بزه دیدگان تقصیرکار

«مقوله‌هاي معيني از جرايم وجود دارند که در آن‌ها غالبا مردان متجاوز و مهاجم و زنان قرباني جرم‌اند. خشونت خانگي، آزار و اذيت جنسي و تجاوز به عنف جرايمي هستند که در آن مردان از قدرت برتر اجتماعي يا جسماني خود عليه زنان استفاده مي‌کنند. حتي امروز هم پيگرد قانوني جرايمي که عليه زنان صورت مي‌گيرد به سرعت و سهولت ساير جرايم نيست.

بنا به دلايل متعددي ممکن است زني تصميم بگيرد وقوع خشونت جنسي عليه خويش را به پليس گزارش نکند. اکثر زناني که مورد تجاوز قرار مي‌گيرند يا مي‌خواهند اين حادثه را از ياد ببرند يا نمي‌خواهند گرفتار رشته‌اي از معاينه‌هاي پزشکي تحقير آميز، بازجويي‌هاي پليس و استنطاق‌‌هاي مفصل در جلسه‌هاي محاکمه شوند. اين فرايند قانوني اغلب بسيار طولاني و دلسردکننده است... اثبات وقوع کامل تجاوز به عنف، هويت تجاوزگر و اين‌که عمل موردنظر بدون رضايت زن انجام گرفته همه بايد محرز شود. ممکن است زن حس کند اين او است که به محاکمه کشيده شده، مخصوصا اگر تاريخچه روابط جنسي او به طور علني مورد بررسي قرار گيرد؛ که غالبا چنين است.

طي چند سال اخير، گروه‌هاي زنان فشار زيادي براي تغيير طرز تفکر حقوقي و عمومي درباره تجاوز وارد آورده‌اند. واضح است که تجاوز عمدتا نتيجه ميل جنسي مهارناپذير نيست بلکه ارتباط مستقيمي با پيوند ميان مردانگي و قدرت، سلطه و نيرومندي دارد. فمينيست‌ها خاطرنشان کرده‌اند که نحوه درک خشونت ماهيتي به غايت جنسيتي دارد و تحت تاثير تصورات «عقل سليمي» درباره خطر و مسئوليت‌پذيري است. از آن‌جا که عموما چنين تصور مي‌شود که زنان کمتر مي‌توانند در برابر حمله‌هاي خشونت‌آميز از خويش دفاع کنند، عقل سليم حکم مي‌کند که آنها بايد رفتار خودشان را اصلاح کنند تا خطر قرباني شدن به دست خشونت را کاهش دهند. براي مثال، زنان نه فقط بايد شب‌ها از تنها قدم زدن در محله‌هاي ناامن پرهيز کنند، بلکه بايد دقت کنند که لباس تحريک کننده نپوشند يا به شيوه‌اي رفتار نکنند که امکان سوء‌تعبير وجود داشته باشد. زناني که در اين زمينه کوتاهي کنند ممکن است متهم شوند که «دنبال دردسر مي‌گردند». در يک جلسه دادگاه، به هنگام قضاوت درباره عمل خشونت آميز مجرم، ممکن است رفتار اين زنان به عنوان يک عامل تحريک کننده به حساب آيد.‌» (منبع: جامعه شناسي، آنتوني گيدنز با همکاري کارن بردسال، ترجمه حسن چاووشيان، تهران، نشر ني، 1386، ص 333-331)

حاشيه: به بهانه حوادث اخير در لواسان و ورامين، بحث گسترش ناامني و خطر تجاوز به عنف که زنان قربانيان اصلي آنند مطرح شده و طبق معمول مسئولان نيروي انتظامي و قوه قضاييه از تشديد مجازات مجرمين سخن مي‌گويند اما حقيقت آن است که دقيقا به همان دلايلي که گيدنز در مورد کشورهاي توسعه يافته مطرح مي‌کند و در کشورهايي بافرهنگ سنتي مانند ايران حادتر است، پيگيري اين جرايم معضل پيچيده‌ايي است؛ و بالا بودن احتمال گير افتادن مجرم و اثبات جرم، بسيار مهم‌تر از وجود مجازات‌ سنگين است. متاسفانه در مقوله جرايم عليه زنان، اثبات جرم سخت‌ترين بخش کار است چون از يک طرف پيگيري شکايت به پليس مشکل است، زن بايد در کلانتري که فضايي مردانه دارد حاضر شود و در اکثر مواقع در برابر مردان بيگانه‌ جزئيات حادثه‌ايي را بيان کند که برايش ناراحت‌کننده است و به سوالاتي پاسخ دهد که گاه شرم‌آورند. همين روال در پزشکي قانوني و دادگاه هم ادامه دارد. از سوي ديگر پيش‌داوري‌هاي فرهنگ سنتي است که براساس آن زناني که مورد تجاوز قرار گرفتند به نوعي مقصر شناخته مي‌شوند چون بي‌احتياطي کرده‌اند و خود را در معرض خطر قرار داده‌اند يا به دليل لباس نامناسب رفتاري تحريک کننده داشتند. لابد برنامه تلويزيوني را که سال گذشته در راستاي توجيح طرح امنيت اجتماعي و مبارزه با پوشش نامناسب زنان پخش شد به خاطر داريد که مسئول نيروي انتظامي و فرد متجاوز هر دو لباس نامناسب قرباني را تحريک کننده و زن را مقصر دانستند. در برنامه تلويزيوني آژير شاهد بوديم که قاضي دادگاه شکايت دختري را مبني بر اين‌که دوست پسرش او را به خانه خالي کشانده و همراه با جوان ديگري به او تجاوز کرده‌اند نپذيرفت و استدلال کرد که چون دختر با ميل خود به آن خانه رفته نمي‌توان گفت رفتار جنسي موردنظر بدون رضايت او انجام شده!

