012) با دوبله گلوری و منجمد (2013) با دوبله آویژه. هر دو انیمیشن عالی دوبله شده اند و غافلگیرکننده اینکه تمام آوازهای دسته جمعی لوراکس به زبان فارسی روی همان ریتم و ترانه اصلی اجرا می شوند و اجرای فارسی ترانه منجمد که برنده اسکار هم شد بی نقص است (برادرزاده شش ساله ام عاشقش شده و فورا آن را حفظ کرده). همیشه می شنیدم که دوبله در ایران عالی و حرفه ای است حالا از حضور استودیوهای دوبله در بخش خصوصی و کیفیت کارشان خوشحالم؛ بخصوص اینکه به انحصار صدا و سیما و اعمال سلیقه اش در سانسور فیلم ها پایان داده اند.
پی نوشت: سایت مینی تونز مجموعه خوبی از انیمیشن های دوبله و زبان اصلی را به رایگان ارائه کرده است، بخصوص انیمه های ژاپنی خوبی دارد. غفلت موجب پشیمانی است.

اسکارلت بدلی

دنباله نوشتن بر رمان‏های معروف، بسیار مشکل است نه فقط به دلایل حقوق معنوی یا عدم استقبال خوانندگان؛ بیشتر به این دلیل که رمان‏ها معمولاً با مرگ یا پیری قهرمانان به پایان می‏ رسند و جایی برای ادامه دادن ندارند. امّا رمان بر باد رفته نوشته «مارگارت میچل» هیچکدام از این معذورات را نداشت. رمان جایی به پایان می‏رسد که «اسکارلت اوهارا» با فرجام عشق شوهرش «رت باتلر» و این حقیقت که همسرش او را ترک می‏ کند، روبرو می‌شود و به خود وعده می‌دهد بار دیگر او را به دست خواهد آورد.
این رمان پرفروش‏ترین رمان زبان انگلیسی است و میلیون‏ها خواننده مشتاق ادامه رمان بودندذامّا نویسنده علی‏رغم اصرار ناشر، حاضر به ادامه رمان نشد و داستانش را پایان‏ یافته تلقی می‏کرد. پس از مرگ نویسنده، وارثانش «الکساندرا ریپلی» را انتخاب کردند تا ادامه بر باد رفته را بنویسد. (ریپلی پیش از آن رمان چارلستون را نوشته بود که به نوعی همان دوره تاریخی جنگ داخلی آمریکا و بعد از آن را در بر می‏ گرفت.) با آن‏که رمان اسکارلت (ادامه برباد رفته) میلیون‏ها نسخه فروش داشت، امّا متاسفانه رمانی متوسط و ادامه بدی است.
اوّلین اصل در ادامه یک رمان آن است که شما در همان خط سیر داستان، باقی بمانید و آنچه را که قبلاً به عنوان موقعیت شخصیت‏ها و نوع شخصیت ‏پردازی تدوین شده، رعایت کنید. رمان اسکارلت با مراسم تدفین ملانی آغاز می شود که شروعی مناسب است چون داستان در شب مرگ او پایان یافته است. پس از آن، اسکارلت به تارا می‏رود که قابل انتظار است امّا کم کم شخصیت‏ها و اتفاقات از مدار خارج می‏شوند. اسکارلت به دنبال «رت» به چارلستون می‏رود و پس از ناامیدی از عشق او، به ساوانا برمی‏گردد تا در جشن تولد پدربزرگش شرکت کند (در حالی که در رمان بر باد رفته، اشاره ‏ای به زنده بودن او نشده بود و این نقص بزرگی است.) پس از آن اسکارلت با خاندان پدری، عموها و عموزادگانش دیدار می‏کند و این بار برخلاف ده سال قبل که دیدار کوتاهی از ساوانا داشت، شیفته آن‏ها شده تا آنجا که با آن‏ها به ایرلند می ‏رود و پس از خواندن خبر طلاق و ازدواج مجدد رت، ملک تارا را خریده و آن را آباد و فرزندش از رت را به تنهایی بزرگ می‏کند.
