فرصتهاي از دست رفته
آخر هفته گذشته، فرصتي پيش آمد تا چند دوست قديمي دوران دانشگاه را ببينم. چهارسالي بود كه از آنها بيخبر بودم، چند تايي به دنبال ادامه تحصيل رفته بودند و بقيه گرفتار بچه و كار و همسر بودند. عجيب بود؛ با آنكه بيش از چهار سال گذشته بود ولي همه كم تغيير كرده بودند. همان پوشش و رفتار، همان لحن و شيطنتها، انگار تازه بعد از تعطيلات تابستان دوباره در حياط دانشكده جمع شدهايم اما سالها گذشته بود و ما پيرتر شده بوديم و اين سالهاي جواني و شكوفايي به سرعت ميگذشتند. بعد از خداحافظي غمگين شدم چون از خودم پرسيدم در اين چند سال چه كردي؟ دو سه تا مقاله و چند گزارش براي محل كارم، (خواندن كتاب و تماشاي فيلم چيزي است در سطح ضرورياتي چون خوردن و خوابيدن و به حساب نميآيند). همين.
هرچه ميكنم به خاطر نميآورم واقعا چطور همه آن هفتهها و ماهها را بي حاصل به پايان رساندم. حالا پر از حسرت روزهاي از دست رفتهام. يكي از دوستانم ميگويد بزرگترين عذاب جهنم همان حسرت فرصتهاي از دست رفته است و اينكه برگشتي وجود ندارد .
هرچه ميكنم به خاطر نميآورم واقعا چطور همه آن هفتهها و ماهها را بي حاصل به پايان رساندم. حالا پر از حسرت روزهاي از دست رفتهام. يكي از دوستانم ميگويد بزرگترين عذاب جهنم همان حسرت فرصتهاي از دست رفته است و اينكه برگشتي وجود ندارد .
0 نظر
ارسال یک نظر