در کنار همه اين‌ها رفتارهاي اطرافيان قرباني هم هست که با زن به عنوان فرد بي‌آبرو شده و مطرود برخورد مي‌کنند، به همين دليل اکثر قربانيان ترجيح مي‌دهند که سکوت کنند. سال گذشته دندانپزشکي دستگير شد که به بيش از 60 بيمار زن تجاوز کرده بود و دقيقا با شکايت شصت و چهارمين زن گير افتاد. قربانيان قبلي ترجيح داده بودند اين ننگ را پنهان کنند.

با اين تفاصيل تا زماني که رويه قضايي رسيدگي به اين نوع جرايم از يک سو و نگرش حاکم بر جامعه در شماتت زن تغيير نکند، اميدي به کاهش خشونت‌هاي جنسي عليه زنان نيست.

انیمیشن هایی برای بزرگسالان

»والس با بشير« انيميشني است که فقط بزرگسالان بايد آن را ببينند؛ نه به دليل يکي دو صحنه اروتيکش بلکه به اين دليل که فيلم اساسا مستندي ضد جنگ است. آري فولمن کارگردان اسرائيلي از خلال مصاحبه با همرزمان سابقش در جنگ لبنان در پي بازسازي خاطراتش از حضور در لبنان و فاجعه صبرا و شتيلاست. قالب انيميشن به کارگردان اجازه مي‌دهد با صحنه‌هايي کاريکاتورمانند بيهودگي جنگ و تاثير آن بر ذهن و روان رزمندگان را نشان دهد و در عين حال خشونت جنگ را صريح‌تر به نمايش بگذارد مانند سکانس تعقيب نوجوان مسلح در باغ ميوه و بخش اجساد پراکنده در اردوگاه و البته سکانس آغازين فيلم که يکي از تکان‌دهنده‌ترين آغازهايي است که تا به حال ديده‌ام و جز در قالب انيميشن تا اين حد تاثيرگذار نمي‌شد. تمهيد هوشمندانه کارگردان در نمايش فيلم‌هاي مستند واقعي فاجعه نيز بهترين پاياني است که مي‌شد تصور کرد.

»شماره 9« فيلمي است در ژانر فاجعه آخرالزماني که در آن انسان‌ها در جنگي با ماشيني هوشمند نابود شده‌اند و حالا بازماندگان بايد جهاني جديد بسازند اما بازماندگان نه انسان‌ها که رباتهايي کوچک با بدني از گوني کنفي و تکه‌ايي از روح مخترعشان هستند، بخش آغازين فيلم يادآور ادوارد دست قيچي است؛ مخترعي پير در اتاقي شلوغ و ساختماني نيمه ويرانه که مرگش آخرين دستکاري روي ربات را ناتمام گذارده. ربات کوچولو که بر پشتش عدد 9 نقش بسته در شهر متروک 8 همنوع ديگرش را مي‌يابد، با حمله رباتي سگ مانند روبرو مي‌شود و سرانجام ناخواسته ماشين سهمناکي را که جهان را نابود کرده بيدار مي‌کند. بقيه ماجرا هم مشخص است؛ تعقيب و گريز و جنگ با ماشين هيولا. ايده اوليه داستان قشنگ است اما خط داستان و روابط شخصيت‌ها در قالب کليشه قابل حدس است و پايان داستان بيشتر از آن شبيه فانتزي هري پاتر است که به دل بنشيند. فضاي داستان زيادي تيره و تار است و برای کودکان مناسب نیست و بعيد مي‌دانم نوجوانان هم اين فيلم را دوست داشته باشند.

