محک پول

امروز ماجرایی جالب شنیدم. یکی از آشنایانم مرد جوانی است که با همسر و پسر کوچکش زندگی آرامی دارد. تحصیل‌کرده است و اهل مطالعه. سکولار است و خانواده‌اش هم مذهبی نیست. پدر پولدارش ناگهانی و بدون وصیتنامه فوت می‌کند؛ چندماه بعد که نوبت تقسیم میراث می‌رسد، او و خانواده‌اش تصمیم می‌گیرند میراث میان او که تنها پسر مرحوم است با مادر و خواهرش به نسبت مساوی تقسیم شود. با آن که قانون و شرع و عرف برای او سهم بیشتری در نظر داشتند ولی مرد جوان به دلیل عقیده‌اش به تساوی حقوق زن و مرد، از صدها میلیون‌ تومان ارث پدری چشم‌پوشی کرد. گفتنش آسان است اما فقط وقتی محک پول و مال دنیا به میان می‌آید؛ معلوم می‌شود آدم‌ها چقدر در نظرات و عقایدشان صادق‌اند.

طلب مهریه

1- در صدر اسلام مهریه هدیه ای بوده است که مرد در هنگام ازدواج به نشانه مهر و محبتش به زن هدیه می‌داده است. اما همه زندگی‌های مشترک تا دم مرگ نمی‌پایند. روزی که قرار شد قوانین مدنی در کشورمان مدون شوند تا از سوی دادگستری‌ها اجرا شوند، به روال فقه اسلامی، حق طلاق را از آن مرد دانستند و تنها جریمه مرد در پایان دادن به زندگی مشترک را پرداخت مهریه. در مقابل خانواده ها به بهانه تحکیم زندگی مشترک بر بهای مهریه افزوده اند.
2- در قانون مدنی ایران، سرپرستی خانواده با مرد است و حق طلاق، حضانت کودکان، اداره اموال خانواده و تعیین محل سکونت با اوست و مهریه تنها ابزاری است که برای زنان باقی می ماند. پیامد ناخواسته این قوانین این است که طلب مهریه تبدیل می‌شود به اهرم فشاری روی مرد تا زن بتواند او را وادار به طلاق کند و یا حضانت بچه را به دست آورد یا مجبور به ادامه زندگی؛ چون توانایی پرداخت مهریه را که برابر با سال ها حقوق اش است، ندارد. (ناراحت کننده است اما نرخ طلاق در افراد با مهریه پایین بیشتر است)
3- آمار طلاق در کشورمان به شدت بالا رفته است و همراه آن بحث مهریه مهمتر شده است. تعداد مردانی که توان پرداخت مهریه را ندارند و به زندان می افتند زیاد شده است، قانونگذاران ابتدا در عقدنامه ها، مهریه را به عندالاستطاعه تبدیل کردند و بعد بدهی مهریه بیش از 110 سکه طلا را مشمول زندان ندانستند. هم و غم حکومت این است که از میزان مهریه بکاهد یا امکان به زندان افتادن مردان به دلیل طلب مهریه را کم کند اما از آن طرف فکر نمی‌کند چرا زنان از ابزار مهریه استفاده می‌کنند؟ چه ابزارهای جانشینی وجود دارد؟ چه کنیم که خانواده محیطی پر از محبت و اعتماد باشد؟
4- این مدت خانواده‌های طلاق گرفته زیادی را دیدم و می‌بینم حتی اگر یکصدم مهریه خانم‌ها خرج جلسات مشاوره قبل و بعد از ازدواج می‌شد، راهکار مناسب‌تری برای تحکیم زندگی مشترک بود. ازدواج در سن پایین و ازدواج های سنتی بر اساس یک ساعت گفتگو و سپردن آشنایی واقعی به دوران عقد، این پیامد را دارد که در نیمی از موارد، به دلیل اختلاف فرهنگی یا عدم تفاهم خصوصیات شخصیتی کار را به طلاق بکشانند. بگذریم از زنانی که پس از سال ها زندگی مشترک، دلیلشان برای درخواست طلاق، خیانت و یا ازدواج مجدد مرد است، دلیلی که در پیشگاه قانون محکمه پسند نیست.
5- در این اوضاع مهریه فقط باعث غبن است. زنی که از زندگی مشترک ناراضی است؛ مهرش را می‌بخشد و طلاق می‌گیرد و دست خالی از زندگیی که چند سال ساخته بیرون می‌آید یا مرد را بدبخت می کند که سال‌های سال باید کار کند و بدهی اش را بپردازد و در میانسالی دوباره از صفر شروع کند.(بر اساس قانون مهریه بر ذمه مرد است و با وجود گذشت سال ها و مرگ مرد، همسر سابق می تواند از میراث مرد، طلب مهریه کند. )
6- طلاق شر لازم است اما انصاف نیست که زن دست خالی بماند و یا مرد سالها بدهکار. معقولترین حالت این است که زن و شوهر هر دو امکان ارائه درخواست طلاق را داشته باشند و بعد از یک‌سال جلسات مشاوره، زمانی که مشخص شد امکان تفاهم وجود ندارد، دارایی جمع شده در دوران ازدواج را نصف کنند و هر کس دنبال زندگی اش برود. (گفتن ندارد که سازوکار ثبت دارایی‌های خانواده و تعیین مجازات برای متقلبین و ... هم پیش‌بینی شود)
7- من و همسرم توافق کردیم که حقوق هر دو نفر در زندگی مشترک برابر باشد و در صورت طلاق به این شکل عمل کنیم اما در اطرافیانم داشتم دوستانی که شوهران تحصیلکرده‌اشان به هیچ عنوان حق طلاق زن در برابر مهریه کم را نپذیرفتند، تقسیم اموال که بماند. مردها حاضر نیستند که بپذیرند دوران ریاستشان بر خانواده به پایان رسیده و خانواده خوشبخت خانواده ای است که به جای زورگویی یک طرف، جای گفتگو و تفاهم باشد. شاید برای خودشان نپذیرند اما در مورد فرزندانشان خواهند پذیرفت.

