آقای ب هم بورسیه دکترا گرفت.

آقای ب همکلاسی من در دوران کارشناسی بود، پسری آرام، مودب، خوش برخورد و خوش قیافه که مصداق کامل پسر مثبت حساب می شد.مثل اکثر ما از شهرستان آمده بود و سرش به کار خودش بود. وقتی ترم هفتم، آموزش دانشکده نمرات افراد را به جای شماره دانشجویی با اسم روی بورد زد، از اینکه اقای ب برای سومین بار مشروط شده، متحیر شدیم، این به معنای اخراج بود. ترم هشتم واحدهای کمی داشتم و بعد هم غوغای کوی دانشگاه باعث شد از احوال بقیه بی خبر بمانم. دو سال بعد که اقای ب را در دوره کارشناسی ارشد ارتباطات دانشگاه تهران دیدم، باز هم متحیر شدم تا اینکه دوستی کشف کرد ایشان از سهمیه بسیج و جانبازی استفاده کرده اند و معما حل شد.
دو سال بعد باز هم آقای ب را دیدم، این بار همکارم شد. مدتی نگذشت که آشکار شد این همکار گرامی قادر نیست حتی یک متن سه صفحه ای منسجم بنویسد اما استعداد دیگری داشت که به خوبی به کار می برد. با ظاهر موجه اش با افراد مختلف آشنا می شد، با مهربانی دلشان را به دست می آورد و در جهت منافع خودش استفاده می کرد. با دختر یکی از محترمین شهرشان ازدواج کرد و چند رابطه دیگر هم به فهرستش اضافه کرد. در مملکتی که همه کارها با رفیق بازی و رابطه پیش می رفت، او کارهایش را به خوبی پیش می برد. برای انجام وظایف پژوهشی اش هم مرتب دانشجویان در جستجوی کار را به دفتر می کشاند تا کارهای او را انجام دهند، نام آنها را به عنوان دستیار پژوهشی ثبت می کرد و حق الزحمه اشان را از دفتر می گرفت. بعدتر یکی از همین دانشجویان که زرنگ تر بود، نیروی ثابت دفتر شد.
در تمام این سالها آقای ب حقوق و مزایای خوبی داشت اما از طی مدارج علمی هم غافل نماند و سعی می کرد وارد دوره دکترا شود. چند سال پیش به پشتوانه آشنایی با یکی دو نفر از اعضای کمیته چهره های ماندگار در صدا و سیما، پیش دکتر فرهنگی رفته بود و به صراحت پیشنهاد داده بود که اگر در دوره دکترای دانشگاه علامه پذیرفته شود، دکتر را به عنوان چهره ماندگار سال معرفی می‌کند. استاد او را از اتاقش بیرون انداخته بود. سال گذشته که او را دیدم به شدت مشغول بود، دانشجوی دکترای ارتباطات در دانشگاه میلان و موضوع پایان نامه: کاربرد پیامک در جامعه پاکستان. با شناختی که از او داشتم مطمئن بودم یک دانشجوی ارتباطات پاکستانی پیدا کرده و قرار است پایان نامه او را به نام خود به دانشگاه میلان ارائه دهد اما هنوز متعجب بودم که چگونه توانسته بدون داشتن شرط سنی،(از معدل فوق لیسانسش بی‌خبرم) بورس دانشگاه میلان شود؟ با افشاگری وزیر علوم، دکتر فرجی دانا در مورد بورسیه های غیرقانونی دو سه سال اخیر، این معما هم حل شد.
چند سال دیگر که این افراد بیسواد استاد و مدیر و ... شدند، اوضاع چگونه خواهد شد؟ شرم به دولت احمدی نژاد که بیشتر شبیه قومی اشغالگر بودند که تعمدا می کوشیدند در فرصت محدودشان، بالاترین خسارت را وارد کنند و تقبل الله به نمایندگان مجلسی که از این غارتگری سهم فرزندان و آشنایانشان را برداشته اند و حالا با وقاحت وزیر علوم را به پای استیضاح کشانده اند تا نکند این لقمه حرام از دهانشان گرفته شود.

جیره خاله زنکی

خبر طلاق مجریان معروف تلویزیون فرزاد حسنی و آزاده نامداری، بهانه ای شد تا خبرگزاری پارسینه فهرستی از طلاق‌ هنرپیشه‌های ایرانی منتشر کند. مانند بسیاری دیگر با اشتیاق لیست را خواندم و خاله زنک درونم را شاد کردم. فکر می‌کنم مغز انسان به عنوان بخشی از روند طبیعی‌اش، همراه تخیل، به مقداری تحلیل خاله‌زنکی روابط آدم‌های دیگر احتیاج دارد.
آدم‌های باهوش این تخیل را با ادبیات برآورده می‌کنند. دنبال کردن زندگی و سرنوشت آدم‌های رمان تجربه فوق‌العاده ای است. آدم‌های متوسط دنبال رمان‌های عامه پسندتر می‌روند و سریال هالیوودی تماشا می‌کنند. آدم‌های کم‌هوش‌تر، تخیلشان را صرف کشف روابط فامیل و همسایگان می‌کنند یا سریال‌های ترکی، مکزیکی و فیلم‌های هندی می‌بینند. نتیجه یکی است جیره خاله زنک بودن باید صرف شود، انتخابش با خود ماست.

آمار تکان دهنده مجلس از روابط جنسی در ایران یا گزارشی بی ارزش

برای تشخیص یک گزارش کارشناسی از یک متن چرند سوالات زیر را به ترتیب پاسخ دهید، برای نمونه گزارش مرکز پژوهش های مجلس تحت عنوان «ازدواج موقت و تأثیر آن بر تعدیل روابط نامشروع جنسی» بررسی خواهد شد.
 -1 آیا نویسندگان تخصص کافی برای اظهارنظر در مورد موضوع را دارند: بله و خیر. نویسنده حجت الاسلام بهرام شجاعی و ناظر علمی، حجت الاسلام جلیل محبی هر دو تحصیلات حوزوی دارند و به خوبی توانسته اند تعریف ازدواج موقت، شرایط فقهی و مجادلات مربوطه بخصوص بحث ضرورت اذن ولی و ... را توضیح دهند که نیمی از متن گزارش (40 صفحه) را به خود اختصاص داده اما در بخش دوم گزارش یعنی انحرافات جنسی هیچ تخصصی در حیطه جامعه شناسی ندارند. این گزارش درمعاونت سیاسی- حقوقی تنظیم شده نه معاونت اجتماعی- فرهنگی.
 -2 آیا در متن گزارش به آخرین مباحث علمی در این موضوع اشاره شده و مباحث در یک چارچوب منطقی ارائه شده است؟ بله و خیر. در زمینه ازدواج موقت مباحث فقهی آمده است اما در مورد انحرافات جنسی در جامعه و سیاست های کنترل آن به هیچ نظریه علمی در حوزه جامعه شناسی یا روانشناسی اشاره نشده و تنها به شیوه سخنرانان منبری از «عوامل اخلاقی و اعتقادی، تمایل به آزادی مطلق، دنیاگرایی، ضدیت با اسلام و حاکمیت دینی، ضعف علم و ایمان، مسائل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و ضعف تبلیغات دینی در کنار تبلیغ بی‌ بند و باری به‌ عنوان دلایل گرایش به «فحشای جنسی» یاد کرده است.
 -3 آیا در متن گزارش به آخرین تحقیقات علمی در این موضوع اشاره شده و از نتایج آنها استفاده شده است؟ بله و خیر. این گزارش 80 صفحه ای در صفحه 49 وارد بحث وضعیت روابط جنسی در ایران در آینه آمار می شود و در پنج صفحه کشکول وار آماری از دیدن تصاویر مستهجن، خودارضایی، روسپیگری، مزاحمت جنسی برای زنان و بدحجابی و خودآرایی زنان ارائه می کند تا نمایی از وضعیت اخلاقی جامعه ترسیم شود.
 -4آیا منابع مورد استناد موثق بوده و اعتبارسنجی شده اند؟ خیر. آمار منتشره از خبرگزاری فارس نقل شده اند و در چند مورد اشاره شده که خبر بعدتر تکذیب شده است. یکی از تکان دهنده ترین آمار نقل شده در این گزارش این است که بنا بر گزارش آسیب های اجتماعی جوانان، چالش ها و راهکارها،در سال 1386 از بیش از صدهزار دانش آموز مورد بررسی 76 درصد دانش آموزان ایرانی با جنس مخالف رابطه دارند؟! و 17 درصد دانش آموزان همجنسگرا هستند (آمار همجنسگرایی در بالغین آمریکایی زیر 10 درصد است)و بقیه خودارضایی می کنند.  از آنجا که این گزارش عمومی نشده مشخص نیست نمونه گیری این تحقیق چگونه انجام شده؟ از سراسر کشور یا شهرهای بزرگ یا تنها شهر تهران؟ ایا پاسخنامه ها قابل اطمینان هستند؟ تعریف رابطه با جنس مخالف چیست؟ مکالمه تلفنی؟ صحبت در مکان عمومی؟ دیدار در مکان خصوصی؟ نوازش و تماس جسمی؟ رابطه جنسی محدود؟ رابطه جنسی کامل؟ دانش آموزان از کجا متوجه شده‌اند که به همجنسان خود گرایش جنسی دارند؟ به دلیل ترجیح گذران وقت با آنها؟ لذت بردن از نوازش و تماس بدنی با همجنسان؟ تجربه رابطه جنسی کامل با همجنسان و غیرهمجنسان و ترجیح همجنسان؟ نویسنده اصل گزارش را ندیده است و تنها به نامه اداری دریافت شده از آموزش و پرورش استناد می کند. او هیچ تخصصی در زمینه اعتبارسنجی آمارهای اجتماعی یا فراتحلیل تحقیقات اجتماعی ندارد و آماری را نقل می‌کند که حتی در جامعه آزاد آمریکا نیز مصداق ندارد.
 -5آیا تمامی جوانب موضوع بررسی شده و از ترتیب مباحث می توان به نتیجه گیری ارائه شده رسید؟ خیر. نویسندگان از گرفتاری جامعه در روابط جنسی سخن می‌گویند و از اثرات مثبت ازدواج موقت در به نظم آوردن روابط آزاد جنسی اما در عین حال نمی توانند تمامی پیامدهای مثبت یا منفی ترویج ازدواج موقت را روشن کنند. آنها مشخص نمی‌کنند که ایا ازدواج موقت در مورد روابط دانش آموزان قابل اجراست؟ آموزش جنسی در دبیرستان ها لازم است؟ چه باید کرد تا تولد بچه های ناخواسته جلوگیری کرد؟ ازدواج موقت چگونه بر روی همجنسگرایی تاثیر دارد؟ در کنار سیاست ازدواج موقت از چه سیاست های دیگری می‌توان استفاده کرد تا از انحرافات جنسی جامعه کاست؟
تمام آمارهای مورد استناد قرار گرفته فقط مقدمه ای است بر این سخن که ازدواج موقت بهترین راه حل برای آدمهایی است که قصد یا امکان ازدواج دایم را ندارند. نویسنده گزارش در جایی اشاره می کند که بنا به نتایج فلان تحقیق، تنها ده درصد جوانان مجرد و در سن ازدواج به ازدواج موقت روی خوش نشان دادند و نود درصد بقیه با آن مخالفند. این آمار باعث نمی شود از اعتقاد نویسنده به گره گشایی ازدواج موقت کم شود و یا نگران سوء استفاده مردان متاهل از این امر شود. در نهایت این گزارش یک گزارش پارلمانی یا کارشناسی نیست فقط یک یادداشت طولانی به سبک سخنان بالای منبر است که از شعر و حکایت هم دریغ نکرده.
 -6 آیا گزارش با پیشنهادات و راهکارهای مشخص پایان می‌یابد؟ خیر. در انتهای گزارش ضمن توصیه به آسانگیری ادارات ثبت برای ثبت ازدواج موقت در جایی غیر از شناسنامه، تاکید کرده‌اند که بخشی به لایحه حمایت از خانواده تحت عنوان ازدواج موقت اضافه شود یا در لایحه‌ای جداگانه نظامنامه قانونی آن با نظر فقها و جامعه‌شناسان و روانشناسان تهیه و به تصویب مجلس برسد. حالا این سوال مطرح می شود که پس این گزارش چه فایده ای داشته؟ مگر همین حالا ازدواج موقت وجود ندارد و قانونی نیست؟ چند میلیون تومان پول بیت المال به نویسنده پرداخت شده که یادآوری کند این مساله مهم است و باید درباره آن یک لایحه حقوقی تهیه شود؛ همین! واقعا؟ بهتر نبود آن چند میلیون تومان، صرف تهیه همان لایحه حقوقی کذا می شد؟
پی نوشت: اکونومیست در خبری به این گزارش مرکز استناد و آمار تکان دهنده ای از آشوب روابط جنسی در ایران منتشر کرده است.مرکز پژوهش های مجلس امروز بعد از ظهر، گزارش «ازدواج موقت و تأثیر آن بر تعدیل روابط نامشروع جنسی» به شماره  13715 را دو ماه پس از انتشارش، از سایت خود حذف کرد. ناظر علمی کار متنی منتشر کرده و به جای عذرخواهی از اشتباه، آن را کم اهمیت نشان داده و رسانه ها را به خاطر جنجال در مورد گزارش متهم به سیاه نمایی و همنوایی با رسانه های استکبار متهم کرده بدون اینکه به روی خود بیاورد مسئول تشویش ادهان عمومی و بی اعتبار کردن مرکز پژوهش ها؛ نویسنده و ناظر گزارش چرند هستند نه ناقلان و نقادان.

