ولایت فقیه و علوم انسانی

استاد زرياب خويي بين سال‌هاي 1318 تا 1321 درس شرح منظومه ملاهادي سبزواري را نزد امام خميني خوانده است، تحليلي درخشان از انديشه ولايت فقيه ارائه مي‌دهد

«آقا روح الله خميني... براي خود جهاني از انديشه معنوي – ديني ساخته بود که عناصر تشکيل دهنده آن مذهب اثناعشري، افکار نوافلاطوني منطوي در فلسفه اشراق، عرفان محي‌الدين ابن عربي و حکمت متعاليه ملاصدرا بود. او اين عناصر را عميق‌تر و ذاتي‌تر از اسلاف خود در خود پيوند داده و شکل منسجم و هماهنگي به وجود آورده بود... او در اين بناي عرفاني- ديني که خود معمار آن بود براي ائمه اثناعشر مقامي بسيار بالا و فراانساني قائل بود که نه تنها هدايت و ولايت شرعي را در عهده دارند بلکه ولايت مطلقه تکويني را نيز دارا هستند که البته خود اين ولايت تکويني منبعث از مقام احديت است. حکما و فلاسفه بزرگ مانند افلاطون و ارسطو نيز در نظر او مقامي از ولايت الهي دارند که البته با ولايت معصومين قابل مقايسه نيست، اما فقهاي شيعه از آن مقام الاهي مستفيض هستند و اين معني اساس ولايت فقيه را در نظر او تشکيل مي‌دهد

به عبارت ديگر ولايت فقيه به عقيده او تنها به حاکميت يک فقيه نيست بلکه حاکميتي است که منبع آن از آن خداست و امري معنوي است که حکومت ظاهري و فرمانروايي صوري تجسم و تجسد آن است. استدلال فقهي که او در باب ولايت فقيه مي‌کند استدلال فقهي- اصولي است براي اقناع کساني که دليل از کتاب و سنت مي‌خواهند وگرنه استدلال واقعي و برهاني او مبني بر اصول فلسفي – عرفاني است که ريشه آن در افلاطون است و حکومت را حق فيلسوفان و حکما مي‌داند. اين انديشه افلاطوني حکومت حکام فيلسوف و حکيم با انديشه عرفاني ولايت مطلقه اولياء لله درآميخته و در صورت فقهي ولايت فقيه جلوه‌گر شده است.

اين نظام ديني- فلسفي که او سال‌ها براي بناي آن فکر کرده و اساسي عرفاني- فقهي بر آن نهاده بود، نظامي است که با دستآوردهاي فرهنگ مغرب زمين سازگار نيست چه از لحاظ فکري و معنوي و چه از لحاظ سياسي و مادي. فرهنگ امروزي مغرب زمين اساس حکومت را بر انتخاب عامه مي‌داند. اما سياست و حکومت در نظر او امري الهي و معنوي است و در پيوند و ارتباط مستقيم با خداست، زيرا به نظر او همان‌طور که خداوند بندگان خود را آفريده است بر آن‌ها حکومت هم مي‌کند و اين حکومت بايد به دست فقهايي باشد که احکام او را عميقا دريافته‌اند و در اثر اين دريافت عميق، ذاتا يعني با خداوند ارتباط پيدا مي‌کنند زيرا دريافت عميق احکام الهي، به معني پيوند واقعي با خدا و اجراي حکومت الهي در صورت مادي بر روي زمين است.» (منبع: بزم آوردي ديگر، عباس زرياب خويي، تهران: مرکز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1384، ص 447-445)

حاشيه: جدا از اين که نظر اين انديشمند برجسته تاييدي دوباره بر اين نکته است که پيوند ولايت فقيه با دموکراسي امري ناممکن است (مگر آن‌که مفهوم دموکراسي را تغيير دهيم تا بتواند با مفهوم متضادش ولايت فقيه در قالب تنگ جمهوري اسلامي همنشين شود.)

جان کلام اين متن، ريشه داشتن مفهوم ولايت فقيه در انديشه افلاطون و حکمت متعاليه ملاصدرا (اوج فلسفه اسلامي) است. فلسفه اسلامي همچنان در پيوند با فلسفه يوناني باقي مانده و در حالي که انديشه غربي مدتهاست از آن فراتر رفته و به بنيان نظري مدرنيته رسيده. دقيقا به همين دليل تمام اين قيل و قال اسلامي کردن علوم انساني، به بن‌بست مي‌رسد زيرا علوم انساني جديد حاصل مدرنيته و تحول انديشه فلسفيي است که براي اولين بار انسان را موضوع شناخت قرار داده است (فوکو اين بحث را به تفصيل در آثارش شرح مي‌دهد) اما فلسفه اسلامي آنچنان در پيوند با فلسفه يوناني منجمد شده که راه برون‌رفتي ندارد و نمي‌تواند از گسست معرفتي که ميان سنت و مدرنيته است بگذرد و در نتيجه نمي‌تواند چيزي به نام علوم انساني اسلامي ارائه کند. (اگر بتوان بنيان فلسفي متفاوتي را براي مدرنيته تصور کرد)

با اين تفاصيل ترديدي نيست که منظور از علوم انساني اسلامي، جامعه شناسي و علوم سياسي است که مباني نظري آن از فلسفه يونان فراتر نرود و البته با مفهوم ولايت فقيه هم هيچ تناظر و تضادي نداشته باشد يعني علوم انساني با رويکردي ايدئولوژيک چيزي شبيه علوم انساني مارکسيستي که ديديم عاقبت چه شد.