ولایت فقیه و علوم انسانی

استاد زرياب خويي بين سال‌هاي 1318 تا 1321 درس شرح منظومه ملاهادي سبزواري را نزد امام خميني خوانده است، تحليلي درخشان از انديشه ولايت فقيه ارائه مي‌دهد

«آقا روح الله خميني... براي خود جهاني از انديشه معنوي – ديني ساخته بود که عناصر تشکيل دهنده آن مذهب اثناعشري، افکار نوافلاطوني منطوي در فلسفه اشراق، عرفان محي‌الدين ابن عربي و حکمت متعاليه ملاصدرا بود. او اين عناصر را عميق‌تر و ذاتي‌تر از اسلاف خود در خود پيوند داده و شکل منسجم و هماهنگي به وجود آورده بود... او در اين بناي عرفاني- ديني که خود معمار آن بود براي ائمه اثناعشر مقامي بسيار بالا و فراانساني قائل بود که نه تنها هدايت و ولايت شرعي را در عهده دارند بلکه ولايت مطلقه تکويني را نيز دارا هستند که البته خود اين ولايت تکويني منبعث از مقام احديت است. حکما و فلاسفه بزرگ مانند افلاطون و ارسطو نيز در نظر او مقامي از ولايت الهي دارند که البته با ولايت معصومين قابل مقايسه نيست، اما فقهاي شيعه از آن مقام الاهي مستفيض هستند و اين معني اساس ولايت فقيه را در نظر او تشکيل مي‌دهد

به عبارت ديگر ولايت فقيه به عقيده او تنها به حاکميت يک فقيه نيست بلکه حاکميتي است که منبع آن از آن خداست و امري معنوي است که حکومت ظاهري و فرمانروايي صوري تجسم و تجسد آن است. استدلال فقهي که او در باب ولايت فقيه مي‌کند استدلال فقهي- اصولي است براي اقناع کساني که دليل از کتاب و سنت مي‌خواهند وگرنه استدلال واقعي و برهاني او مبني بر اصول فلسفي – عرفاني است که ريشه آن در افلاطون است و حکومت را حق فيلسوفان و حکما مي‌داند. اين انديشه افلاطوني حکومت حکام فيلسوف و حکيم با انديشه عرفاني ولايت مطلقه اولياء لله درآميخته و در صورت فقهي ولايت فقيه جلوه‌گر شده است.

اين نظام ديني- فلسفي که او سال‌ها براي بناي آن فکر کرده و اساسي عرفاني- فقهي بر آن نهاده بود، نظامي است که با دستآوردهاي فرهنگ مغرب زمين سازگار نيست چه از لحاظ فکري و معنوي و چه از لحاظ سياسي و مادي. فرهنگ امروزي مغرب زمين اساس حکومت را بر انتخاب عامه مي‌داند. اما سياست و حکومت در نظر او امري الهي و معنوي است و در پيوند و ارتباط مستقيم با خداست، زيرا به نظر او همان‌طور که خداوند بندگان خود را آفريده است بر آن‌ها حکومت هم مي‌کند و اين حکومت بايد به دست فقهايي باشد که احکام او را عميقا دريافته‌اند و در اثر اين دريافت عميق، ذاتا يعني با خداوند ارتباط پيدا مي‌کنند زيرا دريافت عميق احکام الهي، به معني پيوند واقعي با خدا و اجراي حکومت الهي در صورت مادي بر روي زمين است.» (منبع: بزم آوردي ديگر، عباس زرياب خويي، تهران: مرکز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1384، ص 447-445)

حاشيه: جدا از اين که نظر اين انديشمند برجسته تاييدي دوباره بر اين نکته است که پيوند ولايت فقيه با دموکراسي امري ناممکن است (مگر آن‌که مفهوم دموکراسي را تغيير دهيم تا بتواند با مفهوم متضادش ولايت فقيه در قالب تنگ جمهوري اسلامي همنشين شود.)

جان کلام اين متن، ريشه داشتن مفهوم ولايت فقيه در انديشه افلاطون و حکمت متعاليه ملاصدرا (اوج فلسفه اسلامي) است. فلسفه اسلامي همچنان در پيوند با فلسفه يوناني باقي مانده و در حالي که انديشه غربي مدتهاست از آن فراتر رفته و به بنيان نظري مدرنيته رسيده. دقيقا به همين دليل تمام اين قيل و قال اسلامي کردن علوم انساني، به بن‌بست مي‌رسد زيرا علوم انساني جديد حاصل مدرنيته و تحول انديشه فلسفيي است که براي اولين بار انسان را موضوع شناخت قرار داده است (فوکو اين بحث را به تفصيل در آثارش شرح مي‌دهد) اما فلسفه اسلامي آنچنان در پيوند با فلسفه يوناني منجمد شده که راه برون‌رفتي ندارد و نمي‌تواند از گسست معرفتي که ميان سنت و مدرنيته است بگذرد و در نتيجه نمي‌تواند چيزي به نام علوم انساني اسلامي ارائه کند. (اگر بتوان بنيان فلسفي متفاوتي را براي مدرنيته تصور کرد)

با اين تفاصيل ترديدي نيست که منظور از علوم انساني اسلامي، جامعه شناسي و علوم سياسي است که مباني نظري آن از فلسفه يونان فراتر نرود و البته با مفهوم ولايت فقيه هم هيچ تناظر و تضادي نداشته باشد يعني علوم انساني با رويکردي ايدئولوژيک چيزي شبيه علوم انساني مارکسيستي که ديديم عاقبت چه شد.