زنانی که خانه دار نماندند

سریال زنان خانه دار مستاصل داستان چهار دوست است که در همسایگی هم در حومه شهر زندگی می‌کنند. عشق، خیانت، طلاق، مشکلات بچه ها و اسرار پنهان همسایه‌ها تم اصلی سریال است. هر کدام از این چهار زن شخصیت متفاوتی دارند. «گابریل» زیبا، خود شیفته، خودخواه و خوش‌پوش است. «لینت» باهوش و مدیری موفق است. در عین حال کنترل کننده شوهر و فرزندانش است. «ِبری» مدیر،آشپزی فوق العاده، خانه دار به تمام معنا، سخت‌گیر و بدون انعطاف است. «سوزان» مهربان، حساس، هنرمند و باملاحظه است.
آنها نزدیک بیست سال دوستان صمیمی اند و در مصایب و مشکلات و کشف اسرار پنهان دیگران با هم سهیم اند. در این بیست سال بچه‌ها به دنیا می‌آیند و بزرگ می‌شوند و خانه را ترک می‌کنند. هر کدام از این زنان با تجربه هایی که از سر می‌گذرانند به آرامی تغییر می‌کنند: لینتکه سرطان، بارداری ناخواسته، بازنشستگی را از سرگذرانده و تا مرز جدایی از همسرش پیش می رود؛ یاد می‌گیرد برای دیگران برنامه‌ریزی نکند و به خواست دیگران احترام بگذارد.
گابریل مادر بهتری می شود و از خودخواهی اش کاسته می شود. بری که مرگ یک شوهر، خیانت شوهر دوم و اعتیاد و هرزگی را از سر گذرانده یاد می‌گیرد قضاوت نکند. سوزان هم سرانجام اعتماد به نفس پیدا می‌کند و از زن وابسته و درهم شکسته ابتدای سریال تبدیل می‌شود به زنی مستقل که نقاشیی حرفه ای را دنبال می‌کند.
حالا که فصل آخر (هشتم) سریال را تماشا کرده‌ام که پس از بیست سال دوستی میان همسایه ها، سرانجام هر کدام به دنبال سر نوشتشان محله را ترک کردند. دوباره از خودم می پرسم به کدام یکی از این زنان شبیه‌ام؟ من هم مانند لینت شخصیت آرتمیسی دارم و کنترل محیط اطرافم به من آرامش ‌می‌دهد. در عین حال مانند سوزان شخصیتی باملاحظه دارم که نسبت به خواسته های دیگران حساس است و البته کمبود اعتماد به نفس و مثل هر دوی آنها شوهری دارم که درکم می‌کند و همراهم است. شکی ندارم به خاطر این آخری باید شکرگذار باشم.

