تب براتيگان
چند ماه گذشته در وبلاگها و اخبار ادبي زياد به نام ريچارد براتيگان برميخوردم، گويا كشف جديدي بود كه بايد خوانده ميشد. از سر اتفاق، مجموعه داستان «اتوبوس پير» او دم دستم آمد و از سر كنجكاوي خواندمش. جالب بود. چند داستان خوب داشت مثل انتقام چمن، تلويزيون و اتوبوس پير و بعضي از تعبيراتش به شعر پهلو ميزدند اما در كل كمتر از آني بود كه انتظار داشتم. داستانهاي او چيزي بيشتر از رئاليسم جادويي به سبك آمريكايي نيستند.
به مقدمه كتاب كه مراجعه كردم و زندگينامهاش را خواندم بيشتر از همه از تاريخ مرگش شگفتزده شدم؛ در سال 1984 با تفنگ شكاري خودكشي كرده. يعني باز جبر جغرافيايي وابستگي خوانندگان فارسي به سليقه مترجمان. نويسندهاي سالها بعد از مرگش، ناگهان توسط مترجمي كشف ميشود و بعد تبديل ميشود به مد. همه ميخواهند آثارش را ترجمه كنند يا بخوانند و نقد كنند. آن هم در شرايطي كه اسامي تعدادي از شاهكارهاي ادبي جهان حتي به گوشمان نميخورد. از فهرست صد رمان برتر قرن بيستم فقط حدود 30 كتاب به فارسي ترجمه شده، آن وقت ما بايد در تب نويسندگاني باشيم كه اين روزها در كشورشان به فراموشي سپرده شدهاند.
1 نظر
بله براتیگان
و جسدش یک ماه و نیم بعد از خودکشی پیدا شد ، متلاشی شده. و با یک پیغام که:
Messy, isn'i it?
!!!
ارسال یک نظر