طوفان در فنجان چای


طوفان دیگری در راه است نوشته سید مهدی شجاعی، یکی از رمان های پر سروصدای زمان خودش بود که به تازگی از سر کنجکاوی خواندمش: بازاری خیری به نام حاج امین با زینت خانوم که در رژیم گذشته خواننده و رقاصه بوده، برخورد می کند و از زبان او سرنوشت پسر گمشده اش کمال را می شنود و...
داستان شروع جالبی دارد که خواننده را همراه می کند اما پس از فصل های آغازین، به ورطه دیالوگ های لوس و تکراری مردانه می افتد و بعد، حرفی برای گفتن ندارد. نیمی از کتاب (فصل رگبار پراکنده) نامه های رد و بدل شده بین زینت و کمال است و فرصتی است تا نویسنده در مورد عقاید و نظراتش قلم فرسایی کند و برای خواننده شعاری، خسته کننده و ملال آور است.
در مجموع این کتاب مشخصه های رمان را ندارد: شخصیت پردازی ضعیف و تحول شخصیتها غیرقابل باور است. چیزی از گذشته شخصیت ها نمی دانیم؛ چرا زینت سادات از سر کلاس جامعه شناسی به کاباره رسیده؟ جنون جنسی و شهوت بی پایان کمال چگونه درمان شد؟ با چه منطقی می شود رفتار حاج امین با پسرش یا ازدواج کمال و خجه خانم را باور کرد؟ شیوه روایت بدون جذابیت و همراه شعارزدگی کتاب را از ریخت انداخته و در نهایت نوعی سخنرانی دینی است تا داستان. طرفداران نویسنده از ایده عارف شدن یک رقاصه سابق و حرفهایش در مورد کار فرهنگی برای محجبه کردن مردم و ... ذوق می کنند اما اینها، کتاب را به رمان تبدیل نمی کند.


دکتر هاوس و دکترهای وطنی


سریال دکتر هاوس، سریالی است در ژانر بیمارستانی که شخصیت محوری اش دکتری باهوش، مردم گریز و معتاد است که به پرونده های تشخیص پزشکی به شکل معماهای جنایی نگاه می‌کند و سختگیری‌ اش با دستیارانش و رابطه عجیب و غریبش با دوستان ‌اش لحظات جالبی می سازد. رویکرد شخصیت محور سریال طرفداران بسیاری دارد و در مقایسه این شخصیت با شرلوک هولمز هم کم ننوشته اند و...
در مدت تماشای این سریال من بیشتر یک جور حس وحشت داشتم. اول وحشت از آسیب پذیری و شکنندگی حیات. حیرت انگیز است که چقدر مستعد بیماری هستیم؛ ویروس ها، باکتری ها و انگل ها در همه جا هستند: آبی که مدتها در یک گودال مانده، مدفوع پرندگان، جسد حیوانات، ادرار موش که کاغذ انباری را آلوده کرده و ... بعد مواد شیمیایی و فلزات سنگین: سرب، کادیوم، مس و حتی طلا که ممکن است مسموممان کنند و در نهایت بدنمان که ممکن است به دلیل یک استعداد ژنتیک یا بیماری خودایمنی به ما خیانت کند. و در پایان فهرست، سرطان.
دلیل دوم وحشتم مقایسه وضعیت موسسات درمانی کشورم با استاندارد آمریکا در این سریال است. هر فردی پرونده پزشکی دارد که اینترنتی است و به راحتی قابل دسترس. سابقه خانوادگی و تمام بیماری های فرد و درمان هایی که در طول حیاتش دریافت کرده در آن ثبت شده و همین ها سرنخ ماجراست تا سرانجام منشاء بیماری را برای گروه تشخیص می گشاید. دکتر هاوس از اطلاعات قد پدر و مادر فهمید که دختر چاق ده ساله که سکته قلبی کرده، تومور غده هیپوتالاموس دارد. پسری که علایم انفولانزا داشت، پنهانی در مسابقات خروس جنگی شرکت می کرد و مبتلا به تب طوطی شده بود. اما سابقه بیمار در این کشور چقدر جدی گرفته می شود؟ هیچ. پسرخاله همکارم با خونریزی شدید مغزی فوت کرد، چون چهار ماه قبل دچار بیماری فشار (بالا آمدن سریع از عمق دریا) شده بود و با وجود درمان با بازگشت علایم بیماری مواجه شده بود و نمی دانست. به دلیل بی خوابی و سرخوشی به سه پزشک مختلف مراجعه کرد و حتی یک نفر از شغل این پسر 25 ساله نپرسید تا لااقل مشکل را حدس بزند و البته که سابقه مکتوبی هم وجود نداشت تا راهگشا باشد. مادرش تنها پسرش را غرقِ خون و خوابِ مرگ در تختش یافت.