شعر و پریود

انتشار ترانه پریود نجفی و نامجو موجی از یادداشت و اظهارنظر به وجود آورده. به کارهای نجفی علاقهای ندارم و در مورد آثار نامجو هم مانند افتخاری ترانههای قدیمیتر را ترجیح می‌دهم. در مورد بار ارزشی مردسالارانه مستتر در جمله «تو هم که هر دفعه که ما رو می بینی، پریودی»  که ناراحتی‌های زنان را فقط به مشکلات جسمانی و به هم خوردن هورمون‌ها ربط می‌دهد نه عوامل بیرونی و نگاه جنسی به زن که او را فقط برای تلذذ جسمانی مفید می داند و ... بهتر از من نقد نوشته‌اند. وسط معرکه یادم افتاد که مدت‌ها پیش در مورد پریود، تعبیری شاعرانه خواندم: باستانی پاریزی در میانه حکایتی از شاه عباس دوم در حرمسرایش نقل می‌کند که سوگلی شاه در برابر اشتیاق ملوکانه عذر آورد چون به قول شاعر «می‌چکید از برگ گل، آب انار». شدت لطافت طبع و تخیل شاعر تکان دهنده است. شکی نیست که شاعر مرد بوده چون هر زنی که هر ماه، دو سه روزی گرفتار رنج دفع لخته‌های خون همراه درد شکم و کمر است و از رطوبت و گرمای ناراحت کننده لباس زیرش همراه با بوی ناخوشایند آهن دچار زحمت؛ امکان ندارد چنین کلماتی به ذهنش خطور کند.
پی نوشت اول: مردان هم مشکلات هورمونی را تجربه می‌کنند؛ بخصوص مردان متاهل که بدن‌شان به سیکل رابطه جنصی یک‌بار در هفته عادت کرده است در صورت محرومیت، برانگیخته و پرخاشگر می‌شوند. جدا از اینکه هر مردی در دوران زندگی چندباری بی‌میلی جنصی را تجربه می‌کند اما دیدید که روی این حالت‌شان اسم بگذارند؟
پی نوشت دوم: ادامه حکایت شاه عباس دوم جالب نیست: شاه از دو تن زنان حرمسرا خواست تا سوگلی را معاینه کنند و چون دریافت زن دروغ گفته و از ترس بارداری از بستر شاه استنکاف کرده، دستور داد همان‌جا در شومینه اندورنی به آتش بسوزانندش.

