تعطيلات عيد

1- خب، از نظر تئوري، تعطيلات عيد فرصت خوبي است براي كتاب خواندن. اما عملا امكان كمي داريم چون موج ديد و بازديدها، تمركز را به هم مي‌زند و اگر اهل تلويزيون ديدن هم باشيد كه ديگر از صبح تا شب، فيلم و سريال هست.
2- صدا و سيما امسال ديگر با نمايش فيلم‌هاي 2007 هاليوود خودش را خفه كرده. «جايي براي پيرمردها نيست»، «خون به پا خواهد شد»، « مايكل كلايتون»، «در دره اله»، «گانگستر آمريكايي»، «قتل جسي جيمز»، «1408» و «فهرست آرزوها» كه به جز دو تاي آخر، بقيه نامزد اسكار بودند.
3- آرتور سي كلارك در 97 سالگي مرحوم شد. حتي نمي‌دانستم كه هنوز زنده است. اما عجيب زندگيي داشته. خدمت در جنگ جهاني دوم، تجربه رفتن انسان به ماه و عصر اينترنت و قرن بيست و يكم.از كتابهايش « پايان طفوليت» و چهارگانه «راما» را خيلي دوست دارم.
4- مطابق تمام پيش‌بيني‌هاي اهل غيرفن از جمله خودم، از آنجا كه زمستان سردي داشتيم، تابستان، به معناي كامل كلمه، گرمي هم خواهيم داشت. نشان به نشان ياس‌هاي كبود كه تا اول ارديبهشت باز نمي‌شدند، اما امسال، هفته اول فروردين، همه جا را پر كرده‌اند.
5- از آنجايي كه امسال حدود بيست روز مملكت نيمه تعطيل است، دوباره اين بحث شيرين «كاهش تعطيلات نوروزي» راه خواهد افتاد. شايد هم دولت پوپوليست احمدي نژاد حوصله رنجاندن مردم را ندارد و همين كه مجبور شدند با مصوبه مجلس،‌ ساعت‌ها را تغيير بدهند به حد كافي حالشان را گرفته؟

آخر سالي

1- خب با اين نتايج انتخابات مجلس و قدرت گرفتن اصول طلبان، خبر لغو امتياز نه نشريه (از جمله دنياي تصوير و هفت) هنوز از نتايج سحر است. اميدوارم كساني كه روز جمعه نرفتند به اصلاح طلبان راي بدهند، كمي عذاب وجدان احساس كنند.
2- هر وقت كسي حرف خانه تكاني را مي‌زد من فورا موضع مي‌گرفتم كه آخر اين رسم ديگر معنايي ندارد. در قديم كه در زمستان همه درها و پنجره‌ها را مي‌پوشاندند و براي گرم شدن زير كرسي زغالي مي‌رفتند، خانه تكاني يعني برچيدن بساط كرسي و شستن پرده‌ها و ملافه‌هاي پر از گرد زغال، باز كردن در و پنجره و تازه كردن همه چيز. اما حالا كه به لطف بخاري و شوفاژ نه بساطي هست نه گرد زغالي؛ چه حاجت به كن فيكون كردن خانه و زندگي. البته فهميدم كه اشتباه مي‌كردم چون اگر گرد ذغال نيست، دود تهران هست و فقط كافي است روي ديوار، دستمال نمناك بكشيم تا بفهميم يك سال گذشته چقدر دود وارد خانه (و البته ريه‌هايمان) شده. در نتيجه برخلاف هر سال ويروس تميز كردن خانه من را هم مبتلا كرده. البته بيماري خفيفي است و به مرحله تكان دادن خانه نرسيده.(اين محلول رافونه چند منظوره هم چيز عجيبي است. هيجان‌انگيز است كه محلولي با ph خنثي (نه اسيد است نه قليا)، مي‌تواند سطوح را تميز كند. وسوسه شدم اسم وبلاگم را از جوهرنمك به رافونه تغيير بدهم).
3- از آنجا كه در محله ما، يك ماه است كه به پيشواز چهارشنبه سوري رفته‌اند و قدرت انفجار و توليد صداي انواع بمب‌ها و نارنجك‌هاي دست‌ساز را امتحان كرده‌اند (يك فقره‌اش شيشه‌ها را لرزاند و مرا وادار به خوردن آب قند كرد)، من از امروز بعد از ظهر تا پنج شنبه صبح در خانه، سنگر خواهم گرفت.
4- آخر سال شده و همه دچار مسابقه تمام كردن كارهاي نيمه تمام هستند. خب من هيچ وقت در اين مسابقه شركت نكردم، چون به نظرم تفاوت 25 اسفند با 5 فروردين فقط در ذهن ماست؛ پس مي‌شود بدون دغدغه نشست و كارهاي انجام دادني را سر صبر تمام كرد. قرار است تعطيلات را در خانه بشينم و فيلم ببينم و كتاب بخوانم. اميدوارم شما هم تعطيلات خوبي داشته باشيد و سالي بهتر.

