نمی ذارم بری!

پدربزرگ از همانجایی که نشسته است دستش را دراز میکند و نوه در حال جست و خیزش را میگیرد و با اینکه تا لحظه ای پیش هیچ نشانه ای دال بر بازی با کودک ندارد نوه اش را غافلگیر میکند و با لحن بازیگوشانه ای میگوید: نمیذارم رد بشی.
همه ما مشابه این به اصطلاح بازی با بچه را بارها از دایی و عمه و عمو و دوست و فامیل دیده ایم و چه بسا در کودکی خود طرف این بازیها بوده ایم.
اما براستی این بازی"راه را بر تو میبندم" کدام جنبه هوش یا شخصیت یا حتی تواناییهای بدنی کودک را پرورش میدهد! به نظر من بازی احمقانه و چندش آوری است که بی شک منشاء آن به راه بستن داروغه چی ها و باجگیران سر گذرها و  آموزش مهارت مواجه با چنین موقعیتهایی باز میگردد و چه بسا در قالب بازی با کودک از عهد قجری تا به امروز از نسلی به نسل دیگر بازتولید شده است.
گرچه اینک گذر تنگ و جهال قمه به کمر را به سختی میتوان پیدا کرد اما گذرگاه پرترافیک و رانندگان سوار بر مرکب صنعت را فراوان میتوان دید که آموزه های کودکیشان را  به کمال پس میدهند.
بگذریم. هدفم بیش از آنکه نقد فرهنگ جامعه در تعرض به حقوق دیگران در عرصه عمومی باشد نقد این شیوه بازی با کودک است؛ نه تنها "عرصه را بر دیگران تنگ آوردن" را در نظر کودک رفتاری مثبت نشان میدهد بلکه خیلی بدتر از آن ورود بی اذن و در واقع نوعی تعرض به حریم کار یا تمرکز فکر را به طور غیر مستقیم به کودک میاموزاند. این قضیه دقیقا آنجا محقق میشود که بزرگتر بدون اعلام آغاز بازی و یا دعوت به آن دست و پایش را میگستراند تا سد راه بچه شود. بحث بر سر این موضوع بماند که پدربزرگ داستان ما نمیفهمد چرا با آغاز بازیی که هیچگاه حتی اشاره ای به قاعده آن نکرده است کودک در انجام واکنشی که او انتظارش را دارد متحیر مانده است.