لطف الله فروزنده و استخدام فله ای در دولت دهم

1- در سال‌هایی که در دفتر فرهنگی مرکز پژوهش های مجلس کار می‌کردم، لطف الله فروزنده قائم مقام ریاست و همه کاره مرکز بود. تنها برخورد مستقیمی که با او داشتم به خوبی در ذهنم حک شده. اول وقت اداری یک روز زمستانی بود و من خسته از دو هفته کار فشرده گزارش نویسی فصل بودجه، آخرین بازبینی ها را برای رییسم که در جلسات کمیسیون فرهنگی حضور داشت انجام می‌دادم که صدای فریادی شنیدم که می‌گفت کی این گزارش را نوشته، با تعجب بلند شدم و دیدم که آقای فروزنده علیرغم کت و شلوارش مثل یک لات پاها را باز کرده، خشمگین وسط دفتر ایستاده و گزارش بودجه را بالای سرش تکان می‌دهد و فریادزنان سوالش را تکرار می‌کند.(با یک سوال ساده از منشی دفتر می توانست بفهمد تمام گزارش های بودجه فرهنگی را کمیته بودجه نوشته که سه نفر آدم، بیشتر نیستند.)
متحیر جواب دادم که من نوشته ام. فروزنده نگاهی به قیافه متحیر من و خانم منشی انداخت و جدی پرسید:پول گرفتی که این گزارش را بنویسی؟ لابد قیافه من متحیرتر از آن بوده که ظن گناهکاری ببرد. فورا سوالش را تصحیح کرد: چند نفر از دفتر تبلیغات قم آمدند اینجا و توی جلسه بهت گفتند اینها را بنویسی؟ از اینکه مرا کودکی ساده فرض کرده بود که می‌شد گولش زد، لجم گرفت و بند زبانم باز شد که نخیر، هیچ جلسه ای نبوده، این نظر کارشناسی شخص من بوده که برای هزینه کرد بودجه امور قرآنی، کمیته ای متشکل از همه یارانه بگیران بخش اعتبارات قرآنی تشکیل شود تا با هماهنگی بهتر، این بودجه هزینه شود تا موازی کاری و تخصیص چندباره اعتبارات نباشد.(این تبصره بودجه به تصویب کمیسیون فرهنگی رسید و تا چند سال بعد هم در بودجه لحاظ می شد و از افتخارات من بود.) فروزنده اعلام کرد که آقای خاموشی، ریاست سازمان تبلیغات اسلامی از این گزارش ناراحت شده چون سازمان تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم هم به عنوان عضو کمیته نام برده شده در حالی که شان پایین تری دارد. من بی‌حوصله شانه بالا انداختم که وظیفه من ارائه بهترین پیشنهاد بودجه بوده است نه جلب رضایت آقای خاموشی. فروزنده با تاسف از این بی خبری من از ظرافتهای سیاسی کاری، سری تکان داد و رفت.
2- بهار بود که آقای ق یکی از همکاران دفتر، صاحب فرزندی شد. بعدتر حدس زدیم که بچه مشکل کولیک (دل دردهای شبانه با ساعتها گریه) دارد چون آقای ق هر روز با سر و وضع آشفته پشت میزش حاضر می‌شد و رسما دو سه ساعت می خوابید. بقیه ساعات را هم با گیجی می‌گذراند و کارایی اش به شدت پایین آمده بود. این اوضاع پنج ماهی ادامه داشت تا آنکه معاونت پژوهشی او را احضار کرد و رسما اخطار گرفت که در صورت ادامه این وضعیت، اخراج خواهد شد. اینجا بود که آقای ق با دو سه نفری مشورت کرد و بعد در یک حرکت ناگهانی به عضویت جمعیت حمایت از ایثارگران انقلاب اسلامی (به ریاست آقای فروزنده) پیوست، در محل کار هم مرتب تر شد (احتمالا بچه هم که بزرگتر شده بود، کمتر شب بیداری داشت) و گزارشی که در دست داشت را به پایان رساند.(هر پژوهشگر سالانه حداقل سه گزارش تهیه می‌کرد).
روز 25 آذر، روز پژوهش از راه رسید و به سنت هر سال پژوهشگر نمونه اعلام و تشویق می‌شد. شکی نداشتم که آن سال بهترین پژوهشگر دفتر بودم، تا آن وقت چهار گزارش نوشته بودم و آماده بودم در فصل بودجه هم لااقل دو گزارش دیگر بنویسم. لحظه ای که در جلسه نام آقای ق به عنوان پژوهشگر نمونه دفتر اعلام شد، از شدت حیرت لال شدم. چند ساعت بعد این بی انصافی تبدیل به خشمی التیام نیافتنی شد و بعدتر یاس و سرخوردگی از سیستم اداری که عملکرد و صلاحیت آدمها، قربانی باندبازی سیاسی است.
3- عملکرد دولت احمدی نژاد در گزارش‌های مرکز پژوهش ها نقد می‌شد و کم کم میان دولت و مجلس اختلاف افتاد. در یکی از جلسات ماهانه معاونت پژوهشی، آقای فروزنده به همه دفاتر پژوهشی دستور داد که تمام گزارش های دو سال اخیر خود را بازبینی کنند و تمام نکات مربوط به انتقاد از دولت را مشخص کنند زیرا آقای احمدی نژاد از عدم بی طرفی گزارش های مرکز ناراحتند و حالا آقای فروزنده با مستندات کامل درصدد اثبات حسن نیت مرکز پژوهشهاست. کار خوبی بود اما متعجب بودم که چرا جلب رضایت احمدی نژاد دغدغه مرکز است. چند ماه بعد که در دولت دهم، آقای فروزنده به مقام معاونت توسعه مدیریت و سرمایه انسانی ریاست جمهوری رسید، دلیلش را فهمیدم.
یکسالی از پایان دولت دهم گذشته و هر روز گوشه جدیدی از سوء مدیریت دولت قبلی برملا می‌شود. چند روز پیش،لطف‌الله فروزنده عنوان کرده بود استخدام‌های غیرقانونی در دولت گذشته دروغ محض بوده و دولت یازدهم باید اسنادش را ارایه کند. حالا معاونت توسعه مدیریت و سرمایه انسانی گزارشی تکان دهنده منتشر کرده از استخدام غیرقانونی 420 هزار نفر در هشت سال گذشته که سه چهارم آنها دیپلم و کمتر از دیپلم اموزش دیده اند و از همه مضحکتر 1500 نفر بی سوادی که در آموزش و پرورش استخدام شده اند.و البته توصیه نامه های بسیار برای استخدام افراد با امضای شخص فروزنده. (خبر را اینجا بخوانید)
4- این یادداشت قرار نیست متنی باشد علیه آقای فروزنده. مگر او چه کرده؟ یک ادم فرصت طلب بوده که با باندبازی از موقعیتش برای پیشرفت سیاسی استفاده کرده و مصدر کاری مهم قرار گرفته و امتیاز جمع کرده گیرم به بهای هزینه گزاف یه بیت المال با استخدام صدها هزار نفر آدم غیرمتخصص. چند صباح دیگر هم که ابها از آسیاب افتاد پست و مقام بهتری تدارک می بیند شاید اصلا نماینده مجلس شد!
امروز به سایت مرکز پژوهش های مجلس سری زدم تا ببینم از دوران قائم مقامی فروزنده چه نوشته، هیچ چیز نبود. هیچ نام و نشانی از روسای قبلی مرکز نبود چه برسد به قائم مقام و مدیر دفتر و پژوهشگرانش. باید روال اداری را مکتوب کنیم. از عملکرد آدمها بنویسیم تا آنکه خدمت کرده از آنکه خیانت؛ مشخص شود. نباید بگذاریم کارنامه این آدمها گم شوند. اینجا از دیگران هم خواهم نوشت با نام و نشانی کامل.
پی نوشت: مشکل از سیستم اداری فشلی است که باندبازی و سیاسی کاری در آن مهمتر از انجام کار درست است. تمام این سال ها عده ای ادعا می کردند که بین تخصص و تعهد، اولویت با تعهد است. در حالی که حقیقت انتخاب بین فرصت طلبانی بود که ادعا می کنند به حزب و اندیشه های اصولگرایی وفادارند (در حالی که فقط به صرف جیب مبارک می اندیشند) و کسانی که متفاوت می اندیشند ولی لزوما خائن وطن فروش هم نیستند. هشت سال دولت احمدی نژاد اثبات این نکته است که سپردن کار به دست کم سواد کارنابلد،  خسارت عظیمتری به بار می آورد. شاید عبرتی باشد تا پس از ده سال بسیاری از جمله برادران ارزشی درک کنند وقتی آن سید خندان از ضرورت قانونگرایی و شایسته سالاری حرف میزد، انگشت روی نقطه درد گذاشته بود.

ناهمتا

ناهمتا (واگرا) فیلمی است بر اساس جلد اول یک رمان نوجوانانه پرفروش به همین نام که حال و هوایی شبیه رمان بازی های گرسنگی دارد. در شهر شیکاگو و در آینده‌ای نامعلوم و به جامانده از جنگ، مردم بر اساس ارزش های اخلاقی به 5 فرقه مختلف تقسیم شده‌اند که عبارتند از فداکاری، صلح طلبی، صداقت، شجاعت و فرقه دانش. هر ساله در يك روز مشخص تمام كودكان شانزده ساله بايستي در آزمون استعداد سنجي شركت كنند تا بدون توجه به فرقه اي كه در آن به دنيا آمده‌اند تصميم بگيرند كه مي خواهند باقي عمر خود را در كدام فرقه سپري كنند.
بئاتریس شانزده ساله خانواده اش را ترک می‌کند و به فرقه شجاعت می‌پیوندد اما او ناهمتاست و به یک فرقه خاص تعلق ندارد، درگیر توطئه ای می‌شود که ناگزیر است برای زنده ماندن بجنگد. فیلم خوش ساخت است و به خوبی توانسته حال و هوای کتاب را بازسازی و خوانندگان را راضی کند. ضعف‌های کوچک فیلم هم به کتاب برمی‌گردد که با وجود ایده‌اش، در نهایت اثر متوسطی است.(برخلاف بازی های گرسنگی که قسمت اول فیلم از کتابش ضعیف‌تر بود) با این اوصاف توصیه می‌کنم وقتتان را برای خواندن کتاب هدر ندهید و یک راست فیلم را ببینید و لذت ببرید.
 اگر حوصله‌اتان شد مثل من خودتان را درگیر این سوال کنید که شما جزو کدام فرقه بودید؟ کدام فضیلت اخلاقی از میان این پنج فرقه برایتان مهمتر بود؟ هنوز نتوانسته‌ام بین فرقه دانش و فرقه صداقت انتخاب کنم.

تبلت بچه گانه

آرش: مامان علی تبلتش رو اورده بود خونه بازی. لطفا یک تبلت بچه گونه بخرید که فقط برای پسرتون آرش باشه و من باهاش بازی کنم.

عوامل اهریمنی اش

رمان فانتزی عوامل اهریمنی اش سه گانه ای است که فیلیپ پولمن برای نوجوانان نوشته است. در جلد اول سپیده شمالی با جهانی آشنا می‌شویم که روان هر کسی به شکلی جانوری در کنارش قرار دارد و دوست و همدم اوست. در این جهان عصر رنسانس با سلطه کلیسا پایان نیافته و کلیسا همچنان بر تحقیقات علمی نظارت می‌کند. لایرا دخترک یتیمی که در اکسفورد زندگی می کند برای یافتن دوستش راجر با گروهی کولی به شمال سفر میکند که سرزمین جادوگران و خرسهای جنگجوست. او راجر و کودکان دیگری که اسیر تحقیقات پنهان کلیسا هستند نجات میدهد اما در مییابد لرد عزرییل که به عنوان دایی خود می‌شناخته پدر واقعی اوست که موفق می‌شود دری به جهان موازی بگشاید.
در جلد دوم(خنجر ظریف )لایرا برای یافتن راجر به دنیای دیگر سفر می‌کند و با پسری به اسم ویل (از جهان ما) همسفر می‌شود که در جهان سومی که به دست اشباح تسخیر شده حامل خنجری می‌شود که می تواند به دنیاهای دیگر پنجره بگشاید. آن‌ها از تعقیب کنندگانشان می‌گریزند، پدر ویل را می‌یابند و می‌فهمند هدف اصلی پدر لایرا جنگ با عرش الهی است. در جلد سوم کتاب (دوربین کهربایی)، لایرا پس از گریختن از مادرش برای یافتن راجر تا دوزخ سفر می‌کند و به کمک ویل موفق می‌شود ارواح اسیر برهوت دوزخ را نجات دهد و در جهان چهارمی که چون بهشت است؛ ویل و لایرا عشق را می‌یابند در حالی‌که نبرد نهایی میان سپاه لرد عزرییل و فرشتگان عرش الهی در جریان است.
در جلد سوم، دیدگاه مذهبی نویسنده آشکار می‌شود. خالقی نیست. فرشتگان اولین مخلوقات از غبار بوده‌اند و اولین فرشته به دروغ خود را خالق نامیده است. بهشت و جهنمی نیست و پس از مرگ ارواح اسیر برهوت دوزخ‌اند. ایده ارواح اسیر برهوت خاموشی و فراموشی از اساطیر روم گرفته شده و در رمان های فانتزی دیگری چون دریای زمین هم آمده اما نبرد میان فرشتگان و انسان‌ها، که از منابع مسیحی الهام گرفته، مد جدید هالیوودی است که در فیلم کنستانتین به آن اشاره شده و حالا در فیلم لژیون و سریال دومینیون (قلمرو) تم اصلی است. تمی که دقیقا خلاف اعتقادات دینی و جهان‌بینی مذهبی جامعه ماست.
سه گانه عوامل اهریمنی‌اش، جوایزی دریافت کرده و پرفروش بوده است اما با وجود ایده عالی، شخصیت های جالب و ماجراپردازی های مختلف؛ دیدگاه مذهبی خاصی که نویسنده القا می‌کند، ناخوشایند است. من با سانسور مخالفم اما از ترجمه و انتشار کتاب برای نوجوانان متعجب شدم. متاسفانه وزارت ارشاد به درجه‌بندی کتاب‌ها اعتنایی ندارد وگرنه می شد این کتاب را به عنوان رمان بزرگسال معرفی کرد و موخره‌ای هم در نقد و توضیح دیدگاه فلسفی- مذهبی نویسنده برای اذهان مشوش شده به انتهایش اضافه کرد. ( کتاب در کتابخانه های عمومی عرضه نمی‌شود ولی اسکن سه جلد به راحتی در اینترنت در دسترس است.)

