دولت مسئول است

آدم های زیادی هستند که به جای پذیرفتن مسؤولیت به راحتی می خواهند مشکلشان را به امید دولت رها کنند. مردی میانسالی مراجعه کرده است. همسرش طلاق گرفته و دو بچه بین پنج تا یازده ساله اش با او هستند. آقا خیلی جدی می فرمایند بهزیستی باید سرپرستی بچه ها را قبول کند؛ چون ایشان قصد ازدواج مجدد دارند و بچه ها دست و پاگیرند. زن جوانی مراجعه کرده از ازدواج قبلی پسری کوچک دارد. ازدواج موقت کرده و شوهر و پسرک با هم ناسازگارند و توقع دارد پسرک را به بهزیستی واگذار کند. مورد دیگری پیرزنی مراجعه کرده و ادعا می کند همسرش نوه عقب افتاده اشان را مورد آزار فیزیکی قرار داده و بهزیستی باید بچه را ببرد. پدر بچه زندانی است و مادرش مجدد ازدواج کرده و در مراجعه، مشخص می‏ شود ادعای آزار و ضرب و شتم دروغ است و تنها نقشه ای بوده برای واگذاری بچه به بهزیستی. حضرات حوصله ندارند شخصاً از بچه نگهداری کنند و تمایلی هم نداشتند که پول بپردازند تا در آسایشگاه بستری شود.

پیرزن تازه عروس

زنی 35 ساله با سابقه طولانی بیماری روانی، دو ازدواج ناموفق و چند فرزند که نزد پدرشان زندگی می کنند، با مادر پیرش در خانه پدری و با مستمری بازنشستگی پدر مرحومش گذران می کند. دو برادرش نیز بیمار روانی اند و ساکن آسایشگاه روانی. همه چیز آرام است تا زمانی که مادر 60 ساله اش با پیرمردی هفتاد ساله ازدواج می کند و ناپدری شرط می کند که حاضر به نگهداری از فرزندان دیوانه نیست. پیرزن تازه عروس تنها دخترش را به مرکز بهزیستی می آورد و رها می کند تا به دنبال زندگی خود برود و البته ازدواجش ثبت رسمی نم ی‏شود تا مستمری شوهر سابق هم از دست نرود. آدمیزاد است دیگر!!! پی نوشت: منظورم این نیست که سرکار علیه حق ازدواج مجدد و چشیدن خوشبختی در زندگی مشترک جدید را ندارد در حالی که ثمره ازدواج قبلی آن چنان تلخ (سه فرزند دیوانه) بوده ؛ منظورم این است که می توانست مسؤولانه تر عمل کند، بر سرپرستی دخترش اصرار داشته باشد یا حداقل ترتیبی بدهد که دختر حقوق بازنشستگی پدرش را دریافت کند و بدون خرجی نماند. اما ساده ترین کار را انتخاب می کند. دختر را به دفتر بهزیستی می آورد و رها می کند.

رختخواب سه نفره

دختری 17 ساله، علاقمند حضور در مجالس مذهبی زنانه، مرید خانم جلسه ای می‏ شود. علاقه دوطرفه زمینه ساز آشنایی با خانواده مرادش(شوهر 42 ساله و دو پسر 11 ساله و 8 ساله)است و این جاست که که سرسپردگی اش دردسر ساز می‏شود چون دخترک نوجوان احساساتی تصمیم می گیرد با مرد ازدواج کند تا بخشی از خانواده مرادش باشد. پیشنهادی که از این طرف استقبال می ‏شود اما با مخالفت پدر و مادر دختر روبرو می شود. دخترک از خانه فرار می کند و با شکایت خانواده اش که به شدت با این ازدواج مخالفند؛ در یکی از خانه های امن بهزیستی ساکن است تا بلکه سر عقل بیاید. مرد مورد نظر هم که آخوندی صاحب دفتر ثبت ازدواج است به شدت پیگیر پرونده است. وکیل گرفته و امیدوار است رسیدن به سن رشد عقلی دخترک را ثابت و ازدواج را متحقق کند. اما برای من از همه جالب تر خانم جلسه ای ماجراست. او 31 سال دارد. در 12 سالگی با مردی که دو برابرش سن داشته ازدواج کرده. تحصیلات حوزوی دارد و از همه مهم تر به شدت به دخترک علاقمند است و تشویقش می کند. برایش اس ام اس های عاشقانه فرستاده و این‏که منتظر روزی است که سر بر شانه دخترک بگذارد. خدا مرا ببخشد اما فقط احتمال تمایلات همجنس خواهانه این زن به ذهنم می رسد. آدمیزاد است دیگر!!!

بار بستن از وطن

خواهر شوهرم همراه خانواده عازم کاناداست. آنها هم به صف مهاجران ایرانی پیوسته اند و حالا باید همه زندگیش را در چند چمدان جای دهد. هفت سال است ازدواج کرده و خانه و کاشانه ای دارد و سخت است دل کندن از این زندگی. فروختن و بخشیدن جهیزیه ای که با شوق و سلیقه خریداری شدند، رها کردن اسباب و اثاثیه ای که سالها دور و برت بودند و به آنها انس گرفتی. وسواس اینکه کدام را نگه داری؟ در غربت کدام به کارت می آیند؟ این سرویس چینی را که نمی شود برد، بدهیم به خاله جان. این بلورها باشد برای مامان. میز غذاخوری را دایی خواسته. ماکروویو را داداش می خرد. این لباس ها نوست، آنجا که مانتو و روسری به کار نمی آید، خواهر هرچه می خواهی بردار. این بالش ها وپتوهای پر را بدهیم به سرایدار ساختمان، ثواب دارد. برای مبل ها مشتری آمده. ماشین ظرفشویی را کسی نخواسته؟ همکارم می خواست میز تلویزیون و سرویس خواب را ببیند، شاید مشتری شد. نمی شود وسایل برقی برد، برقشان با ما فرق دارد. کتاب سنگین است. دو چمدان لباس، لپ تاپ و اسباب بازی های بچه، یک تکه قالی کوچک، دو پتو و چند خرده ریز یادگاری می شود همه سهم او از خانه و کاشانه اش، همه سهم او از وطن. غمگینم.