مسافر كوچولو 2
اول خيابان پنجم نيروي هوايي تاكسي ميگيرم. جز من دو نفر ديگر روي صندلي عقب نشستهاند. از جمله مردي جوان كه پسر كوچكش را روي پايش نشانده و با او حرف ميزند. ناخواسته ميشنوم كه به او توصيه ميكند كه وقتي به پارك رسيدند به دخترها محل نگذارد و با آنها حرف نزند تا پسر خوب بابا باشد. پسرك از توجه پدر آنچنان به شوق آمده كه قول ميدهد اگر دختري خواست با او حرف بزند با دستش به دهان دخترك بكوبد. پدر تشويقش ميكند و ميبوسدش. وقتي فلكه دوم نيرو هوايي كه پاركي كوچك با زمين بازي بچهها دارد، پياده ميشوند، نگاهشان ميكنم: مرد جوان با ريش سياه و وجنات بچه حزب اللهيها و پسركي چهارساله.
تا رسيدن به مقصد فكر ميكنم آيا مرد هم زنش را كتك ميزند؟
0 نظر
ارسال یک نظر