زشتی دروغ در فرهنگ غربی

یکی از تم های اصلی فیلم ها و سریال های خارجی، حقیقت و دروغ است. در سریال زنان خانه‌دار مستاصل، دروغ خط قرمز بین دوستان است و عذری چون نمی‌خواستم با این مسایل نگرانت کنم در هیچ شرایطی پذیرفته نیست. در تمام این شرایط قربانی دروغ می‌پرسد چطور می‌توانم دوباره به تو اعتماد کنم؟ در سریال دکتر هاوس یک موضوع همیشگی کشمکش این است که تا کجا اخلاق پزشکی اجازه می‌دهد خواست و نظر بیمار در درمان رعایت شود حتی اگر به ضرر او باشد و تا کجا می‌توان برای رسیدن به تشخیص درست، خلاف قوانین، به او دروغ گفت و سلامت بیمار را به خطر انداخت.
در سریال سویتس که ماجراهایش در یک دفتر حقوقی می‌گذرد، در حل پروند‌ه ها، مساله پنهان کردن، فریب دادن و ... مطرح می‌شود با این تفاوت که خط قرمز آدم‌های خوب آنجاست که حاضر نیستند در دادگاه، شهادت دروغ بدهند. البته در قوانین آمریکا، شهادت دروغ در صورت برملا شدن به ابطال پروانه وکالت منجر می‌شود اما در سریال آنچنان روی این مساله از نظر قبح اخلاقی تاکید می‌شود که برای من بیننده ایرانی شگفت انگیز است.
در میان فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی تنها آثار اصغر فرهادی و کسانی که از او تقلید کرده‌اند، در این سطح به پیچیدگی روابط آدم‌های متاثر از دروغ‌های دیگران و ظرایف اخلاقی‌اش پرداخته‌اند. در جامعه ما که دروغ مصلحتی مباح بلکه واجب است، دروغگویی همچنان یک دغدغه روشنفکری است یا فوقش دستمایه انتقاد سیاسی.

خوان مصاحبه دکترا

نتایج دکترا که اعلام شد نمره تخصصی من آنطور که حساب کرده بودم ۲۴ درصد بود استعداد تحصیلی ۶۴ درصد و زبان ۳ درصد. امتیاز بالای استعداد تحصیلی تا حدی کمی امتیاز تخصصی را برایم جبران کرد و رتبه‌ی من ۳۹ شد. با این رتبه شانسی برای پذیرش در دانشگاه تهران، تربیت مدرس و شهید بهشتی نداشتم. دانشگاه علامه هم دانشجو نمی‌گرفت. گرایش جامعه‌شناسی مسائل اجتماعی در الزهرا، کاشان و مازندران باقی می‌ماند که جمعا ۱۶ نفر را قبول می‌کردند. مصاحبه دانشگاه کاشان ۳۱ اردی‌بهشت بود که یک هفته قبل‌ترش تماس گرفتند و تاریخش را به سوم تا پنجم خرداد تغییر دادند. من سوم خرداد را برای مصاحبه انتخاب کردم.
آن روز چند دقیقه بعد از ساعت ۸ صبح به اتاق گروه جامعه شناسی رسیدم. چند نفر قبل از من آمده بودند. ما را به کلاسی خالی بردند تا فرم رزومه را پر کنیم و کپی مدارک شناسائی، پذیرش مقالات، کارهای پژوهشی و را تحویل دهیم. ساعت ۹ دکتر نیازی به کلاس آمد و به ما خوشامد گفت. چای و کیک آوردند و به ترتیب حضور، داوطلبان را صدا زدند. هر مصاحبه بین ۱۵ تا ۳۰ دقیقه طول می‌کشید. رفتار کارمندان بسیار مودبانه و همدلانه بود. ساعت ۱۱ بود که نوبت من شد. در اتاق اول در حضور خانم نیکخواه یک متن انگلیسی را خواندم و ترجمه کردم. متن راحت نبود و پر بود از کلمات تخصصی و خانم نیکخواه دقیق و جدی بود. در اتاق دوم چهار نفر دیگر اعضای هیات علمی گروه جامعه‌شناسی دانشگاه کاشان حضور داشتند. خوشامد گفتند و دکتر ط اعضای هیات علمی را معرفی کرد. اگر از تأکید مضحکش بر پروفسور بودن دکتر نیازی بگذریم شروع خوبی بود. مختصری خودم را معرفی کردم. بعد دو سؤال از نظریات وبر و دورکیم پرسیدند که خوب جواب ندادم. یک سؤال از اس‌پی‌اس‌اس (نرم‌افزار علوم اجتماعی در روش‌های کمّی) که جواب دادم و مختصری درباره پایان‌نامه و پژوهش‌های انجام شده. قراردادهای سه پژوهش را ارائه کردم که قبول نشد چون گواهی حسن انجام کار هم می‌خواستند که تا به آن روز نشینده بودم. تنها گواهی پذیرش یک مقاله علمی-پژوهشی پذیرفته شد. بعد خداحافظی کردند. ناامید شدم چون هیچ سؤالی در مورد مسائل اجتماعی پرسیده نشد. مشخص بود که گروه کوچک هیات علمی به دنبال مردان و شاید زنان زیر سی سال است که چند سال دیگر هیأت علمی همین دانشگاه شوند.
دانشگاه الزهراء روز ۲۰ اردی‌بهشت ثبت نام و اخذ مدارک را انجام داد و روز و ساعت مصاحبه را مشخص کرد. ظهر ۲۷ خرداد. روز قبلش به موبایلم زنگ زدند و یادآوری کردند. روز مصاحبه منشی گروه یکبار دیگر مدارک را مرور کرد و یک کیک و آبمیوه جلویم گذاشت. چند دقیقه بعد مرا به اتاق مصاحبه برد. هیات علمی دانشگاه الزهرا دوازده نفرند که به دو گروه شش نفرده تقسیم شده بودند. قبلاً رزومه استادان را خوانده بودم و استادی که به پروپوزالم علاقمند باشد یافتم که از بخت بد در جلسه من حضور نداشت. اولین سؤال این بود که چرا دانشگاه الزهرا را انتخاب کردم و در مورد مسائل زنان چه می‌اندیشم. تازه چندجمله در مورد گذار از سنت به مدرنیته و حضور عمومی زنان در جامعه علیرغم سنت و ارزشهای مردسالارانه ردیف کرده بودم که کلمه «مردسالاری» مخالفت استادی را برانگیخت که بعدتر دانستم خانم دکتر سفیری است. بحث کوتاه من در اثبات دیدگاهم اثر خوبی نداشت. کمی در مورد پژوهشهای قبلی و نمره پایین پایان‌نامه توضیح دادم و از علایقم در حوزه مطالعات تاریخی گفتم که استقبال نشد و تنها باعث شد خانم سفیری از کتاب «دولت و انقلابهای اجتماعی» اسکاچ پل بپرسد. اینجا هم به قراردادهای پژوهشی اعتنائی نشد و گفتند تنها اگر به صورت کتاب یا مقاله چاپ شده باشد امتیاز می‌گیرد که خوب با این حساب من شانسی نداشتم. متن انگلیسی آسانی را خواندم و ترجمه کردم و با قلبی گرفته و پر از بیم و امید بیرون آمدم. 
همان جا از یکی از داوطلبان شنیدم دانشگاه مازندران تاریخ مصاحبه اش را برای بار دوم عوض کرده و از هفته اول مرداد به نیمه خرداد برگردانده و آنقدر شعور نداشته اند که تلفنی به داوطلبان اطلاع دهند. من غافل و غایب مانده ام. با این اوصاف شانس اندکی دارم. روی کاغذ من فقط یک زن میانسال خانه‌دار با عقاید فمینیستی هستم که سالها از محیط های دانشگاهی دور بوده است.

جوراب های بی تاب

پرواز مشهد تهران کمتر از 90 دقیقه است، هواپیما در ارتفاع مناسب پرواز می کند و مسافران کمربندها را باز کرده‌اند، مهمانداران در حال توزیع بسته شام هستند. بوی وحشتناک جوراب آزارم می‌دهد، مردی حدود سی ساله در صندلی آنسوی راهرو کفش‌هایش را درآورده و بی‌اعتنا لم داده و آبمیوه می‌خورد. چند دقیقه‌ای که می‌گذرد طاقتم طاق می شود و مهماندار را صدا می‌کنم و خواهش می‌کنم تذکر دهد. چند لحظه بعد جوراب‌های بی‌تاب به کفش برمی‌گردند و بوی ناخوشایند را با خود می‌برند.
منظورم برآورده شده و به خودم یادآوری می کنم مردان به اندازه زنان بوی نامطبوع را حس نمی‌کنند اما همچنان معذبم چون ذهن جامعه شناسی خوانده ام لایه‌های پنهان‌تر کنش را تشخیص می دهد: مردان بنا به سنت، فضای عمومی را فضایی مردانه می‌دانند و با این نوع رفتار راحتند در حالی که زنان در این مورد با وسواس‌تر عمل می‌کنند. آنها هم حق مردان برای عمل به میل شان را به رسمیت می شناسند، هر چند درباره اش غرولند می کنند.