توقع لطف

فکر مي‌کنم سريال‌هاي تلويزيوني اخلاق مردم را خراب کرده است، بس که آدم خوب‌هاي سريال‌هاي ايراني، هميشه صبور و مهربانند و آماده کمک کردن و وقتي به آن‌ها بدي مي‌شود به راحتي يا سرآخر از تقصيرات ديگران مي‌گذرند. حالا در زندگي واقعي مي‌بيني که به طرز مضحکي همه توقع دارند تو و نه آن‌ها آدم خوب ماجرا باشي. آن‌ها را درک کني، براي شنيدن حرف‌هايشان صبور و مهربان باشي و هر وقت که خواستند هر کاري را برايشان انجام دهي. همکارت انتظار دارد چون بيمار است کارهايش را انجام دهي، خواهرت انتظار دارد هفته‌ايي سه روز به خانه‌اشان بروي و در بچه‌داري کمکش کني، دوستت انتظار دارد برايش خريد کني، خاله جان انتظار دارند بروي آن سر شهر دنبالشان و ...

اين آدم‌هاي نازنين فکر نمي‌کنند که شايد خودت هم کار و گرفتاري داري و دليل نمي‌شود که هر وقت نياز داشتند تو هم آماده به خدمت باشي. يادشان مي‌رود که اگر تا به حال کاري انجام دادي از سر لطف بوده نه وظيفه. اما مي‌بيني که طبق همان ضرب المثل »لطف مدام، توقع مي‌شود« خودت را در محذور خواسته‌هاي ديگران گذاشته‌ايي، آن‌قدر که حالا با گفتن ببخشيد گرفتارم و نمي‌توانم؛ بهشان برمي‌خورد و ناراحت مي‌شوند و ...

خشونت روزمره

در افکارم غوطه‌ورم که بي هيچ دليل يا نشانه‌اي، خاطره‌ايي از کودکيم به سطح مي‌آيد و از خشونتي که در آن هست متحير مي‌شوم:
من همراه مادربزرگ و عمويم شام مهمان خانواده نامزد عمويم هستيم، من را لابد براي اين‌که وسط حرف بزرگترها نباشم به آشپزخانه فرستاده‌اند و نامزد عمويم؛ دختر ناز چهارده ساله‌ايي است که در حين سرخ کردن سيب زميني روي گاز پيک نيکي سعي مي‌کند از زير زبان من در مورد احساسات عموي تازه از سربازي برگشته من چيزي بفهمد و من در 9 سالگي‌ام بي‌خبرتر از آنم که جواب سوالاتش را بدهم. حواسم بيشتر به سيب‌زميني‌هاي درشت است که در روغن طلايي شده‌اند و آن‌قدر از لحن صميمي زن‌عموي جديدم مطمئن مي‌شوم که با کمرويي بپرسم مي‌شود از اين سيب‌زميني‌ها به من بدهد؟ سوالي که باعث تعجب مي‌شود و چند لحظه بعد به عنوان حرف بامزهء بچگانه براي مادر زن‌عمو که تازه وارد آشپزخانه شده تعريف مي‌شود و مادر زن‌عمو با لحني جدي به من تذکر مي‌دهد اگر به سيب‌زميني‌ها دست بزنم پشت دستم را داغ مي‌کند.
البته چند روز بعد معناي داغ کردن را مي‌فهمم. بعد ازظهر است و در حياط خانه آن‌ها به انتظار مادربزرگ که براي خريد رفته در سايه نشسته‌ام و به رديف رخت‌هايي که شسته و پهن مي‌شوند نگاه مي‌کنم. خواهر کوچک زن‌عمويم آرام از پله‌هاي حياط پايين مي‌آيد اما در نيمه راه مادرش به طرفش هجوم مي‌برد که به اجازه کي موهايت را کوتاه کرده‌اي؟ دخترک فقط دو سه سالي از من بزرگتر است و در برابر سيلي‌ها و ناسزاهاي مادرش زير لب چيزهايي در مورد اين‌طوري دوست دارد مي‌گويد که من خوب نمي‌شنوم اما مادر را آن‌قدر به خشم مي‌آورد که مي‌گويد بايد پشت دستت را داغ کنم و سريع به خانه مي‌رود. دخترک بقيه پله‌ها را پايين مي‌آيد و بدون اين‌که به من يا خواهرش نگاه کند گوشه‌ حياط خودش را مچاله مي‌کند. چند دقيقه بعد مادر برمي‌گردد، قاشق بزرگي دستش است که دسته آن را با پارچه‌ايي گرفته. دخترک تا مادرش را مي‌بيند، مي‌خواهد به سمت ديگري فرار کند اما مادر وسط حياط مي‌گيردش و سر من و زن‌عمو هم داد مي‌کشد که بياييم دخترک را محکم نگه داريم و بعد قاشق بزرگ داغ را مي‌چسباند پشت دست دختر که جيغ مي‌کشد و من ترسان در وسط حياط ايستاده‌ام و مي‌بينم که قاشق داغ به پوست مي‌چسبد و همراه صداي جلز جلز ملايم، بخار رقيقي بلند مي‌شود و وقتي قاشق برداشته مي‌شود جايش انگار روي قالب کره گذاشته باشندش به وضوح فرو رفته و گوشت و پوست در جايي که کناره‌هاي قاشق بودند، سرخ و ملتهب جمع شده‌اند.
تصويرهاي بعد از آن برايم مبهم‌اند. انگار گريه کنان از خانه بيرون دويده‌ام و تا برگشتن مادربزرگم در کوچه نشسته‌ام و وقتي ماجرا را براي مادربزرگ تعريف کرده‌ام، در نظرش چيز وحشتناکي يا عجيبي نبوده و خاطره محوي از زخم ناسور و ملتهب بر پشت دست چپ که چند روز بعد ديدم و هنوز انگار تازه بود.
حالا که اين‌ها را مي‌نويسم مي‌فهمم که چرا چنين خاطره محوي از اعماق ذهنم جوشيده و بالا آمده، چون اين روزها همه جا روايت‌هايي هست از خشونت وحشتناکي که در بازداشتگاه‌ها بر دستگيرشدگان تجمعات بعد از انتخابات مي‌رود و حرف از انتقام و اعدام و ... در حالي‌که فکر مي‌کنم مشکل جامعه ما همين خشونت ساري و جاري در زندگي‌مان است از پذيرفته بودن کودک آزاري يا کتک خوردن زن از شوهر در محيط‌هاي خانوادگي که در عرصه عمومي و جامعه مي‌شود سرکوب وحشيانه هرکس که خطري امنيتي محسوب مي‌شود چون مثل ما زندگي نمي‌کند. مهمترين گام در رسيدن به جامعه مدني کنار گذاشتن همين خشونت فراگير در همه عرصه‌هاي زندگي است.

