راست و دروغ

يكي از اولين دستورهاي اخلاقي كه در كودكي مي‌آموزيم اين است كه دروغ نگو. اما هر چه بزرگتر مي‌شويم، مي‌فهميم كه تعريف راست و دروغ و انتخاب بين آن‌ها به همين سادگي نيست. دروغ، نگفتن حقيقت نيست. گاهي سكوت يا گفتن تنها نيمي از حقيقت، خود يك دروغ است.(نيچه، چنين گفت زرتشت)
در نسبت ميان راست و دروغ نيز اندرزهاي حكيمانه‌اي هست: جز راست نبايد گفت، هر راست نشايد گفت و دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه برانگيز. اما كدام مصلحت است كه دروغ را جايز مي‌كند: پنهان كردن ازدواج سابق؛ ارزان اعلام كردن پارچه گراني كه خريدي؛ بهانه آوردن براي نرفتن به مهماني زنانه پر از غيبت؛ بازگو كردن حرف‌هاي فردي عصباني براي مخاطب غايب آن سخنان نامهربانانه؟
فكر مي‌كنم دروغ گفتن ناشي از ترس‌هاي ماست و بزرگ شدن مستلزم شناختن اين ترس‌ها و چاره‌كردن آن‌هاست. يكي از نشانه‌هاي بلوغ شخصيتي همين است كه فرد، در مواجهه با اين موقعيت‌هاي انساني، به اصولي شخصي‌اش پايبند مي‌ماند. بهترين اصل اين است كه به ديگران احترام بگذاريم، بكوشيم منافع آن‌ها را حفظ كنيم و در عين حال به جاي آن‌ها تصميم نگيريم. كار سختي است.
پنهان كردن ازدواج سابق، ناشي از ترس از دست دادن كسي است كه قرار است، نزديك‌ترين فرد زندگي ما باشد و حق دارد در مورد گذشته ما اين حداقل را بداند. تصميم گرفتن به جاي او و ناديده گرفتن حقش، بي انصافي است (گذشته از اين كه فريبكاري در ازدواج و جرم محسوب مي‌شود). ارزان اعلام كردن پارچه گران، ناشي از اين ترس است كه ولخرج جلوه كنيم، يعني با خودمان هم صادقانه رفتار نكرديم و ...