رمان فانتزی نوجوان

دوستی خواسته است چند رمان خوب نوجوانانه معرفی کنم تا روز آخر نمایشگاه کتاب دست خالی نباشد. در این زمینه تنها می توانم رمان های فانتزی معرفی کنم و از بقیه بی اطلاعم. البته رده سنی نوجوان هم خیلی گول زننده است، برای سن سیزده تا شانزده نمی شود همان کتابهایی را معرفی کرد که نوجوانان بزرگتر می خوانند. با این اوصاف انتخاب من از بهترین رمان های نوجوان اینها هستند:
برای سیزده ساله تا پایان پانزده سالگی اولین انتخاب مجموعه شش جلدی نارنیا نوشته سی. اس. لوییس ست. مجموعه ای از تخیل با لایه های پنهان فلسفه و مذهب. پیشنهاد دوم سه گانه دلتورا نوشته امیلی رودا است که یکجورهایی نسخه ساده تری از ارباب حلقه ها به اضافه چند اژدها و یک مشت معماهای نوجوانانه است. شخصا مجموعه های آرتمیس فاوول و پرسی جکسون را که در همین سطح ماجراجویی و تخیل هستند نپسندیدم، سلیقه است دیگر. مجموعه هری پاتر را آخر معرفی می کنم چون در طول هفت جلد ماجرا، هر چه هری بزرگتر می شود خوانندگانش هم بزرگتر می شوند و البته سه جلد آخر برای بالای پانزده سال مناسب تر است.
اما برای شانزده ساله ها و بزرگترها بهترین پیشنهادم مجموعه چهارگانه وراثت نوشته پائولینی است. نویسنده با الهام از ارباب حلقه ها، نبرد پیشینیان و دریای زمین مجموعه قشنگی خلق کرده که تحسین زیادی برانگیخته. البته مجموعه سه گانه بازی های گرسنگی نوشته سوزان کالینز، کوتاهتر، هیجان انگیزتر و خلاقانه تر و صد البته پرطرفدارتر است. از آنجایی که هیچ علاقه ای به داستان های خون آشامی ندارم پس به آثار دارن شان اشاره ای نمی کنم. نیروی اهریمنی اش را هم مناسب نوجوانان نمی دانم.
پی نوشت: خواستم کوتاه به رمان های خوب رده سنی نوجوان اشاره کنم اما نمیتوانم با شیفتگی یادآوری نکنم برترین رمان فانتزی که خواندهام، و صد البته برای بزرگسالان نوشته شده، نغمه آتش و یخ است.(در ایران با نام بازی تاج و تخت ترجمه شده و سریالش از پرطرفدارترین سریال های جهان است.)

هیچ حیوانی آسیب ندیده

حالا که دارم محاسن فرهنگ غربی را در آیینه فیلم‌ها و سریال‌هایشان ردیف می‌کنم، اشاره‌ای هم کنم به اصل «به هیچ حیوانی آسیب نزنید». امروز فیلم بازی‌های گرسنگی را دیدم که قهرمان اصلی‌اش دختر نوجوانی است که با تیر و کمان در جنگل شکار می‌کند، گذشته از یک قسمت هجوم میمون‌های دگردیسی شده که جلوه های کامپیوتری است، موجود زنده هم کم نشان داده نمی‌شود، (آهو, خرگوش، پرنده، موش و ...) با این حال عوامل فیلم مواظب بوده اند که با آسیب رساندن به موجودات زنده، خشم طرفداران محیط زیست را برنیانگیزند و برای خودشان دردسر و حاشیه درست نکنند و انتهای فیلم هم گواهی‌اش را در تیتراژ آورده اند. 
این را بگذاریم کنار خبرگنجشک خوران چند بازیگر درجه دو سینمای ایران، تا دستمان بیاید حتی برای حفظ ظاهر اهمیت به محیط زیست چقدر کار فرهنگی نیاز داریم.

به من دست نزن 2

در فیلم ها و سریال های آمریکایی معمولا موقعیتی پیش می آید که آدم بد داستان، جلو می آید و با طعنه و کنایه حرفهای ناراحت کننده ای می زند تا آدم خوب را عصبانی کند و از جا درببرد. چون کسی که عصبانی می شود و  کتک کاری کند سروکارش با مامور قانون است. مهم نیست چه حرف‌های توهین‌آمیزی درباره همسر یا مادر طرف گفته می شود، هر نوع خشونت فیزیکی و تماس جسمانی خصمانه، خدشه دار کردن حریم خصوصی فرد و از لحاظ حقوقی، جرم است. این قانون نه تنها در روابط میان همراهان اتفاقی و همکاران و آشنایان که در روابط میان اعضای خانواده هم جاری است.
برای درونی کردن این اصل مهم در روابط اجتماعی، در مدرسه به نوجوانان کنترل خشم و تقویت مهارت‌های کلامی را آموزش می‌دهند (وقتی نمی ‌توانی خشمت را بیان کنی، دستانت را به کار می‌اندازی). گروه‌های مناظره تشکیل می دهند که در سطح ایالت و کشور رقابت می‌کنند. بامزه اینکه بین سیاهپوستان یکجور مبارزه رو کم کنی مد شده که دو گروه رقیب برابر هم می‌ایستند و هر عضو جلو می آید و به صورت ریتمیک در مورد مادر طرف مقابل متلک می‌گوید تا جایی که یک گروه کم می‌آورد.
در کشور ما البته ضرب و جرح جرم است و خاطی به پرداخت دیه محکوم می‌شود ولی در عرف، هر مردی حق دارد در برابر فحش های ناموسی، غیرتش به جوش بیاید و فرد توهین کننده را ادب کند. مرد می‌تواند بنا به تشخیص خود حق تادیب را علیه برادر کوچکتر، خواهر، همسر و فرزندش هم اعمال کند. (مورد آخر که کاملا قانونی است). نتیجه این فرهنگ مردسالارانه که با خشونت عجین شده آمار بالای ضرب و جرح و گاه قتل در هنگام دعوا، بین نوجوانان و جوانان است.

به من دست نزن 1

 فصل هفتم سریال دکستر را می بینم، پلیسی کشته می شود و سرنخ قاتل به کلوب استریپتیزی میرسد که در دست مافیای اوکراین است. بعدتر یکی از پلیس ها با یکی از دختران کلوب دوست می‌شود و همه اینها بهانه ای است که گاه و بیگاه از نمایش پشت صحنه، حظ بصر ببریم. برای من بیش از هر چیز، قانون حاکم بر این نمایش جنصی جالب بود؛ تماشاگران می توانند تا هر وقت که بخواهند با چشمان دریده بر صندلی میخکوب شوند، انعام بپردازند، حرف بزنند و ... اما نمی‌توانند نزدیک شوند و تن های برهنه را لمس کنند. اینجا تحریک شدن مجوزی برای خدشه دار کردن حریم شخصی دختر جوان برهنه نیست. کسانی که از خط قرمز نمایش بگذرند، فورا به دست نگهبانان قلدر به خیابان پرت می‌شوند.
سالهاست که این چنین نمایش های وقیحی اجرا می شود (پنجاه سال پیش در فیلم صبحانه در تیفانی هم صحنه ای از این نوع کلوبها هست) و قانون کلوب در قوانین رسمی و روابط شخصی آدمها هم تسری پیدا کرده. مهم نیست رفتار یک زن تا چه حد تحریک آمیز است، مردان حق ندارند بدون اجازه صریح یک زن در حالت هوشیاری (نه مستی) وارد رابطه جنصی شوند، در غیر این صورت در محضر قانون تجاوز محسوب می شود. بعد این مساله مرتب در فیلم ها و سریال ها دیده می شود که مرد منتظر است تا زن قدم نهایی را بردارد، حتی بعد از فرنچ کیس، مرد با اشتیاق و خودداری منتظر است تا زن قدم بعدی را بردارد که معمولا بیرون آوردن تی شرت یا پیراهن مرد است. اگر انتظار طولانی شود مرد صریحا می پرسد که قرار نیست به اتاق خواب بروند؟
قصد تحسین فرهنگ استریپتیز را ندارم که شکی نیست از مصادیق نگاه جنصی به زن است و آنقدر ساده لوح نیستم که سالها مبارزه حقوقی و تغییر قوانین برای رسیدن به اینجا را نبینم و شکی ندارم در دنیای واقعی همه چیز به خوبی فیلم ها پیش نمی رود اما نمی توانم در ذهنم مقایسه نکنم با فرهنگ مردسالارانه شرقی که هر نوع پوشش یا رفتار کمتر از حد عرف زنانه را عدم نجابت و مستحق متلک می داند و هر نوع رفتار دوستانه با مردان در محل کار را دعوت به همخوابگی تفسیر می کند.