تجربه عمیق خوشبختی

بسياري از انسان‌ها در اين بخش دنيا از اين احساس که زندگي‌شان فاقد هيجان و شادماني عميق‌تري است رنج مي‌برند و سعي مي‌کنند آن‌چه را ندارند در مواد مخدر يا در عرفان پيدا کنند. شمار اندکي درمي‌يابند که تجربه عميق خوشبختي بدون تجربه کردن محروميتي به همان اندازه عميق، ناممکن است.

(منبع: ايوان کليما، روح پراگ و چند مقاله ديگر، ترجمه فروغ پورياوري، تهران: آگه، 1386، ص 28)

شک

"شک " اقتباسي است از نمايشنامه‌اي به همين نام نوشته جان پاتريک شانلي که پيش از اين جايزه ادبي پوليتزر و همچنين جايزه توني را برده بود. داستان فيلم به ماجرايي اخلاقي در يک مدرسه کاتوليک مي‌پردازد. پدر فلين (فيليپ سيمور هافمن) کشيشي است که نسبت به فضاي خشک مدرسه با روحيه‌ايي شاد و سهل انگار برخورد مي‌کند مساله‌ايي که ناخشنودي خواهر آلوسيوس (مريل استريپ) مدير سخت‌گير و جدي مدرسه را برمي‌انگيزد. روابط خصوصي پدر فلين و دانش‌آموز سياهپوست تازه واردي، سوءظن خواهر جيمز را برمي‌انگيزد و او سوءظن خود را با خواهر آلوسيوس مطرح مي‌کند، حالا خواهر آلوسيوس مي‌کوشد بدون داشتن هيچ مدرکي، حقيقت ماجرا را بفهمد و پدر فلين را از مدرسه بيرون کند.