شاید ایده رفتن به ایرلند، ایده قشنگی باشد، دشمنی بین ایرلند و انگلستان، فرهنگ مردم ایرلند و خرافاتشان به خوبی پرداخته شده است؛ امّا در کل این ایده جا نمی ‏افتد. چرا اسکارلت به ایرلند رفت؟ فقط به خاطر دیدار مادربزرگ؟ بارداری ناگهانی اسکارلت و همین‏طور عشق او به چارلز نیز باورپذیر نیست. این نقص‏ ها قابل بخشش بودند اگر نویسنده اساسی ترین نکته را رعایت می‏ کرد و آن، پایبندی به بلوغ شخصیتی اسکارلت در پایان رمان بر باد رفته است. اسکارلت در ابتدای رمان بر باد رفته، دختر 16 ساله لوس و نازپرورده‏ ای است که در جایگاه یک دختر متمول سفیدپوست همّ و غمّی جز عشق اشلی ندارد، امّا سال‏های جنگ، او را تبدیل به زنی جدّی و مستقل می‏ کند که برای رسیدن به امنیت و ثروت از هیچ کاری رویگردان نیست.
 «ریپلی» در رمان اسکارلت، به نوعی سیر شخصیت قهرمانش را تکرار می‏کند. در ابتدای رمان، در جلد اوّل رمان، او دختر لوس و ضعیفی است که حتی مدتی در فراق رت باتلر تبدیل به زنی الکلی می‏شود. رفتارش در چارلستون خام و بی‏ معناست. ترسش از لباس آبی‏ ها، مضحک است و بی ‏ادبیش با خاله ‏هایش دور از کیاست همیشگی اوست. علاقه ‏اش به رقص در محافل ایرلندی به هیچ عنوان، باورپذیر نیست انگار که او همچنان بیوه جوان چارلز همیلتون است. ضربه خبر طلاق و ازدواج مجدد رت مانند همان شبی است که به تارا بازگشته و دنیایش را ویران شده می‌یابد. وقتی در تلاش است تا با آن شکم بزرگش در حین بارداری بر کف چوبی خانه‏ های تارا چکش بکوبد، یادآور خانم کندی است. هرچند اینجا حضورش با شکم برآمده در ملاءعام رسوایی ‏آمیز نیست. زمانی که تصمیم می گیرد تا تبدیل به اربابی متمول شود و در مهمانی اشراف انگلیسی شرکت می‏کند، یادآور زمانی است که پس از ازدواج با رت باتلر تبدیل به زنی ثروتمند شد که در مهمانی رذل‏ ها شرکت می‏کرد. این عدم توجه به بلوغ شخصیتی اسکارلت در پایان بر باد رفته و تکرار همان خط سیر در کتاب اسکارلت، آزاردهنده است. انگار این کتاب ادامه بربادرفته نیست فقط تکرار آن در جهانی موازی است.
حتی رفتار رت باتلر نیز با اسکارلت خارج از نقطه ‏ای است که در رمان بر باد رفته به آن رسیده بودند. ماگارت میچل در کتابش به صراحت مشخص می‏ کند که پس از ماجرای سقوط اسکارلت از پله ‏ها و سقط جنین او، رفتار رت باتلر با او مؤدبانه و شبیه یک غریبه بود. امّا در جلد اوّل اسکارلت، همچنان ما رت باتلری را داریم که نیش و کنایه می‏زند. انگار نه انگار که چنین رفتاری در رمان بر باد رفته سرپوشی بر عشق نافرجام او بود. اما ریپلی چه دلیلی دارد تا چنین تصویری از رت باتلر در کتابش ادامه دهد؟ هیچ . از همه بدتر پایان سرهم بندی شده رمان است که هیچ جوری هضم نمی شود. حتی یک دلیل کوچک هم وجود ندارد که بتوانیم باور کنیم که رت باتلر، پس از شنیدن خبر نامزدی اسکارلت، شتابان خود را به تارا می‏رساند.
در کل رمان اسکارلت، توهینی به عاشقان رمان بربادرفته است. اما حیف که تا پایان کتاب، نمی توانیم این مساله را باور کنیم