دیوار مزاحم همسایه

در بلوار فردوس غرب، پس از تقاطع شقایق مرکز خرید کوچکی است (بانک، نانوایی، قنادی، گل‌فروشی، پیتزا و ...) که همیشه مشکل ترافیک دارد. ماشین ها مرتبا در حال پارک کردن یا خروج از پارک هستند، از همه بدتر یک خانه قدیمی یک طبقه که دیوار حیاطش برخلاف بقیه عقب نشینی نکرده و بر مشکل عبور و مرور افزوده. برایم سوال بود که چطور شهرداری در یک اقدام جهادی دیوار را تخریب نکرده تا ترافیک این قسمت را روان تر کند؟ جواب را ناخواسته از یک راننده تاکسی شنیدم که در ترافیک ظهر، خانه کلنگی را به مسافر کنار دستش نشان داد و تعریف کرد که این خانه پدر شهیدی است که این چند سال حاضر به عقب نشینی دیوارش نشده و شهرداری هم نمی خواهد او را برنجاند و همسایگان اسیر و معذبند.
امروز عصر که پس از مدتی از همان مسیر می‌گذشتم، دیدم که ترافیک کمتر است و ماشین ها راحت‌تر می گذرند. سرک کشیدم، دیوار سر جایش نبود. سه متر عقب تر دیوار جدیدی ساخته بودند که بنرهای رویش به آقای مهندس فلان، درگذشت پدر گرامی‌اش را تسلیت می‌گفتند. اولش تصور کارگران شهرداری که به محض خروج جنازه متوفی از درب خانه‌اش، دیوار را خراب کرده‌اند، سرگرمم کرد اما بعد که به خانه سوت و کور زشت نگاه کردم، بیشتر متاسف شدم برای پیرمردی که در این خانه در تنهایی و انزوا زندگی می‌کرد و تنها دیوار مزاحم خانه اش را داشت تا به همسایگانش یادآوری کند، هنوز نفس می‌کشد.

دوبله های خوب

برای پسرک چند انیمیشن جدید دانلود کرده ام: لوراکس (2012) با دوبله گلوری و منجمد (2013) با دوبله آویژه. هر دو انیمیشن عالی دوبله شده اند و غافلگیرکننده اینکه تمام آوازهای دسته جمعی لوراکس به زبان فارسی روی همان ریتم و ترانه اصلی اجرا می شوند و اجرای فارسی ترانه منجمد که برنده اسکار هم شد بی نقص است (برادرزاده شش ساله ام عاشقش شده و فورا آن را حفظ کرده). همیشه می شنیدم که دوبله در ایران عالی و حرفه ای است حالا از حضور استودیوهای دوبله در بخش خصوصی و کیفیت کارشان خوشحالم؛ بخصوص اینکه به انحصار صدا و سیما و اعمال سلیقه اش در سانسور فیلم ها پایان داده اند.
پی نوشت: سایت مینی تونز مجموعه خوبی از انیمیشن های دوبله و زبان اصلی را به رایگان ارائه کرده است، بخصوص انیمه های ژاپنی خوبی دارد. غفلت موجب پشیمانی است.

اسکارلت بدلی

دنباله نوشتن بر رمان‏های معروف، بسیار مشکل است نه فقط به دلایل حقوق معنوی یا عدم استقبال خوانندگان؛ بیشتر به این دلیل که رمان‏ها معمولاً با مرگ یا پیری قهرمانان به پایان می‏ رسند و جایی برای ادامه دادن ندارند. امّا رمان بر باد رفته نوشته «مارگارت میچل» هیچکدام از این معذورات را نداشت. رمان جایی به پایان می‏رسد که «اسکارلت اوهارا» با فرجام عشق شوهرش «رت باتلر» و این حقیقت که همسرش او را ترک می‏ کند، روبرو می‌شود و به خود وعده می‌دهد بار دیگر او را به دست خواهد آورد.
این رمان پرفروش‏ترین رمان زبان انگلیسی است و میلیون‏ها خواننده مشتاق ادامه رمان بودندذامّا نویسنده علی‏رغم اصرار ناشر، حاضر به ادامه رمان نشد و داستانش را پایان‏ یافته تلقی می‏کرد. پس از مرگ نویسنده، وارثانش «الکساندرا ریپلی» را انتخاب کردند تا ادامه بر باد رفته را بنویسد. (ریپلی پیش از آن رمان چارلستون را نوشته بود که به نوعی همان دوره تاریخی جنگ داخلی آمریکا و بعد از آن را در بر می‏ گرفت.) با آن‏که رمان اسکارلت (ادامه برباد رفته) میلیون‏ها نسخه فروش داشت، امّا متاسفانه رمانی متوسط و ادامه بدی است.
اوّلین اصل در ادامه یک رمان آن است که شما در همان خط سیر داستان، باقی بمانید و آنچه را که قبلاً به عنوان موقعیت شخصیت‏ها و نوع شخصیت ‏پردازی تدوین شده، رعایت کنید. رمان اسکارلت با مراسم تدفین ملانی آغاز می شود که شروعی مناسب است چون داستان در شب مرگ او پایان یافته است. پس از آن، اسکارلت به تارا می‏رود که قابل انتظار است امّا کم کم شخصیت‏ها و اتفاقات از مدار خارج می‏شوند. اسکارلت به دنبال «رت» به چارلستون می‏رود و پس از ناامیدی از عشق او، به ساوانا برمی‏گردد تا در جشن تولد پدربزرگش شرکت کند (در حالی که در رمان بر باد رفته، اشاره ‏ای به زنده بودن او نشده بود و این نقص بزرگی است.) پس از آن اسکارلت با خاندان پدری، عموها و عموزادگانش دیدار می‏کند و این بار برخلاف ده سال قبل که دیدار کوتاهی از ساوانا داشت، شیفته آن‏ها شده تا آنجا که با آن‏ها به ایرلند می ‏رود و پس از خواندن خبر طلاق و ازدواج مجدد رت، ملک تارا را خریده و آن را آباد و فرزندش از رت را به تنهایی بزرگ می‏کند.
شاید ایده رفتن به ایرلند، ایده قشنگی باشد، دشمنی بین ایرلند و انگلستان، فرهنگ مردم ایرلند و خرافاتشان به خوبی پرداخته شده است؛ امّا در کل این ایده جا نمی ‏افتد. چرا اسکارلت به ایرلند رفت؟ فقط به خاطر دیدار مادربزرگ؟ بارداری ناگهانی اسکارلت و همین‏طور عشق او به چارلز نیز باورپذیر نیست. این نقص‏ ها قابل بخشش بودند اگر نویسنده اساسی ترین نکته را رعایت می‏ کرد و آن، پایبندی به بلوغ شخصیتی اسکارلت در پایان رمان بر باد رفته است. اسکارلت در ابتدای رمان بر باد رفته، دختر 16 ساله لوس و نازپرورده‏ ای است که در جایگاه یک دختر متمول سفیدپوست همّ و غمّی جز عشق اشلی ندارد، امّا سال‏های جنگ، او را تبدیل به زنی جدّی و مستقل می‏ کند که برای رسیدن به امنیت و ثروت از هیچ کاری رویگردان نیست.
 «ریپلی» در رمان اسکارلت، به نوعی سیر شخصیت قهرمانش را تکرار می‏کند. در ابتدای رمان، در جلد اوّل رمان، او دختر لوس و ضعیفی است که حتی مدتی در فراق رت باتلر تبدیل به زنی الکلی می‏شود. رفتارش در چارلستون خام و بی‏ معناست. ترسش از لباس آبی‏ ها، مضحک است و بی ‏ادبیش با خاله ‏هایش دور از کیاست همیشگی اوست. علاقه ‏اش به رقص در محافل ایرلندی به هیچ عنوان، باورپذیر نیست انگار که او همچنان بیوه جوان چارلز همیلتون است. ضربه خبر طلاق و ازدواج مجدد رت مانند همان شبی است که به تارا بازگشته و دنیایش را ویران شده می‌یابد. وقتی در تلاش است تا با آن شکم بزرگش در حین بارداری بر کف چوبی خانه‏ های تارا چکش بکوبد، یادآور خانم کندی است. هرچند اینجا حضورش با شکم برآمده در ملاءعام رسوایی ‏آمیز نیست. زمانی که تصمیم می گیرد تا تبدیل به اربابی متمول شود و در مهمانی اشراف انگلیسی شرکت می‏کند، یادآور زمانی است که پس از ازدواج با رت باتلر تبدیل به زنی ثروتمند شد که در مهمانی رذل‏ ها شرکت می‏کرد. این عدم توجه به بلوغ شخصیتی اسکارلت در پایان بر باد رفته و تکرار همان خط سیر در کتاب اسکارلت، آزاردهنده است. انگار این کتاب ادامه بربادرفته نیست فقط تکرار آن در جهانی موازی است.
حتی رفتار رت باتلر نیز با اسکارلت خارج از نقطه ‏ای است که در رمان بر باد رفته به آن رسیده بودند. ماگارت میچل در کتابش به صراحت مشخص می‏ کند که پس از ماجرای سقوط اسکارلت از پله ‏ها و سقط جنین او، رفتار رت باتلر با او مؤدبانه و شبیه یک غریبه بود. امّا در جلد اوّل اسکارلت، همچنان ما رت باتلری را داریم که نیش و کنایه می‏زند. انگار نه انگار که چنین رفتاری در رمان بر باد رفته سرپوشی بر عشق نافرجام او بود. اما ریپلی چه دلیلی دارد تا چنین تصویری از رت باتلر در کتابش ادامه دهد؟ هیچ . از همه بدتر پایان سرهم بندی شده رمان است که هیچ جوری هضم نمی شود. حتی یک دلیل کوچک هم وجود ندارد که بتوانیم باور کنیم که رت باتلر، پس از شنیدن خبر نامزدی اسکارلت، شتابان خود را به تارا می‏رساند.
در کل رمان اسکارلت، توهینی به عاشقان رمان بربادرفته است. اما حیف که تا پایان کتاب، نمی توانیم این مساله را باور کنیم

اسب محبوب زنان

به سلامتی سال 93 سال اسب است.البته که کل قضیه بیشتر فان است، اما لااقل روی تراکت های تبلیغاتی کاربرد دارد. بهانه ای شد تا تعریف کنم نماد اسب در فرهنگ شرق و غرب کاملا متضاد هم هستند. در فرهنگ غربی، اسب حیوانی است که با خشونت مردانه پیوند دارد. در اسطوره‏های یونانی سانتورها موجوداتی نیمه اسب،نیمه انسان هستند ( سر و سینه انسان روی بدن اسب) که تندخویی، بی قانونی و سرکش بودن از صفات مشخصه آنهاست.امّا در روح جمعی ایرانیان، اسب با زنانگی پیوند دارد. در تمدن لرستان، اسب حیوان محبوب ایزدبانوی باروری بود همان‏طور که انار هم میوه مخصوص این ایزدبانوست.
سال خوبی در پیش داشته باشید.

