اختلال شخصیت منفعل- مهاجم و روح جمعی ایرانی

کتاب عشق ویرانگر را می خوانم که دوازده اختلال شخصیت را بیان می کند: پارانویید (شکاک)، اسکیزوئید(منزوی)، اسیکیزوتایپال(عجیب و غریب)، ضد اجتماعی، مرزی، هیستریونیک (نمایشی)، خودشیفته، منفعل – مهاجم، اجتنابی، وابسته، وسواسی- جبری و افسرده که به عنوان معشوق یا همسر ویژگی های متفاوتی دارند و درگیری عاطفی با آنها توانفرساست. احساس کردم از میان این اختلالات شخصیت چند تایی بیشتر در جامعه ایران شایع اند. گذشته از شخصیت پارانویید (شکاک) که با ارزشهای سنتی مثل غیرت و مردسالاری هماهنگ تر است، شخصیت منفعل – مهاجم هم به شدت آشنا بود. شخصیت منفعل – مهاجم نسبت به همه چیز به ویژه مراجع قدرت نگرش منفی دارد. او از یکسو نیاز به تایید و توجه از سوی مراجع قدرت دارد و از سوی دیگر می خواهد مستقل از آنان باشد و با آنها مخالفت کند. نتیجه این دوگانگی عاطفی این است که شخص، خشم خود را به طورغیرمستقیم و به روش تخریبگرانه علیه دیگران به کار می گیرد. در ظاهر فردی مطیع است اما وظایف محول شده را به تعویق می اندازد، فراموش می کند یا با اشتباه خراب می کند. در ظاهر لبخند می زند اما از روسایش یا کسانی که مرجع قدرتند بدگویی می کند و آنها را بی کفایت می داند. یکی از جنبه های ناخوشایند شخصیت منفعل – مهاجم تمایل مزمن او به بی اهمیت انگاشتن و کم ارج شمردن موفقیتها و پیشرفت های اطرافیان است. او همواره با هر فردی که گمان کند از خودش عملکرد بهتری دارد، وارد رقابت و ستیزه می شود. به طور مثال اگر همکارانش ترفیع بگیرند و او از این ترفیع بی نصیب بماند، پشت سر آنها خواهد گفت که آنها پارتی بازی کرده اند یا رشوه داده اند یا اینکه فضا را برای پیشرفت آنها باز کرده اند. در مقابل درباره خودش خواهد گفت که روسا و سرپرستان بی کفایت او توقع دارند که او کار زیادی انجام دهد بدون اینکه از او قدردانی کنند یا اینکه آنها از او خوششان نمی آید. غالبا لجوجانه به بحث و جدل می پردازد و با بزرگنمایی از نامرادی های زندگی خود شکایت دارد. شاید از خودتان بپرسید چه عواملی سبب می شود تا فردی دچار اختلال شخصیت منفعل – مهاجم شود. اگرچه عوامل متعددی در این باره دخالت دارند (عوامل ژنتیکی، بیولوژیکی و محیطی) اما به نظر می رسد که نحوه تعامل کودک با والدین، بزرگترین نقش را دارد. احتمال می رود شخصیت منفعل – مهاجم در دوران کودکی به خوبی توجه، مراقبت و محبت قرار گرفته باشد و احتمالا هیچ مشکلی در رابطه بین والدین و فرزندان وجود ننداشته است اما در جایی از این رابطه، این احساس به کودک دست داده است که دیگر به او محبت و توجهی نمی شود و به دنبال آن، والدین خود را افراد بی انصاف و ظالم قلمداد کرده است. این تغییرغالبا با تولد فرزند دیگر خانواده به وجود می آید. همچنین ممکن است او توقع والدین خود را برای کسب استقلال بیشتر و سپردن برخی از کارهای منزل به خود را ظالمانه و غیرمنطقی بداند و از سوی دیگر نتواند احساس خشم و عدم رضایت خود را بیان کند. زیرا گمان می کند والدینش افرادی خطرناک و کینه توز هستند. بنابردلایلی او به خود پیام می دهد که «دلخوری و عدم موافقت خود را به طور مستقیم بیان نکن و یا آن را در خودت نگه دار و به طور غیرمستقیم آن را با جملات نیش و کنایه دار و یا مقاومت در انجام کاری که از تو می خواهند انجام بده» افراد منفعل – مهاجم در بزرگسالی نیز به این نتیجه می رسند که تنها راه ابراز همه رنجش ها و خشم های سرکوب شده، تخریب غیرمستقیم دیگران به ویژه افراد صاحب قدرت است.(عشق ویرانگر، براد جانسون، کلی موری، مترجمان زهرا حسین زاده، الهام شفیعی، تهران: رسا، 1387) این توصیف برای شما آشنا نبود؟ انگار یکجوری این ادمها بخصوص در میان کارمندان اداری کشورمان کم نیستند. فکر می کنم یکجور روح جمعی ایرانی هست که با این نوع اختلال شخصیت زیادی نزدیک است. مگر ما در جامعه ایران همواره تضاد دولت – ملت نداشتیم پس طبیعی است این رویکرد نسبت به مراجع قدرت وجود داشته باشد که معمولا طالمانه رفتار می کردند و امکان و اجازه ابراز نظر یا احساسات به زیردستان نمی دادند.