سه پرده از نمایش کارایی پلیس و اعتماد مردمی

- ساعت ده صبح است، پسرک لباس پوشیده و برای رفتن به مهد کودک آماده است، با عجله دنبال مانتو مناسبی هستم که بعد از مهد، خرید بروم. از کوچه صدای ناسزاگویی زنی می‌آید و همهمه چند صدای پسرانه. فرصت کنجکاوی ندارم. پنج دقیقه بعد درب ساختمان را باز می‌کنم، روی پله‌های ساختمان روبرویی دو سه سرباز نشسته‌اند. جلوی ساختمان ما هم چند نفری مشغول تبادل نظرند. تا همپای پسرک از هشت پله جلوی ساختمان خودمان پایین بیاییم؛ قدرت تخیلم فورا داستانی می‌سازد از چند پسر جوان که در کوچه بن بست ما مزاحم خانمی شده‌اند و پلیس از کلانتری نزدیک فورا خودش را رسانده. اما حال و هوای کوچه و سربازان ولو شده روی پله‌ها به این داستان نمی‌خورند. از سرایدار ساختمان می‌پرسم چه شده و عادی جواب می‌دهد: دارند ماهواره‌ها را جمع می‌کنند.
- ساعت 2 بعدازظهر فلکه دوم صادقیه همچنان شلوغ است، مشغول تماشای مانتوهای تنگ ریخته روی بساط دستفروشم. دو دختر جوان نزدیک بیست سال از کنارم می‌گذرند. زیادی شیک کر‌ده‌اند، یکیشان کم‌تجربه‌تر است و نگران. دیگری مطمئنش می‌کند: اینجاها گشت ارشاد نیست.
- ساعت 11 شب، خ سوم نیروی هوایی، از خانه پدرشوهرم بیرون آمده‌ایم تا به خانه خودمان برگردیم. صدای آژیر دزدگیر ماشینی کوچه را پرسروصدا کرده. همینجا بود که هفته آخر سال، ماشین آقای همسر را دزدیدند و عید ما را خراب کردند.(وقت تنظیم شکایت در کلانتری، سربازی اطلاع داده بود که شب جمعه افسر کشیک نیست و این هفته هر شب ده سرقت در منطقه داریم، حالا شاید پیدا بشه). جوانی کنار ماکسیمای سفید ایستاده که منبع آژیر است، با دیدن ما می‌پرسد ماشین برای ساختمان ما نیست؟ و توضیح می‌دهد که شیشه سمت شاگرد تا آخر پایین است و می‌خواسته با صدای دزدگیر صاحب ماشین را خبر کند. آژیر ماکسیما بی‌صدا شده و جوان برای پرس‌وجو به درب خانه‌های دیگر می‌رود. پیشنهاد می‌دهم که به پلیس زنگ بزند تا ماشین را به پارکینگ امن ببرند. می‌خندد که: اختیار دارید خانوم، اون وقت همین پلیس‌ها می‌برند قطعه‌هایش را باز می‌کنند.
- نتیجه اخلاقی: ندارد

