اسکارلت بدلی
دنباله
نوشتن بر رمانهای معروف، بسیار مشکل است نه فقط به دلایل حقوق معنوی یا عدم استقبال
خوانندگان؛ بیشتر به این دلیل که رمانها معمولاً با مرگ یا پیری قهرمانان به پایان
می رسند و جایی برای ادامه دادن ندارند. امّا رمان بر باد رفته نوشته «مارگارت میچل»
هیچکدام از این معذورات را نداشت. رمان جایی به پایان میرسد که «اسکارلت اوهارا» با
فرجام عشق شوهرش «رت باتلر» و این حقیقت که همسرش او را ترک می کند، روبرو میشود
و به خود وعده میدهد بار دیگر او را به دست خواهد آورد.
این رمان
پرفروشترین رمان زبان انگلیسی است و میلیونها خواننده مشتاق ادامه رمان بودندذامّا
نویسنده علیرغم اصرار ناشر، حاضر به ادامه رمان نشد و داستانش را پایان یافته تلقی
میکرد. پس از مرگ نویسنده، وارثانش «الکساندرا ریپلی» را
انتخاب کردند تا ادامه بر باد رفته را بنویسد. (ریپلی پیش از آن رمان چارلستون را نوشته
بود که به نوعی همان دوره تاریخی جنگ داخلی آمریکا و بعد از آن را در بر می گرفت.) با
آنکه رمان اسکارلت (ادامه برباد رفته) میلیونها نسخه فروش داشت، امّا متاسفانه رمانی متوسط
و ادامه بدی است.
اوّلین
اصل در ادامه یک رمان آن است که شما در همان خط سیر داستان، باقی بمانید و آنچه را
که قبلاً به عنوان موقعیت شخصیتها و نوع شخصیت پردازی تدوین شده، رعایت کنید. رمان
اسکارلت با مراسم تدفین ملانی آغاز می شود که شروعی مناسب است چون داستان در شب مرگ
او پایان یافته است. پس از آن، اسکارلت به تارا میرود که قابل انتظار است امّا کم
کم شخصیتها و اتفاقات از مدار خارج میشوند. اسکارلت به دنبال «رت» به چارلستون میرود
و پس از ناامیدی از عشق او، به ساوانا برمیگردد تا در جشن تولد پدربزرگش شرکت کند
(در حالی که در رمان بر باد رفته، اشاره ای به زنده بودن او نشده بود و این نقص بزرگی
است.) پس از آن اسکارلت با خاندان پدری، عموها و عموزادگانش دیدار میکند و این بار
برخلاف ده سال قبل که دیدار کوتاهی از ساوانا داشت، شیفته آنها شده تا آنجا که با
آنها به ایرلند می رود و پس از خواندن خبر طلاق و ازدواج مجدد رت، ملک تارا را خریده
و آن را آباد و فرزندش از رت را به تنهایی بزرگ میکند.
شاید ایده
رفتن به ایرلند، ایده قشنگی باشد، دشمنی بین ایرلند و انگلستان، فرهنگ مردم ایرلند
و خرافاتشان به خوبی پرداخته شده است؛ امّا در کل این ایده جا نمی افتد. چرا اسکارلت
به ایرلند رفت؟ فقط به خاطر دیدار مادربزرگ؟ بارداری
ناگهانی اسکارلت
و همینطور عشق او به چارلز نیز باورپذیر نیست. این نقص ها قابل بخشش
بودند اگر نویسنده اساسی ترین نکته را رعایت می کرد و آن، پایبندی به بلوغ
شخصیتی اسکارلت در پایان رمان
بر باد رفته است. اسکارلت در ابتدای رمان بر باد رفته، دختر 16 ساله لوس و
نازپرورده ای
است که در جایگاه یک دختر متمول سفیدپوست همّ و غمّی جز عشق اشلی ندارد،
امّا سالهای
جنگ، او را تبدیل به زنی جدّی و مستقل می کند که برای رسیدن به امنیت و
ثروت از
هیچ کاری رویگردان نیست.
«ریپلی» در رمان اسکارلت، به نوعی سیر شخصیت قهرمانش
را تکرار میکند. در ابتدای رمان، در جلد اوّل رمان، او دختر لوس و ضعیفی است که حتی
مدتی در فراق رت باتلر تبدیل به زنی الکلی میشود. رفتارش در چارلستون خام و بی معناست.
ترسش از لباس آبی ها، مضحک است و بی ادبیش با خاله هایش دور از کیاست همیشگی اوست.
علاقه اش به رقص در محافل ایرلندی به هیچ عنوان، باورپذیر نیست انگار که او همچنان
بیوه جوان چارلز همیلتون است. ضربه خبر طلاق و ازدواج مجدد رت مانند همان شبی است که به تارا
بازگشته و دنیایش را ویران شده مییابد. وقتی در تلاش است تا با آن شکم بزرگش در حین
بارداری بر کف چوبی خانه های تارا چکش بکوبد، یادآور خانم کندی است. هرچند اینجا حضورش
با شکم برآمده در ملاءعام رسوایی آمیز نیست. زمانی که تصمیم می گیرد تا تبدیل به اربابی
متمول شود و در مهمانی اشراف انگلیسی شرکت میکند، یادآور زمانی است که پس از ازدواج
با رت باتلر تبدیل به زنی ثروتمند شد که در مهمانی رذل ها شرکت میکرد. این
عدم توجه به بلوغ شخصیتی اسکارلت در پایان بر باد رفته و تکرار همان خط سیر در کتاب
اسکارلت، آزاردهنده است. انگار این کتاب ادامه بربادرفته نیست فقط تکرار آن در
جهانی موازی است.
حتی رفتار
رت باتلر نیز با اسکارلت خارج از نقطه ای است که در رمان بر باد رفته به آن رسیده بودند.
ماگارت میچل در کتابش به صراحت مشخص می کند که پس از ماجرای سقوط اسکارلت از پله ها
و سقط جنین او، رفتار رت باتلر با او مؤدبانه و شبیه یک غریبه بود. امّا در جلد اوّل
اسکارلت، همچنان ما رت باتلری را داریم که نیش و کنایه میزند. انگار نه انگار که چنین
رفتاری در رمان بر باد رفته سرپوشی بر عشق نافرجام او بود. اما ریپلی چه دلیلی دارد
تا چنین تصویری از رت باتلر در کتابش ادامه دهد؟ هیچ . از همه بدتر پایان سرهم بندی
شده رمان است که هیچ جوری هضم نمی شود. حتی یک دلیل کوچک هم وجود ندارد که بتوانیم
باور کنیم که رت باتلر، پس از شنیدن خبر نامزدی اسکارلت، شتابان خود را به تارا میرساند.
در کل رمان اسکارلت، توهینی به عاشقان رمان بربادرفته است. اما حیف که تا پایان کتاب، نمی توانیم این مساله را باور کنیم
0 نظر
ارسال یک نظر