فلاسفه و نابرابري

تازگي‌ها كتابي در مورد قشربندي اجتماعي را ورق مي‌زدم كه ديدم نويسنده در مبحث آراء فلاسفه يوناني در مورد نابرابري به انديشه‌هاي افلاطون و ارسطو اشاره كرده. يادم آمد در دبيرستان و سال‌هاي اول دانشگاه كه مجبور بوديم تاريخ انديشه بخوانيم؛ ساده‌ترين بخش، انديشه‌هاي افلاطون و ارسطو بود. چون هر چه افلاطون مي‌گفت، عقيده شاگردش ارسطو، 180 درجه برعكس آن بود. افلاطون از عالم مثل و مجردات حرف مي‌زند و ارسطو از عالم مادي و اين جهاني. افلاطون به شهود و احساس ارج مي‌گذاشته و ارسطو به عقل.
در مورد نابرابري هم افلاطون عقيده داشته از آن‌جا كه ريشه اختلاف ميان انسان‌ها، مال و جاه و بستگان است، در «آرمان‌شهر» در حد ممكن، همه با هم برابرند. ديگر مالكيت خصوصي و خانواده وجود نخواهد داشت و شهروندان مدينه فاضله بنابر استعدادها و توانايي‌شان در سه رسته كارگران (كشاورزان و پيشه‌وران)، جنگاوران و دبيران تحت رهبري فيلسوف پادشاه زندگي‌ مي‌كنند. سقراط برخلاف استادش، مالكيت خصوصي را ريشه نابرابري ميان انسان نمي‌دانسته و عقيده داشته در جامعه بايد شرايطي وجود داشته باشد كه هر كس بتواند در كمال آزادي فعاليت كند و بنابر استعدادهاي خود به آن‌چه استحقاقش را دارد، برسد.
وقتي انديشه‌هاي اين دو نفر را اين‌قدر ساده كنيم تازه محور بحث مشخص مي‌شود كه همان اختلاف ماركسيسم و ليبراليسم است. كمي مضحك است كه سه‌هزار سال گذشته هنوز سوال اصلي اين است كه برابري مهم‌تر است يا آزادي.

زبان تند و تيز

تازه درك كرده‌ام دليل بدگويي آدم‌ها از ديگران چه مي‌تواند باشد: غرور و حسد.

سرما

امسال مراسم روز جهاني زن بي‌رونق‌تر از هر سال بود. گرفت و گيرها و تنگ كردن عرصه بر فعالان جنبش زنان همچنان ادامه دارد. سايت مدرسه فمينيستي را هم كه فيلتر كردند. با اين اوضاع، چاره‌اي نيست جز صبر كردن و روزشماري پايان دوران رياست جمهوري آقاي احمدي نژاد و ساير اصول‌گراياني كه هنوز در خيال حكومت اسلامي روز و شب مي‌گذرانند.
مدت‌ها پيش جلايي‌پور در كتاب «جنبش‌هاي اجتماعي» در تحليل جنبش زنان گفته بود كه هنوز در ايران جنبش اجتماعي زنان متحقق نشده چون با وجود شكاف اجتماعي تبعيض جنسيتي، گفتمان مشخصي براي طرح مطالبات زنان وجود ندارد و سازمان‌هاي غيردولتي و فعالان اجتماعي در يك شبكه همكاري متقابل، اهدافشان را پيگيري نمي‌كنند. حالا كه چند سالي از زمان انتشار آن كتاب گذشته، بايد نبودن فضاي باز سياسي براي مطرح كردن خواست‌هاي زنان را نيز به اين فهرست اضافه كرد.
شك ندارم كه جنبش زنان جدا از جنبش مردم سالاري نيست و كوشش براي تحقق جامعه مدني، بهترين راه كم كردن نابرابري جنسيتي در اين كشور است. تا آن روز، قدردان همه كساني هستيم كه در اين سرما با هزينه كردن از وقت، سلامتي و آزاديشان از نهال جنبش زنان محافظت مي‌كنند.