فيلم، عوامل توليد خوبي دارد. جدا از فيلمنامه و فيلمبرداري تحسين شده آن، سطح بازيگري فيلم در بالاترين حد است. تقابل‌هاي مريل استريپ و فيليپ سيمور هافمن بسيار ديدني از کار درآمده‌اند و در لحظاتي به راستي تکان دهنده هستند و تا به آخر ما را کنجکاو نگه مي‌دارند که آيا پدر فلين به راستي گناهکار است؟ در سکانس پاياني زماني که ما جواب خود را يافته‌ايم با اعتراف خواهر آلوسيوس به اين که او نيز از شک رنج مي‌برد، گيج مي‌شويم. کدام شک؟ آيا از ابتدا در مورد گناهکاري پدر فلين مطمئن نبوده؟

در اينجاست که فيلم ما را شديدا به فکر وامي‌دارد تا با کنار هم چيدن اشاره‌هاي کوچک و به ظاهر بي‌اهميت نويسنده، لايه زيرين آن را دريابيم. به ياد مي‌آوريم که “شک” موضوع خطابه پدر فلين در آغاز فيلم بود. خطابه‌ايي که بيش از همه توجه خواهر آلوسيوس را به خود جلب کرد. پس موضوع اصلي اين فيلم، اشاره به سوء‌استفاده جنصي کشيشان نيست يا ساختار شديدا مردسالارانه کليسا و يا در لايه‌اي مستتر جايگاه آسيب‌پذير نوجواناني که تمايلات همجنس‌خواهانه دارند.

فراتر از آن، شکي که پدر فلين و خواهر آلوسيوس از آن رنج مي‌برند؛ شک به درستي انتخاب زندگي راهبانه است. پدر فلين براي رهايي از تمايلات همجنس‌خواهانه‌اش به رهبانيت کليسايي پناه آورده و با آن‌که عملا خطايي مرتکب نشده و سعي مي‌کند از پسري که او نيز تمايلاتي اين چنيني دارد حمايت و به نوعي او را درمان کند؛ باز همواره در معرض اتهام است. خواهر آلوسيوس نيز پس از مرگ شوهرش در جنگ به کليسا آمده و حال نمي‌داند آيا انتخاب چنين زندگي خشک و سختي درست بوده است؟

؟

نا امني خياباني

اصلا همين غيرقابل اعتماد بودن ثانيه شمار چراغ سبز، بهترين نمونه‌ نا امني در عبور از خيابان است.

توت

حسادت مي‌كنم به آن رهگذراني كه اين روزها از كنار هر درخت توتي كه مي‌گذرند مي‌ايستند و نزديك‌ترين ميوه ‌هاي رسيده را مي‌چينند، مي‌چشند.

روزمرگي

مي‌دانم كه براساس معيارهاي موجود وبلاگ نويس بدي هستم. دير به دير مي‌نويسم و به روز هم نيستم. خيلي وقت‌ها كه سر ذوق مي‌آيم تا چيزي بنويسم؛ مي‌بينم كه بهتر و مستدل‌تر از آن‌چه من بتوانم، ديگران نوشته‌اند. آخرين موردش همين سيل در قم كه كلي مطلب نوشتم و وقتي براي يافتن آخرين آمار تلفات گوگل را جستجو كردم اين مطلب را از وبلاگ مهار بيابان‌زدايي خواندم كه كامل و جامع بود و ديگر احتياجي نبود به متن كم‌رمق‌تر من.
گذشته از اين دچار روزمرگي‌ام و با زحمت فقط خودم را روز به روز جلو مي‌كشم، كمي كار، كمي خواندن و گاه به گاه فيلم. اين‌ها را گفتم تا عذرخواهي كنم از دوستان شناخته يا ناشناخته‌ايي كه گذارشان به اينجا مي‌افتد و چيز قابلي نمي‌يابند.

به بهانه دالان بهشت

هوس كردم يك رمان سهل و آسان فارسي بخوانم و دوستي «دالان بهشت» نوشته نازي صفوي را برايم آورد. خود كتاب به درد موزه مي‌خورد. آن‌قدر خوانده شده بود كه ورق‌هاي كتاب باد كرده بود و شيرازه از هم در رفته بود و به شكل ناجوري سيمي شده بود. به سختي مي‌شد حدس زد كتاب چند بار خوانده شده.
رمان را خواندم. چيز خاصي نبود از همين ادبيات عامه پسند با ماجراي زندگي دختري جوان كه درگير ازدواجي زودهنگام و فراز و نشيب يك رابطه عاشقانه مي‌شود. پرداخت داستاني بد نبود بخصوص شخصيت مادرجون و جزئيات دعواهاي عاشقانه اما جا به جا هم شعارهاي اخلاقي و غزليات حافظ استفاده شده بود و پايان‌بندي داستان شتاب‌زده بود. تمام مدت كه در حال خواندن كتاب بودم، افسوس مي‌خوردم كه چرا نويسنده‌هاي ايراني به فكرشان نمي‌رسد براي رمان‌ها و داستان‌هايشان هم ويراستار داشته باشند كه لااقل بعضي تكه‌ها توي ذوق نزند و منطق داستاني نلنگد.
با اين تفاصيل، دهانم از تعجب باز ماند وقتي در جستجوي اينترنتي فهميدم كه اين كتاب در كنار «چراغ‌ها را من خاموش مي‌كنم» و «بامداد خمار» جزو پرفروش‌ترين رمان‌هاي نويسندگان زن در 14 سال اخير بوده و در حالي كه هنوز به دهمين سالگرد انتشار نرسيده از چاپ سي‌ام گذشته و بيش از صد و پنجاه هزار نسخه فروش داشته و مطمئنا به گواهي كهنگي كتابي كه من ديدم ميزان خوانندگانش بيش از اين بوده. تازه رمان به انگليسي هم ترجمه شده.
البته ميزان فروش كتاب دليلي بر ارزش ادبي آن نيست اما اين سوال جدي باقي است كه چرا بايد رماني كه به سختي مي‌توان براي آن درجه ب قائل شد بايد به چنين اقبالي دست پيدا كند. فكر مي‌كنم نبايد فقط به تنبلي خوانندگان غيرحرفه‌اي اشاره كرد و گفت كه ايراني‌ها حوصله نثر هنري و ساختار پيچيده را ندارند. يك نكته مهم ديگر اين است كه رمان‌هاي عامه پسند، داستان‌هاي جذابي دارند و بلدند خوب داستان‌ تعريف كنند. چيزي كه در رمان‌ها و داستان‌هاي معاصر ايراني كه حرفه‌اي‌تر محسوب مي‌شوند، ضعيف‌تر است. در مورد اشكالات داستان‌نويسي حرفه‌ايي معاصر اين پست ساراي كتاب‌ها را بخوانيد.