استادانم و کتابهایم

کتاب «استادان و نااستادانم» نوشته عبدالحسین آذرنگ را می خوانم. کتاب با وجود نثر غیرروانِ نویسنده خوش خوان است اما سیرابم نکرد. جا داشت که حجم کتاب دو برابر بود و خاطرات با تفاصیل بیشتری می‌آمد و این همه از اسامی مستعار و مختصر و ضمایر غایب استفاده نمی‌شد و روایتی صمیمانه‌تر از فضای دانشگاه ارائه می‌شد. بگذریم؛ من بیماری ارجاع به خود دارم و بعد از خواندن کتاب اولین فکرم این بود که استادان و نااستادان من چه کسانی بودند؟ فهرست کوتاه بود. خانم «مینا یادگار آزادی» در سال دوم دبیرستان علاقه مرا به تاریخ جلب کرد و آموخت که داستان گذشتگان، امروز ما را ساخته. رفتار دکتر اباذری در کلاس نظریه‌های جامعه شناسی انچنان همه ما را ترساند که تصمیم گرفتم تاریخ اندیشه را جدی‌تر مطالعه کنم. دکتر فرشاد مومنی مباحث توسعه را برایم دلنشین کرد و پرویز پیران نظر مرا به جامعه شناسی تاریخی جلب کرد. اما تاثیر این استادان بیشتر جلب علاقه بوده است و معرفی منابع.
بیش از استادان، کتاب‌هایی که بر سر راهم قرار گرفتند، انتخاب‌ها و علایقم را عوض کردند: کتاب «ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ» نوشته پال کندی اولین کتاب جدی زندگیم بود که بینش تحلیل جامع شرایط ورای اعمال آدم‌ها را به من آموخت و سال‌ها بعد دانستم که اثری برجسته در جامعه شناسی تاریخی بوده. «تئوری های انقلاب» کوهن که مرا با جامعه شناسی آشنا کرد و مصمم به تغییر رشته دانشگاهی و «جامعه شناسی» نوشته گیدنز مرا شیفته جامعه شناسی کرد. «ابن خلدون و علوم اجتماعی» گسست کامل سنت و مدرنیته را به من آموخت و اثر تحقیقی «مقاومت شکننده» اثر فوران و «تضاد دولت و ملت در ایران» نوشته کاتوزیان که تحلیل هایی ناب در مورد تاریخ کشورم ارائه می کردند و علایق اصلی آکادمیک مرا در شاخه جامعه شناسی تاریخی مشخص کردند. هیلگارد که مرا با روانشناسی آشنا کرد و کتاب‌های بسیار دیگر که از نویسندگان آنها بیشتر از استادانم آموختم. همانطور که آذرنگ در مقدمه کتابش نوشته: «عادت‌ها در آدمیان مختلف است؛ بعضی از استاد بهتر می‌آموزند، بعضی با کار فردی و شیوه‌های خودآموزی، بهتر فرامی‌گیرند.» هرچه تامل می‌کنم می‌بینم که من از دسته دوم هستم.

نمی ذارم بری!

پدربزرگ از همانجایی که نشسته است دستش را دراز میکند و نوه در حال جست و خیزش را میگیرد و با اینکه تا لحظه ای پیش هیچ نشانه ای دال بر بازی با کودک ندارد نوه اش را غافلگیر میکند و با لحن بازیگوشانه ای میگوید: نمیذارم رد بشی.
همه ما مشابه این به اصطلاح بازی با بچه را بارها از دایی و عمه و عمو و دوست و فامیل دیده ایم و چه بسا در کودکی خود طرف این بازیها بوده ایم.
اما براستی این بازی"راه را بر تو میبندم" کدام جنبه هوش یا شخصیت یا حتی تواناییهای بدنی کودک را پرورش میدهد! به نظر من بازی احمقانه و چندش آوری است که بی شک منشاء آن به راه بستن داروغه چی ها و باجگیران سر گذرها و  آموزش مهارت مواجه با چنین موقعیتهایی باز میگردد و چه بسا در قالب بازی با کودک از عهد قجری تا به امروز از نسلی به نسل دیگر بازتولید شده است.
گرچه اینک گذر تنگ و جهال قمه به کمر را به سختی میتوان پیدا کرد اما گذرگاه پرترافیک و رانندگان سوار بر مرکب صنعت را فراوان میتوان دید که آموزه های کودکیشان را  به کمال پس میدهند.
بگذریم. هدفم بیش از آنکه نقد فرهنگ جامعه در تعرض به حقوق دیگران در عرصه عمومی باشد نقد این شیوه بازی با کودک است؛ نه تنها "عرصه را بر دیگران تنگ آوردن" را در نظر کودک رفتاری مثبت نشان میدهد بلکه خیلی بدتر از آن ورود بی اذن و در واقع نوعی تعرض به حریم کار یا تمرکز فکر را به طور غیر مستقیم به کودک میاموزاند. این قضیه دقیقا آنجا محقق میشود که بزرگتر بدون اعلام آغاز بازی و یا دعوت به آن دست و پایش را میگستراند تا سد راه بچه شود. بحث بر سر این موضوع بماند که پدربزرگ داستان ما نمیفهمد چرا با آغاز بازیی که هیچگاه حتی اشاره ای به قاعده آن نکرده است کودک در انجام واکنشی که او انتظارش را دارد متحیر مانده است.