استادانم و کتابهایم

کتاب «استادان و نااستادانم» نوشته عبدالحسین آذرنگ را می خوانم. کتاب با وجود نثر غیرروانِ نویسنده خوش خوان است اما سیرابم نکرد. جا داشت که حجم کتاب دو برابر بود و خاطرات با تفاصیل بیشتری می‌آمد و این همه از اسامی مستعار و مختصر و ضمایر غایب استفاده نمی‌شد و روایتی صمیمانه‌تر از فضای دانشگاه ارائه می‌شد. بگذریم؛ من بیماری ارجاع به خود دارم و بعد از خواندن کتاب اولین فکرم این بود که استادان و نااستادان من چه کسانی بودند؟ فهرست کوتاه بود. خانم «مینا یادگار آزادی» در سال دوم دبیرستان علاقه مرا به تاریخ جلب کرد و آموخت که داستان گذشتگان، امروز ما را ساخته. رفتار دکتر اباذری در کلاس نظریه‌های جامعه شناسی انچنان همه ما را ترساند که تصمیم گرفتم تاریخ اندیشه را جدی‌تر مطالعه کنم. دکتر فرشاد مومنی مباحث توسعه را برایم دلنشین کرد و پرویز پیران نظر مرا به جامعه شناسی تاریخی جلب کرد. اما تاثیر این استادان بیشتر جلب علاقه بوده است و معرفی منابع.
بیش از استادان، کتاب‌هایی که بر سر راهم قرار گرفتند، انتخاب‌ها و علایقم را عوض کردند: کتاب «ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ» نوشته پال کندی اولین کتاب جدی زندگیم بود که بینش تحلیل جامع شرایط ورای اعمال آدم‌ها را به من آموخت و سال‌ها بعد دانستم که اثری برجسته در جامعه شناسی تاریخی بوده. «تئوری های انقلاب» کوهن که مرا با جامعه شناسی آشنا کرد و مصمم به تغییر رشته دانشگاهی و «جامعه شناسی» نوشته گیدنز مرا شیفته جامعه شناسی کرد. «ابن خلدون و علوم اجتماعی» گسست کامل سنت و مدرنیته را به من آموخت و اثر تحقیقی «مقاومت شکننده» اثر فوران و «تضاد دولت و ملت در ایران» نوشته کاتوزیان که تحلیل هایی ناب در مورد تاریخ کشورم ارائه می کردند و علایق اصلی آکادمیک مرا در شاخه جامعه شناسی تاریخی مشخص کردند. هیلگارد که مرا با روانشناسی آشنا کرد و کتاب‌های بسیار دیگر که از نویسندگان آنها بیشتر از استادانم آموختم. همانطور که آذرنگ در مقدمه کتابش نوشته: «عادت‌ها در آدمیان مختلف است؛ بعضی از استاد بهتر می‌آموزند، بعضی با کار فردی و شیوه‌های خودآموزی، بهتر فرامی‌گیرند.» هرچه تامل می‌کنم می‌بینم که من از دسته دوم هستم.