آسمان بهاري

اين روزها آن‌قدر هوا درخشان و آسمان آبي است كه فقط بايد گاهي سرت را بلند كني و نگاهت را روي ابرها بچرخاني، بعد برگردي رو به شمال و چند لحظه سايه روشن ابر و آفتاب را روي كوه‌هاي برف گرفته تماشا كني تا بفهمي زيبايي زندگي يعني چه.

ریشه در خاک خوب

از میان چند رمان نخوانده، «خاک خوب» پرل باک را انتخاب کردم. در نیمه‌های کتاب یادم آمد که یک جایی خواندم که رمان خاک خوب در مورد سرنوشت یک خانواده چینی است؛ در حالی که این‌جا سرنوشت سه نسل از یک خانواده کره‌ایی از اواخر قرن نوزدهم تا نیمه قرن بیستم روایت شده. رمان را تمام کردم و با آن‌که اطلاعات تاریخی‌اش برایم جالب بود اما از نظر ادبی کار قابل قبولی نبود و متحیر بودم که چنین کتابی جایزه پولیتزر را گرفته. کتاب را بستم و دوباره جلد کتاب را دیدم و ناگهان متوجه اشتباهم شدم. رمانی که می‌خواندم«ریشه در خاک» بود نه «خاک خوب» و البته جستجوی اینترنتی هم نشان داد که این رمان جزو آثار قابل توجه نویسنده فهرست نشده.
بگذریم. با این حال اطلاعات تاریخی کتاب مفید بود. کشور کره اولین قربانی سیاست میلیتاریسم ژاپنی بوده و از همان سال‌های پایانی قرن نوزدهم به اشغال ارتش ژاپن درآمده. جنگ 1905 ژاپن و روسیه نیز بر سر حضور ژاپن در کره و منچوری رخ داده. ژاپن پس از شکست در جنگ جهانی دوم از این کشور عقب نشینی می‌کند. بیش از نیم قرن حضور ژاپن در کره بی‌حاصل هم نبود. ژاپنی‌ها ساختار فئودالی جامعه سنتی کره را شکستند. اصلاحات ارضی انجام دادند، سیستم‌های مالیاتی را اصلاح کردند، سیستم آموزش همگانی به وجود آوردند و لباس و زبان نوشتاری را عوض کردند. بدون اصلاحات از بالای ژاپنی‌ها، کره به این سادگی مدرن نمی‌شد.
اما کره‌ایی‌ها هزینه کمی نپرداختند چون ژاپنی‌ها برای تحمیل حاکمیت خود از هیچ بی‌رحمی رویگردان نبودند و در این سال‌ها حرکت‌های اعتراضی یا استقلال‌طلبانه را به شدت سرکوب می‌کردند. به عنوان مثال در 1923 پس از زلزله بزرگ ژاپن که پایتخت را ویران کرد، پنج هزار کره‌ایی که هزار نفر از آنان دانش‌آموز بودند؛ قتل عام شدند چون عقیده داشتند که خدایان برای مجازات ژاپنی‌ها و برای مکافات جنایاتی که در کره مرتکب شده بودند، این زلزله را فرو فرستاده بودند!

