خوان مصاحبه دکترا

نتایج دکترا که اعلام شد نمره تخصصی من آنطور که حساب کرده بودم ۲۴ درصد بود استعداد تحصیلی ۶۴ درصد و زبان ۳ درصد. امتیاز بالای استعداد تحصیلی تا حدی کمی امتیاز تخصصی را برایم جبران کرد و رتبه‌ی من ۳۹ شد. با این رتبه شانسی برای پذیرش در دانشگاه تهران، تربیت مدرس و شهید بهشتی نداشتم. دانشگاه علامه هم دانشجو نمی‌گرفت. گرایش جامعه‌شناسی مسائل اجتماعی در الزهرا، کاشان و مازندران باقی می‌ماند که جمعا ۱۶ نفر را قبول می‌کردند. مصاحبه دانشگاه کاشان ۳۱ اردی‌بهشت بود که یک هفته قبل‌ترش تماس گرفتند و تاریخش را به سوم تا پنجم خرداد تغییر دادند. من سوم خرداد را برای مصاحبه انتخاب کردم.
آن روز چند دقیقه بعد از ساعت ۸ صبح به اتاق گروه جامعه شناسی رسیدم. چند نفر قبل از من آمده بودند. ما را به کلاسی خالی بردند تا فرم رزومه را پر کنیم و کپی مدارک شناسائی، پذیرش مقالات، کارهای پژوهشی و را تحویل دهیم. ساعت ۹ دکتر نیازی به کلاس آمد و به ما خوشامد گفت. چای و کیک آوردند و به ترتیب حضور، داوطلبان را صدا زدند. هر مصاحبه بین ۱۵ تا ۳۰ دقیقه طول می‌کشید. رفتار کارمندان بسیار مودبانه و همدلانه بود. ساعت ۱۱ بود که نوبت من شد. در اتاق اول در حضور خانم نیکخواه یک متن انگلیسی را خواندم و ترجمه کردم. متن راحت نبود و پر بود از کلمات تخصصی و خانم نیکخواه دقیق و جدی بود. در اتاق دوم چهار نفر دیگر اعضای هیات علمی گروه جامعه‌شناسی دانشگاه کاشان حضور داشتند. خوشامد گفتند و دکتر ط اعضای هیات علمی را معرفی کرد. اگر از تأکید مضحکش بر پروفسور بودن دکتر نیازی بگذریم شروع خوبی بود. مختصری خودم را معرفی کردم. بعد دو سؤال از نظریات وبر و دورکیم پرسیدند که خوب جواب ندادم. یک سؤال از اس‌پی‌اس‌اس (نرم‌افزار علوم اجتماعی در روش‌های کمّی) که جواب دادم و مختصری درباره پایان‌نامه و پژوهش‌های انجام شده. قراردادهای سه پژوهش را ارائه کردم که قبول نشد چون گواهی حسن انجام کار هم می‌خواستند که تا به آن روز نشینده بودم. تنها گواهی پذیرش یک مقاله علمی-پژوهشی پذیرفته شد. بعد خداحافظی کردند. ناامید شدم چون هیچ سؤالی در مورد مسائل اجتماعی پرسیده نشد. مشخص بود که گروه کوچک هیات علمی به دنبال مردان و شاید زنان زیر سی سال است که چند سال دیگر هیأت علمی همین دانشگاه شوند.
دانشگاه الزهراء روز ۲۰ اردی‌بهشت ثبت نام و اخذ مدارک را انجام داد و روز و ساعت مصاحبه را مشخص کرد. ظهر ۲۷ خرداد. روز قبلش به موبایلم زنگ زدند و یادآوری کردند. روز مصاحبه منشی گروه یکبار دیگر مدارک را مرور کرد و یک کیک و آبمیوه جلویم گذاشت. چند دقیقه بعد مرا به اتاق مصاحبه برد. هیات علمی دانشگاه الزهرا دوازده نفرند که به دو گروه شش نفرده تقسیم شده بودند. قبلاً رزومه استادان را خوانده بودم و استادی که به پروپوزالم علاقمند باشد یافتم که از بخت بد در جلسه من حضور نداشت. اولین سؤال این بود که چرا دانشگاه الزهرا را انتخاب کردم و در مورد مسائل زنان چه می‌اندیشم. تازه چندجمله در مورد گذار از سنت به مدرنیته و حضور عمومی زنان در جامعه علیرغم سنت و ارزشهای مردسالارانه ردیف کرده بودم که کلمه «مردسالاری» مخالفت استادی را برانگیخت که بعدتر دانستم خانم دکتر سفیری است. بحث کوتاه من در اثبات دیدگاهم اثر خوبی نداشت. کمی در مورد پژوهشهای قبلی و نمره پایین پایان‌نامه توضیح دادم و از علایقم در حوزه مطالعات تاریخی گفتم که استقبال نشد و تنها باعث شد خانم سفیری از کتاب «دولت و انقلابهای اجتماعی» اسکاچ پل بپرسد. اینجا هم به قراردادهای پژوهشی اعتنائی نشد و گفتند تنها اگر به صورت کتاب یا مقاله چاپ شده باشد امتیاز می‌گیرد که خوب با این حساب من شانسی نداشتم. متن انگلیسی آسانی را خواندم و ترجمه کردم و با قلبی گرفته و پر از بیم و امید بیرون آمدم. 
همان جا از یکی از داوطلبان شنیدم دانشگاه مازندران تاریخ مصاحبه اش را برای بار دوم عوض کرده و از هفته اول مرداد به نیمه خرداد برگردانده و آنقدر شعور نداشته اند که تلفنی به داوطلبان اطلاع دهند. من غافل و غایب مانده ام. با این اوصاف شانس اندکی دارم. روی کاغذ من فقط یک زن میانسال خانه‌دار با عقاید فمینیستی هستم که سالها از محیط های دانشگاهی دور بوده است.