سنتوري

فرصتي شد كه به لطف شبكه تكثير غيرمجاز فيلم، «سنتوري» آخرين ساخته مهرجويي را بدون سانسور ببينيم. البته چون حوصله وجدان درد نداريم، وجهي را كه گفته‌اند به حساب واريز مي‌كنيم هر چند شخصا لجم گرفت كه آقاي مهرجويي در حالي براي حقوق مادي و معنوي فيلمشان جنجال مي‌كنند (كه البته حق دارند) كه در تيتراژ فيلمشان هيچ اشاره‌اي نكرده‌اند كه فيلم، اقتباس آزادي است از «عقايد يك دلقك» هانريش بل.
منظور من اقتباس آزاد است که به معناي الهام گرفتن از كليت يک اثر ادبي است به جاي اقتباس وفادارانه به متن که معمولا تنها شخصيت‌ها يا داستان‌هاي فرعي را حذف مي‌کنند. اما در مورد فيلم سنتوري و اثر هانريش بل، مي‌توانيد بيشتر تكه‌هاي داستان «عقايد يک دلقک» را در فيلم سنتوري پيدا كنيد: مرد جوان هنرمندي كه از طرف خانواده پولدار و خسيسش مورد بي‌اعتنايي قرار مي‌گيرد و معشوقش سرانجام او را ترک مي‌كند و ديالوگ ذهني؛ «چطور مي‌توني با اون همون كارهايي رو بكني كه با من كردي» يکي از نکات کليدي رمان است که از جنبه‌هاي گوناگون بر آن تاکيد مي‌شود (در فيلم، به شکل هنرمندانه‌اي اين ديالوگ ذهني علي خطاب به همسرش، بر روي صحنه‌هايي از هتل، حمام و... بيان مي‌شود)، ملاقات با پدر (تاجري اهل سياست) پس از مدتي طولاني (در رمان، دلقک با گريم مخصوص خود است و در فيلم، در هيجان قبل از تزريق، که البته به تکان‌دهنده‌ترين سکانس فيلم تبديل شده)، مادر و جمعيت خيريه‌اش (که در فيلم به مجلس زنانه روضه خواني تبديل شده)، برادر منفعل و شكمباره (در رمان برادر، راهب است اما در فيلم، يک پير پسر ناراضي)، در به در به دنبال پول بودن در جامعه‌اي كه قدر هنر را نمي‌داند و اشاره‌هاي چندباره به خشك مقدسي.
در حقيقت مهرجويي، چارچوب کلي اقتباس را خوب طراحي کرده و به درستي مرد دلقک را به يک نوازنده و خواننده تبديل کرده که سرانجام معتاد مي‌شود، و بزرگترين مشکل اقتباس نيز به اين ترتيب، حل مي‌شود چون دليل اصلي زن براي ترک همسرش، اعتياد اوست نه مانند رمان، امتناع دلقک از ازدواج رسمي با زن که کاتوليکي معتقد است و اصلا کل اثر هانريش بل در نقد مقدس‌مآبي کاتوليکي در مورد روابط جنسي است که در فيلم هوشمندانه به نقد حرام دانستن موسيقي در نزد متدينين تغيير جهت داده. اما مشکل اصلي داستان و فيلمنامه سنتوري در بد درآمدن جزئيات است. در اول و آخر فيلم، روايت از زاويه ذهن علي بيان مي‌شود اما در ميانه فيلم، در سکانس بحث لفظي هانيه با مادرش يا قدم زدن با همکارش در خيابان، راوي داناي کل است.
شخصيت‌ها باورپذير نيستند و با وجود همه ادا و اصول‌ها و ديوانه بازي‌هاي گلشيفته فراهاني و بهرام رادان، اين رابطه عاشقانه، يك‌جورهايي در نمي‌آيد. شعاري بودن بعضي از ديالوگ‌ها و سكانس‌ها (مثل مراسم عقد يا برخورد هانيه با علي در ميان زباله‌ها) هم توي ذوق مي‌زند. آخر فيلم‌ هم كه زيادي كش مي‌آيد.
مهرجويي در اقتباس آزاد از آثار ادبي موفق عمل مي‌كند، فيلم‌هاي «پري» و «سارا» آثار قابل تحسيني هستند اما اين يكي را اصلا دوست ندارم؛ دقيقا به اين دليل که يک اثر ادبي خوب به فيلمي متوسط تبديل شده.
پي نوشت: نقد بهار را دوست داشتم. سوال‌هاي خوبي پرسيده. از نظر بهاره آروين هم سنتوري، فيلم خوبي نيست اما ايده اقتباس را بي‌ربط مي‌داند. مي‌توانيد مجادله لفظي ما را اينجا بخوانيد.

فداكاري

نه، من اين كار را نمي‌كنم. چون حسرت نخوردن چيزي كه دوست دارم بيشتر از حس خوشايند دادن آن به كسي است كه دوستش دارم.