اسکار خوش بین

پنهان نمی‌کنم که از نتایج اسکار خوشم نیامد. «میلیونر زاغه نشین» با همه جذابيت نيمه اول فيلم در كل فانتزی‌تر و سطحی تر از آن است که مستحق این همه جایزه باشد.«مورد عجیب بنجامین باتن» برعکس آن‌قدر باشکوه، طولانی و پرحرف است که کمی توی ذوق می‌زند. نويسنده فيلمنامه دلش نيامده چيزي را نگفته بگذارد به جز اين كه چرا هيچ كس از سرگذشت بنجامين تعجب نمي‌كند. انتخاب من «راه انقلابی» بود، ده سال بعد از تايتانيك ما همان زوج عاشق را مي‌بينيم كه حالا انگار يك‌جورهايي تناقضات زندگي مشترك، عشق‌شان را به نابودي كشيده. حيف كه فيلم آن‌قدر تلخ بود كه به مذاق داوران اسكار خوش نيامد؛ هیچ جایزه‌ایی را نبرد و کیت وینسلت جایزه بهترین بازیگر زن نقش اول را به جای این فیلم برای بازی کمتر فوق‌العاده‌اش در«کتابخوان» گرفت.
بدترين بخش جوايز اعطاي اسكار بهترين بازيگر نقش اول مرد به شون پن براي فيلم «ميلك» بود كه همه از جمله خودش آن را شایسته ميكي رورك می‌دانستند که جنبه ضد ایرانی فیلمش «کشتی گیر» بزرگترین ضعف آن است. نهايت مي‌ماند دلخوشي من به اين‌كه بهترين انيميشن را Wall-e به دست آورد.

تاكسي

يكي از چيزهايي كه در تاكسي من را حرص مي‌دهد (جدا از بوي عرق مسافرين يا كثيفي روكش صندلي‌ها و از همه بدتر بوي شديد گاز در بعضي از خودروها) اين است كه بعضي ازمسافرين، درست وسط خيابان و وقتي راننده مشغول رانندگي است و بايد حواسش به ماشين جلويي و موتورسواران كناري باشد ناگهان دستشان را جلو مي‌برند و اسكناسي را به طرف راننده مي‌گيرند كه آقا من چهارراه بعدي پياده مي‌شوم و راننده هم انگار معطل كردن مسافر بي‌ادبي باشد، درست وسط رانندگي، دستش را به عقب مي‌آورد و اسكناس را مي‌گيرد و اگر اسكناس درشت باشد در حين غرغر كردن شروع به گشتن گوشه و كنار و جمع‌آوري اسكناس‌هاي خرد مي‌كند.

مسافر كوچولو 2

اول خيابان پنجم نيروي هوايي تاكسي مي‌گيرم. جز من دو نفر ديگر روي صندلي عقب نشسته‌اند. از جمله مردي جوان كه پسر كوچكش را روي پايش نشانده و با او حرف مي‌زند. ناخواسته مي‌شنوم كه به او توصيه مي‌كند كه وقتي به پارك رسيدند به دخترها محل نگذارد و با آن‌ها حرف نزند تا پسر خوب بابا باشد. پسرك از توجه پدر آنچنان به شوق آمده كه قول مي‌دهد اگر دختري خواست با او حرف بزند با دستش به دهان دخترك بكوبد. پدر تشويقش مي‌كند و مي‌بوسدش. وقتي فلكه دوم نيرو هوايي كه پاركي كوچك با زمين بازي بچه‌ها دارد، پياده مي‌شوند، نگاهشان مي‌كنم: مرد جوان با ريش سياه و وجنات بچه حزب اللهي‌ها و پسركي چهارساله.
تا رسيدن به مقصد فكر مي‌كنم آيا مرد هم زنش را كتك مي‌زند؟

حافظه تاريخي

شبكه‌هاي مختلف تلويزيوني به مناسبت سي‌امين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي، از بام تا شام برنامه دارند، از سريال‌هاي مناسبتي «عمارت فرنگي» و «شب مي‌گذرد» تا برنامه‌هاي مستند سياسي و تحليلي. البته كه سطح برنامه‌ها مثل هم نيست. بعضي آن‌قدر شعاري‌اند كه توي ذوق مي‌زنند و بعضي مثل مصاحبه با فيلم‌برداران غيرحرفه‌ايي حوادث آن روزها يا فيلم‌هاي آرشيوي كه سرانجام از بايگاني درآمده‌اند (و مشكلي نداشتند جز خانم‌هاي بي‌حجاب در تظاهرات مردمي) آدم را سر ذوق مي‌آورند.اما هيجان‌انگيزترين بخش اين مستندها برايم آن‌جايي است كه حرف‌ها و شعارهاي كساني را مي‌بيني كه حالا بعد از گذشت سي‌سال از آن حرف‌ها پشيمانند و اميدوارند حافظه تاريخي ضعيف مردم ايران، آن‌ها را فراموش كند. مطمئنم كه دوستداران سروش از ديدن او در ستاد انقلاب فرهنگي شاد نشدند و اصغرزاده هم پخش سخنرانيش در اشغال سفارت آمريكا را بيشتر بدجنسي سازندگان مجموعه مي‌داند.