انرژی: ارزان یا بی خطر؟

روز سه شنبه 20 فروردین (که چند سالی است در تقویم روز ملی فناوری هسته ای نامگذاری شده) زلزله‌ای بوشهر را لرزاند. خسارت اندک بود اما نزدیکی زلزله به نیروگاه اتمی بوشهر باعث نگرانی و نشست فوق‌العاده کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس شد. این اظهار نگرانی با بی‌اعتنایی رسانه‌های داخلی روبرو شد و با تعابیری چون بهانه‌جویی اعراب و عقده‌گشایی مورد تمسخر قرار گرفت. استثنائا این بار با این نگرانی‌ها موافقم. رعایت ایمنی در استفاده از انرژی هسته‌ای اصل اول این حوزه است چون هر حادثه‌ای تلفات انسانی وحشتناک و آلودگی محیط زیستی جبران ناپذیری همراه دارد و بر اساس چه معیاری قرار است خیال همسایگان راحت باشد؟ ایران عضو معاهده حفاظت و امینی هسته‌ای نیست و نظارت بر رعایت استانداردهای ایمنی بر عهده سازمان انرژی اتمی است، یعنی پیمانکار و ناظر هر دو عضو یک سازمان هستند و چه کسی ضمانت می‌کند در زد و بندهای سازمانی و روحیه مسامحه کار ایرانی همه احتیاط‌ها انجام شود؟ آن هم وقتی مجری بعضی پروژه‌ها سپاه پاسداران است و غیرنظامیان را حتی راه هم نمی‌دهند چه برسد به پذیرش دستورات ایمن سازی.
از حادثه چرنوبیل سی سال نگذشته و نشت مواد رادیواکتیو در نیروگاه فوکوشیما ژاپن، بار دیگر اهمیت مضاعف بودن استانداردهای ایمنی در استفاده از انرژی هسته‌ای را مطرح کرده. در بیست سال اخیر در هیچ کشور توسعه یافته نیروگاه جدیدی ساخته نشده و نیروگاه‌های موجود در برنامه بلندمدت در حال خارج شدن از مدار هستند. به عنوان مثال آلمان روی ساخت نیروگاه‌های جدید خورشیدی برنامه‌ریزی می‌کند. هر جور حساب کنیم سرمایه‌گذاری روی ساخت کارخانه تولید سلول های خورشیدی و راه‌اندازی نیروگاه خورشیدی در کشور آفتاب‌گیر ما معقول‌تر از ساخت نیروگاه اتمی است که هم انرژی کمتری تولید می کند، هم باعث تحریم‌ها و میلیاردها تومن خسارت اقتصادی شده و هم ایمن نیست. اگر آقایون واقعا دنبال سلاح هسته‌ای نیستند چرا کوتاه نمی‌آیند؟

جلاد لاغر

جلاد لاغر رمان دیگری از دارن شارن است که درونمایه سایر آثارش را دارد: نوجوانی که در سفری پرماجرا با مردی میانسال همراه شده و با وجود روابط سرد اولیه، مرد در نقشی پدرانه به نوجوان درس‌های زیادی می‌آموزد. در این رمان برخلاف سایر آثار دارن شان، خبری از خون‌آشامان، جادوگران و شیاطین نیست. داستان در سرزمینی خیالی با حال و هوای قرون وسطا اتفاق می‌افتد.(نویسنده در مقدمه می گوید که نام مکان ها و افراد را از کشور اردن الهام گرفته) «جبل رام» پسر جلاد شهر وادی است در سرزمینی که خشونت و جنگاوری ستایش می‌شود و مجرمین اعدام می شوند. نوجوان در آرزوی شکست ناپذیری و به دست آوردن افتخار مقام پدر، سفری دراز را برای رسیدن به کوهستان مقدس در شمال آغاز می‌کند. در راه با سرزمین‌ها، فرهنگ‌ها وحتی مذاهب مختلف آشنا می‌شود و اعتقادش به درستی ارزش‌ها و هنجارهایی که با آن‌ها بزرگ شده، متزلزل می‌شود و در‌می‌یابد باید با عقل و فهم خود ظلم و عدالت را تشخیص دهد نه سنت پدرانش. چه درسی مهمتر از این برای یک نوجوان؟
 قبلا درباره درون‌مایه لیبرالیستی رمان‌های نوجوان غربی اینجا نوشته بودم و رمان جلاد لاغر مصداق کامل آن است: اعتقاد به برابری آدم‌ها و ظالمانه دانستن برده‌داری و کاست، پلورالیسم دینی و شناعت فرقه‌های مذهبی متعصب و مهمتر از همه مخالفت با حکم اعدام و سرانجام اصلاح اجتماعی با تغییرات آرام فرهنگی. تمام این مضامین در داستانی گیرا و مهیج و به شکلی غیرمستقیم و غیرشعاری بیان می‌شوند و بر جان خواننده نوجوان می‌نشینند. بی دلیل نیست نویسنده این کتاب را بهترین اثرش دانسته و البته کتابداران جمهوری اسلامی نیز کتاب را به قسمت رمان‌های بزرگسالان تبعید کرده‌اند.