من و دکترای 93

اول مهر یکی از دوستان گفت که تصمیم دارد در کلاسهای روش تحقیق جهاد دانشگاهی شرکت کند و تشویقم کرد که همراهی‌اش کنم.  بیشتر از ده سال از فارغ‌التحصیلی‌ام می‌گذشت و خوب می‌شد اگر دوباره روش تحقیق را که در این سالها به سمت روش های کیفی تغییر کرده بود می‌خواندم. کلاس آبانماه شروع شد. استاد (غلامحسین حبیبی) چند سالی از ما جوانتر بود اما عاشق تدریس و مسلط به روش تحقیق که شاگردان را سر ذوق می‌آورد. آذرماه تصمیم قطعی گرفتم که در آزمون دکترا شرکت کنم، ثبت نام کردم چون می دیدم که جو دانشگاه ها تغییر کرده و امیدی هست که به جای نورچشمی های بسیجی و ... که بدون آزمون سر کلاس دکترا می فرستادند، واقعا دانشجو بگیرند. چند هفته ای را به نوشتن «مقاله برده‌داری در عصر قاجار» گذراندم با این توجیه که در مصاحبه باید مقاله علمی-پژوهشی داشته باشم. دیماه که کلاس روش تحقیق تمام شد، جدی شدم. لیست منابعی را که دانشگاه تهران معرفی کرده بود تهیه کردم و شروع کردم به خواندن. نظریه‌ها (ریتزر، کرایب، جلائی‌پور) و روش تحقیق (بیکر، فلیک، دواس و چالمرز) و حوزه‌ها (سیاسی، انحرافات، توسعه و ) چندین کتاب و جزوه داشته‌اند که در طول چندین هفته خواندم و نگاهی به تستهای سال قبل انداختم. دستم آمده بود که یک سوم سوالات آنقدر مشکل هستند که حتی نفرات اول آزمون کمتر از هفتاد درصد امتیاز تخصصی را می گیرند.
آزمون صبح ۱۶ اسفند برگزار شد. لحظه‌ای که سؤالات را دیدم احساس کردم آسانتر از سال قبل است چون به جای ۶۰ سؤال تخصصی ۹۰ سؤال آمده بود و در بخش روش تحقیق سؤالات آماری در کار نبود. با این حال باز هم غافلگیر شدم، سوالات بخش مسائل اجتماعی کم بود و از رویکردهای هفتگانه سوالی نیامده بود. جامعه شناسی سیاسی محدود به جنبش های اجتماعی (از کتاب جامعه شناسی سیاسی کیت نش) شده بود و به جای جامعه شناسی ادبیات، سوالات غریبی از جامعه شناسی فرهنگی آمده بود. جامعه شناسی توسعه و روستایی هم سوالات پرتی داشت. مثل دیگران، به حوزه ها امیدی نداشتم. اما نظریه‌ها ناراحتم کرد. سوالات غریب و ناآشنا بودند و هیچ سوالی از ریتزر و کرایب نیامده بود. بعد از امتحان یکی از حاضران که خوب داده بود می‌گفت سوالات نظریه و حوزه جامعه شناسی فرهنگی از کتاب «درآمدي بر نظريه فرهنگي معاصر» اثر اندرو ميلنر و جف براويت ترجمه جمال محمدي بود. این کتاب از منابع مطالعات فرهنگی بود و در نظریه جامعه شناسی به عنوان یک منبع فرعی معرفی شده بود و من نخوانده بودمش! روش تحقیق برایم آسانتر بود بخصوص که سوالات زیادی از روش تحقیق کیفی فلیک آمده بود و لااقل از این بخش راضی بودم و با خوش‌بینی فکر می‌کردم که پنجاه درصد امتیاز بخش تخصصی را گرفته‌ام.بخش استعداد تحصیلی وقت زیادی از من گرفت آنقدر که در زبان وقت کم آوردم و حسابی متاسف شدم چون سوالات درک مطلب در لااقل در نگاه سرسری من راحت بود. توصیه می‌کنم اگر قصد شرکت در آزمون دکترا را دارید فقط به سوالات درک مطلب و استنتاج منطقی جواب دهید و وقتتان را صرف حل کردن سوالات معماهای ریاضی و احتمالات و ... نکنید.
پنج شنبه، سازمان سنجش کلید سوالات را منتشر کرد و حسابی شوکه شدم که دیدم به سختی می توانم 25 درصد امتیاز تخصصی را بگیرم، بخصوص روش تحقیق که بیش از نیمی از پاسخ هایم اشتباه بود. از ایمیل یکی از همکلاسی های روش تحقیق متوجه شدم بقیه هم در همین حد امتیاز گرفته‌اند و شاید شانس کوچکی مانده باشد. البته من که تست زبان را هم خوب نزده‌ام، ترجیح می دهم به جای امید واهی و دلخوشی بی سرانجام، از الان به فکر سال بعد باشم.

زنان در محیط کار

روزابت کانتر در دهه هفتاد میلادی، پنج سال به عنوان مشاور شرکت چندملیتی لوازم صنعتی ایندسکو در اداره مرکزی آن در آمریکا، در مورد جایگاه زنان در این شرکت به تحقیق میدانی پرداخت. کانتر درمی‌یابد مدیران زن در پس نقش کاملا رسمی، در چهار نقش غیررسمی کلیشه ای محصورند که امکان تعامل معنادار و قابل فهم آنان را با مردان همرتبه خویش فراهم می‌آورد: دو تا از این نقش در نظریه فروید مطرح شده است: نقش« مادری» و نقش «اغواگری». فروید برخورد مردان را با جنس زن را چنین توصیف می‌کند که یا آنان را «مریم گونه» می بینند یا به سان «روسپی» یا مادرانی فاقد جذبه جنسی یا وسوسه‌ انگیزانی صرف... دو نوع دیگر «عزیزدُردانه» و «سفت و سخت» خوانده می‌شوند که قرابتی با خواهر کوچولو و پیردختر دارند.
مدیر زن در نقش «مادر» کسی است که دیگران به راحتی مسائلشان را با وی در میان می گذارند: زنی دلسوز که مردان به نصایح و تشویقش دل می‌بندند. زنی که حتی توقع دارند وقتی جایی از لباسشان شکافته می‌شد برای دوختن آن کمک کند. مدیر زنی که «وسوسه انگیز» می‌نماید در تعامل نزدیک با چندین مرد در موقعیت دشوارتری قرار می‌گیرد، چه احتمالا به وی انگ بی‌بند وباری اخلاقی خواهند زد (حال رفتار او هرچه باشد) در عوض احتمالا وی می‌کوشد از میان مدیران مرد یک حامی منحصر بفردی دست و پا کند تا در چنین مواردی جانب وی را بگیرد. این مرد باید در گروه از چنان منزلت بالایی برخوردار باشد که دیگران از این زن فاصله بگیرند.
نوع سوم مدیران زن که «عزیزدردانه» خوانده می‌شوند، کسانی‌اند که از بس دست و پا چلفتی‌اند عملا در سازمان فاقد هرگونه قدرتی‌اند. مردان کارهای آنان را یا مصنوعی به شمار می‌آورند یا ناپخته؛ هرکاری که انجام بدهند زنانه است. نوع چهارم مدیران زن کسانی‌اند که از شنونده دلسوز بودن روی برمی‌تابند، کنایه مردان را تحمل نمی کنند و از الطاف و عنایت دیگران سرباز می زنند. این زنان را جدی و بدعنق به شمار می آورند و با آنان از دور و با نزاکت زیاد برخورد می کنند. در مشاهدات کانتر این دسته زنان، «سفت و سخت» در مقام مدیریت از همه زنان موفق‌ترند گو این‌که به قیمت بیش از حد افاده‌ای و انعطاف ناپذیر تلقی شدن آنها تمام می شود. (به نقل از نحوه انجام تحقیقات اجتماعی، ترز ال. بیکر، ترجمه هوشنگ نایبی، نشر نی، ص 46-45)
حاشیه اول: از این تحقیق حدود پنجاه سال می گذرد ایا امروزه  الگوی روابط مدیران زن با همکاران مردشان در آمریکا تغییر کرده؟ بعید می دانم، قابل انتظار است که درصد فراوانی زنان در هر الگو تغییر کرده باشد و الگوی زن سفت و سخت بیشتر شده باشد.
حاشیه دوم: الگوی روابط زنان در ادارات دولتی ایران تا چه حد به مشاهدات کانتر در آمریکای دهه هفتاد نزدیک است؟ هیچ تحقیقی در این مورد انجام نشده اما تجربه شخصی من در محیط کار همین الگو را تایید می کند.
حاشیه سوم: از زمان بوف کور صادق هدایت تا به حال، ادبیات ما بین دو الگوی « زن اثیری» و «روسپی» سرگردان است. الگوی زن اثیری خیلی نزدیک به الگوی مریم مقدس است که فروید مطرح کرده اما بیشتر از نظر دست نیافتنی بودن تا فقدان جذابیت جنسی. بررسی الگوی زنانه در ادبیات فارسی جای کار زیادی دارد.

