شال

عصر است و در حال برگشتن به خانه‌ام. آن‌قدر با نگاه‌هاي خيره عابران (از زن و مرد) روبرو مي‌شوم كه به خودم شك مي كنم كه نكند دكمه‌هاي مانتويم باز مانده يا كلاغ روي مقنعه‌ام خرابكاري كرده. نتيجه بررسي در شيشه ويترين يك مبل فروشي چيزي را نشان نمي‌دهد؛ تازه بعد از كلي فكر مي‌فهمم كه نگاه مردم به شال بافتني خاكستري، ضخيم و دست بافم است كه روي سرم انداخته‌ام و ريشه‌هاي شال به زانويم مي‌رسد. خب، بله من سرمايي هستم و خيال ندارم به خاطر نگاه متعجب ديگران از شالم دست بكشم و خودم را سرما بدهم.

بوی خوش

از وقتی این همسایه روبرویی آمده اند، خوشبوترین جای خانه، دستشویی است؛ گاهي عصر که به خانه می رسم و در دستشویی را باز می کنم؛ بوی پیاز داغ، سیر، سبزیجات معطر و ... مشامم را پر مي‌کند و من تنها مي‌توانم تخيل كنم كه ناهار چه بوده.

گل سرخ در سطل زباله

در يكي از وبلگ‌ها خواندم كه نويسنده از ديدن يك دسته گل سرخ در سطل اشغال تعجب كرده بود و از خود پرسيده بود كه اين گل‌هاي زيبا چرا دچار چنين سرنوشتي شدند، ياد اتفاقي افتادم كه شاهدش بودم و تا مدتي تخيلم را فعال كرده بود:
سال گذشته و همين روزها بود، يعني بعد از ماه رمضان و هواي پاييزي دل‌انگيز و روزهايي كه زود غروب مي‌شد اما آن‌قدر سرد نبود كه بخواهي هر چه زودتر به خانه برسي. من همراه خانمي ديگر در صندلي عقب تاكسي نشسته بوديم. در مسير ميدان انقلاب به طرف ميدان امام حسين، تاكسي به طمع مسافر ديگري روبروي تئاتر شهر در چهارراه ولي‌عصر نگه داشت و از خيل مسافرين منتظر مرد جواني جلو آمد و با ادب و احترام در را باز كرد تا دختر جواني سوار شود و بعد از نشستن او، دسته گل قشنگي از رزهاي سرخ شكفته به دستش داد و تاكيد كرد منتظر تماسش است و در را بست. تاكسي به راه افتاد دخترك حتي سر تكان نداد و جدي و متفكر باقي ماند.
كنجكاوي من حسابي تحريك شده بود؛ بيشتر به خاطر ظاهر مرد جوان كه معلوم بود هيچ تناسبي با هم ندارند. پسرك ظاهري شهرستاني و كارگرمآبانه داشت، كت و شلوار براق آبي آسماني پوشيده بود كه با وجود نو بودن، بيست سالي از مد عقب‌تر بود. دختر برعكس موقر و خوش لباس بود. تخيل من فقط توانست اين داستان را بسازد كه به طور اتفاقي از طريق تلفن يا چت با هم آشنا شدند و بعد از مدتي كه تصميم گرفتند روابطشان را جدي‌تر كنند، اولين قرار ملاقاتشان را با هم گذاشته‌اند و پسرك همه تلاشش را براي روشنفكر به نظر رسيدن و مطلوب بودن انجام داده (لباس رسمي پوشيده و با دسته‌ايي گل سرخ در برابر تئاتر شهر قرار گذاشته). با شيطنت انديشيدم كه حالا دخترك چطور و با چه توجيهي مي‌خواهد چنين دسته گل چشم‌گيري را به خانه ببرد. تاكسي به ميدان امام حسين رسيد و مسافرين پياده شدند؛ من با فاصله دومتري پشت سر دختر بودم كه به اولين سطل آشغال بزرگي كه رسيد بدون هيچ ترديدي، دسته گل را توي سطل پرت كرد و با همان سرعت رد شد.

پیام نور

معمولا براي كمك به جوانكي كه در پياده‌رو ايستاده، تراكت‌هاي تبليغاتيي كه به سويم دراز مي‌شود را مي‌گيرم، توي كيفم مي‌گذارم و بعد در خانه دورشان مي‌ريزم. اما اين روزها آن‌قدر تبليغات دانشگاه آزاد زياد شده كه من مجبور شدم اين عادتم را كنار بگذارم. گويا بايد اين حرف را كه «دولت احمدي نژاد براي رقابت با دانشگاه آزاد، به دانشگاه پيام نور بال و پر مي‌دهد.» جدي گرفت. صدها هزار برگه تبليغاتي در سطح شهر و در كنار آن اجازه تاسيس رشته‌هاي جديد و انتقال اساتيد به دانشگاه پيام نور. اما متاسفانه اين افزايش تعداد ظرفيت‌هاي دانشگاهي فقط به بهاي كاهش كيفيت آموزش عالي به دست مي‌آيد كه الان هم چيز قابلي نيست. خدا آخر و عاقبت ما را بخير كند.