لبه تاریکی

یکی از نوستالژیکترین سریالهای تلویزیونی برای نسل من، مینی سریال «لبه تاریکی» است.(با آهنگ فوق العاده ای به همین نام ساخته اریک گلاپتن). سریال داستان پلیسی میان‌سال (کریون) است که شاهد قتل تنها فرزندش است، مرد می‌خواهد با مرگ دخترش (اِما)کنار بیاید و قاتلش را بیابد. او متوجه رازهای پشت پرده می‌شود: دخترش عضو گروه مخالفان استفاده از انرژی هسته‌ای (گایا) بوده و چند هفته قبل از مرگ همراه چند دانشجوی دیگر به مرکزی هسته ای (نورث مور) نفوذ کرده تا وجود پلوتونیم و تخلف دولت را اثبات کنند. پدر آشفته برای این که به مرگ دخترش معنایی دهد، وارد بازی‌های سیاسی می‌شود و کار او را به سرانجام می‌رساند و به دلیل آلودگی رادیواکتیو می‌میرد.
 شبکه نمایش روزهای پایانی تعطیلات نوروز بار دیگر این سریال را نمایش داد تا خاطرات سال‌های نوجوانی‌ام تازه شود، آن سال ها تنها توانستم صدای قسمت آخر سریال را روی نوار کاست ضبط کنم و حالا به لطف تکنولوژی «دی وی بی» کل سریال را روی لپ تاپ ضبط کردم. سال‌ها پیش وجه عاطفی داستان برایم مهم‌تر بود: غم مرد، تنهاییش و عشق بی‌حدش به دخترش و سکانس‌هایی که دختر مرده‌اش را همراهش می‌دید و با او حرف می زد. حتی وجه معمایی داستان هم به حد کافی کشش داشت اما این بار داستان را از منظر عمل سیاسی تماشا کردم و این سوال نهایی که آیا تلاش دانشجویان که به قیمت جانشان تمام شد، حرکتی معقول بود؟ (گایا سال‌ها پیش به دست ماموری از سیا (جدبرگ) تاسیس شده بود تا مانع فعالیت کشورهای اروپایی در دستیابی به تولید سلاح هسته‌ای شود و دانشجویان به نوعی در راستای منافع آمریکا حرکت می‌کردند) عمل کریون چه؟ پلوتونیوم کشف شد اما نخست وزیر از ابتدا از همه چیز آگاه بود و در نهایت نیز معامله با کروگر انجام شد.آیا همه این مرگ‌ها بی‌حاصل نبود؟
سال‌ها پیش با عقل منفعت‌طلبم که فقط به نتیجه نگاه می‌کند قضاوت می‌کردم که همه چیز تلخ و بیهوده به پایان رسید اما حالا عاقل‌ترم و کمتر آرمان‌گرا و حتی با همان دیدگاه منفعت‌طلب می بینم که زندگی و مرگ اِما و پدرش بی‌حاصل نبوده. با آن‌که فعالیت گایا در راستای منافع آمریکا بود اما این به معنای غلط بودن ذات این فعالیت نیست. مخالفت با گسترش به کارگیری انرژی هسته‌ای و فشار برای توقف فعالیت‌های مخریب محیط زیست کاملا درست بوده و در بلندمدت به نتیجه رسیده. پلوتونیوم دزدیده شده سرانجام به کروگر تسلیم شد ولی فعالیت‌های نورث مور متوقف شد و دولت بریتانیا تلاش برای ساخت پلوتونیم را کنار گذاشت. (جدبرگ با نمایش پلوتونیم در کنفرانس ارتش، به نوعی همه را متوجه بلاهت شیفتگی به پلوتونیوم کرد) جایی در قسمت آخر روح  اِما به پدرش می‌گوید:«این جریان از خیلی وقت پیش شروع شده و بعد از ما هم ادامه پیدا می کنه، آخرین ساعات زندگیت را با نفرت خراب نکن.» شاید جان‌مایه فیلم همین جاست: ما آدم‌های کوچک و ناتوانی هستیم در برابر جریان‌هایی بزرگ و تنها می‌توانیم کاری را انجام دهیم که درست است، فقط با تلاشی قهرمانانه بی امید به نتیجه ملموس است که در نهایت وظیفه خود را به عنوان یکی از بی شمار آدم های روی این سیاره انجام داده ایم.
پی‌نوشت: حالا آدم نمی‌خواهد بریتانیا دهه هشتاد را با روزگار فعلی مقایسه کند و اینکه این روزگار اصلا چیزی به نام فعالیت دانشجویی و تجمع و سخنرانی و ...در مخالفت با استفاده از انرژی هسته‌ای تحمل می‌شود؟ مخالفت با تخریب محیط زیست چطور؟