رت باتلر زنجانی

- هیجان انگیزترین شخصیت رمان بربادرفته اثر مارگارت میچل که جنگهای انفصال ایالات متحده آمریکا (1864-1860 م) را به عنوان زمینه حوادثش انتخاب کرده، مردی ماجراجو به نام رت باتلر است. در جریان این جنگ، نیروی دریایی ائتلاف شمال صنعتی، بنادر ائتلاف جنوب که اقتصادش وابسته به برده داری و تولید پنبه بود را محاصره و مانع صدور پنبه شد. دولت ائتلاف برای فرار از محاصره اقتصادی، پنبه را به محاصره شکنان واگذار کرد اما محاصره سخت و توان نظامی کمتر جنوبی ها به شکست آنها منجر شد و طلای ائتلاف نزد محاصره شکنان از جمله رت باتلر باقی ماند. در اواسط رمان باتلر اعتراف می کند که «نیمی از ثروتش به ائتلاف جنوب تعلق دارد و از پنبه ائتلاف که من از خط محاصره خارج کردم و در لیورپول با قیمت های عالی فروختم، به دست آمده است. پنبه یی که با نیت خیر به من داده شد تا با پولش چرم و تفنگ و ابزار جنگی بخرم و از طرف من با نیت خیر پذیرفته شد. دستور این بود که طلا را در بانک های انگلیسی بگذارم- به نام خودم- تا اعتبارم بیشتر شود. محاصره تنگ تر شد و من نتوانستم یک قایق هم از بنادر ائتلاف خارج و یا به آنها وارد کنم، بنابراین پول در انگلیس ماند.» (برباد رفته، مارگارت میچل، ترجمه شبنم کیان، ص 711)
2- بابک زنجانی به خاطر اختلاف حساب با وزارت نفت و موارد دیگری از زد و بند مالی بازداشت شده. او یکی از افرادی بود که در دو سه سال اخیر فرصت یافته بود تا برای دور زدن تحریم ها، نفت ایران را به فروش برساند و درآمد آن را با عملیات مشکوک بانکی برای خرید کالاهای خارجی هزینه کند. حالا که دولت عوض شده و حساب و کتاب به میان آمده مشخص شده که چند میلیارد تومن بدهکار است.
3- شخصیت بابک زنجانی و شرایطی که در آن عمل کرده است، بیش از هر کس مرا به یاد رت باتلر و رمان بر باد رفته می اندازد. هر دو آدم هایی ماجراجو، بی پروا و فرصت طلب هستند که چهره جذاب و تجردشان نگاه ها را جلب می کند و رفتار نمایشی اشان برایشان دردسرساز می شود: رت باتلر با جیب پر پول و کالسکه نو در آتلانتای بعد از جنگ رژه می رود و بابک زنجانی وارد باشگاه فوتبال می شود و شرکت فیلمسازی افتتاح می کند.
4- درباره شباهت موقعیت جمهوری اسلامی در برابر تحریم های هسته ای و موقعیت ائتلاف جنوب در جنگ های انفصال می توان فهرستی از شباهتها را ردیف کرد: هر دو اقتصاد تک محصولی و نسبت به حریف توان صنعتی کمتری دارند، نظام سیاسی در هر دو کشور بر اساس ایدئولوژیی عمل می کنند که ناکارآمد یا رو به زوال است (برده داری و بنیادگرایی) و آرمانگرایی و عدم واقع بینی مشخصه آن است. خودتان بر این تحلیل بیفزایید.

راه های موازی سرنوشت

سال 92 برایم، سال تامل دوباره در زندگیم بود و اینکه چه شد که به اینجایی رسیدم که اکنون هستم و کدام راه ها، سرنوشت متفاوتی برایم رقم می زد:
 12سالگی: تابستان 67 پدرم به این نتیجه رسید که به حد کافی درس خوانده ام و ثبت نام در دوره راهنمایی ضرورتی ندارد. به مدرسه رفتم و از معلم سال پنجمم کمک خواستم تا با پدرم صحبت کند. او که نمی توانست ببیند یکی از شاگردان محبوبش ترک تحصیل کند، پرونده مرا شخصا به مدرسه دیگری برد و برخلاف قوانین به جای وّلی در سال اول راهنمایی ثبت نام کرد.
 17 سالگی: ناظم مدرسه که دوستش داشتم مرا برای برادرشوهرش خواستگاری کرد، می گفت خانواده خوبی هستند که در دوران تحصیل دانشگاهی از من حمایت خواهند کرد. پیشنهاد خوبی بود اما من از نظر روانی و عاطفی به بلوغ لازم برای ازدواج نرسیده بودم و جواب منفی دادم. سال بعد دوستِ دخترهمسایه امان این پیشنهاد را پذیرفت. حقوق دانشگاه تهران خواند و زندگی خوبی دارد.
18 سالگی: سال آخر دبیرستان با تعطیلات عید به پایان رسید. اردیبهشت امتحانات نهایی برگزار می شد و بعد در تابستان کنکور. دیپلم تجربی را با معدل خوبی می گرفتم اما می دانستم پدرم که به تحصیل در دانشگاه روی خوش نشان نمی دهد، نمی تواند برای هفت سال، هزینه سنگین تحصیل در رشته پزشکی را تامین کند و به مامایی و ... هم علاقه ای نداشتم. پس پنهان از خانواده، کتابهای دختر همسایه را گرفتم، دوماهه خواندم و کنکور انسانی شرکت کردم. شادی اینکه اولین دختر فامیل بودم که وارد دانشگاه (آن هم تهران) می شد، مخالفت های پدرم را شست.
22 سالگی: سال آخر دانشگاه، به خواستگاری فردی که پایین تر از خودم می دانستم جواب رد دادم و بعدها فهمیدم که متوجه تلاش های شاگرد اول کلاس برای آشنایی بیشتر نشدم که البته چند ماه بعد یکی دیگری از دخترهای انجمن، پیشنهادش را پذیرفت و ازدواج سریع، دو بچه و یک کار روتین اداری سرنوشت شاگرد اولمان شد که برخلاف دوستانش به مدارج دانشگاهی نرسید.
23 سالگی: پیشنهاد دکتر ه برای کار در جهاد دانشگاهی را نپذیرفتم چون اعتماد به نفس نداشتم و خودم را کم سواد می دانستم. دکتر ه اکنون معاون وزیر علوم است و همه زیردستان آن روزش، امروز با مدرک دکترا مشغول کار در دانشگاه یا جهاد دانشگاهی هستند.
25 سالگی: موضوعی را به عنوان پایان نامه انتخاب کردم که گرفتارم کرد و با مصیبت و در وقت اضافه توانستم دفاع کنم و فارغ التحصیل شوم و تا چند سال بعد، فکر دکترا خواندن را کنار گذاشتم.
26 سالگی: تلاش های من برای جلب نظر دکتر م (یکی از اساتید سابقم) که در محل کارمان حضور داشت، مفتضحانه شکست خورد و او هم که به دنبال عشق یکی از دانشجویان زیبا و باکلاسش بود، ناکام و تا به امروز مجرد مانده است.
32 سالگی: مادر شدم.

تابعیت مادرانه

باز هم بحث افزایش جمعیت و رشد موالید مطرح شده و مسئولان راهکارهای کارشناسانه و غیرکارشناسانه را ردیف می کنند. من هم پیشنهادی دارم: حالا که نمایندگان مجلس این قدر به افزایش جمعیت علاقمند و دنبال تغییر قوانین قبلی هستند؛ قانونی به تصویب برسانند که به فرزندان زنان ایرانی که با مردان غیرایرانی (افغانی یا عرب) ازدواج کرده اند و ساکن ایران باقی مانده اند، تابعیت ایرانی داده شود. به این ترتیب در عرض چند ماه، صدها هزار فرد که پیش از این مشکل داشتند، حل خواهد شد و به جمعیت کشور افزوده می شوند. بیشتر این افراد جوان هستند و به اقشاری تعلق دارند که نرخ زاد و ولد در آنها بالاتر از میانگین جامعه است و این امر بر سرعت رشد جمعیت در سال‌ های آینده می افزاید. می دانم تنها مانع تصویب این قانون این حقیقت است که نمایندگان ترجیح می دهند تا کمترین امتیازی به زنان ایرانی ندهند حتی در برابر مردان مسلمان غیرایرانی. اما شاید این بار اطاعت از امر ولایت باعث شود بر این وسواس ذهنی غلبه کنند. شاید.

بالا بالا

شبکه پویا چند ماهی است که در حال تبلیغ محصول آموزشی بالا بالا است، چند کودک چهار، پنج ساله را نشان می‌دهد که نام‌ های روی کارت را می خوانند و مادرانشان مفتخرند که بچه هایشان قبل از رفتن به مدرسه، می توانند بخوانند. علیرغم تبلیغات مرتب و شاید به دلیل همین تبلیغات، به چنین محصولی بدگمان بودم: اول اینکه سال ها پیش، بّن بِن بُن چنین ایده ای را پیاده کرده بود و اینکه بالا بالا هم همان روش را دارد، به نوعی نقص قانون کپی رایت است.
دوم؛ بالا بالا برای سی دی آموزشی و پنج کتاب و یک مجموعه فلش کارت، حدود صدهزار تومن قیمت گذاشته بود که هر جور حساب کنی، بسیار گران است (پول تبلیغات زیاد را هم با مشتری حساب می‌کنند). سومین و مهمترین دلیل این که والدین به خاطر اثبات استعداد و هوش بچه هایشان دنبال این محصول هستند. وقتی دیدم که یکی از دوستانم به دختر سه ساله اش، خواندن یاد داده، حسابی وسوسه شدم که با پسرم امتحانش کنم اما سوال اصلی این بود که اصلا این شیوه اموزش برای خلاقیت بچه ها خوب است؟ به یادگیری آنها در سال های تحصیل ابتدایی، کمکی می کند؟
مشاور مهد کودک آب پاکی را روی دستمان ریخت که آموزش با فلش کارت هیچ مزیتی ندارد. بچه با تکرار، فقط شکل روی کارت را حفظ می کند و درکی از خواندن واقعی ندارد. سال اول دبستان که باید حروف الفبا و ترکیب انها و تبدیل شدنشان به کلمه را یاد بگیرد، به دلیل شکل کلمات که قبلا حفظ کرده است به شدت گیج می شود و یادگیری خواندن برایش سخت تر خواهد شد.