امسال بنا دارم پایان هر ماه، یادداشتی کوچک درباره فیلم هایی که دیده ام، بنویسم. شاید مفید باشد.
دختری
با خالکوبی اژدها ساخته دیوید فینچر تکرار فیلمی سوئدی بر اساس رمانی به همین نام
است، روزنامه نگاری شکست خورده به جزیرهای خانوادگی میرود تا راز گم شدن دختری
در 40 سال قبل را روشن کند و با قاتلی بیرحم روبرو میشود. نسخه سوئدی را دیده
بودم و دلیلی نداشت که نسخه آمریکایی را ببینم مگر پیدا کردن تفاوتهای دو نسخه در
روایت بعضی صحنههای خاص. اما تیتراژ آغازین فیلم فینچر آنچنان مجذوبم کرد که فیلم
را کامل دیدم و اعتراف میکنم نسخه فینچر خوشساختتر و ظریفتر از نسخه سوئدی
بود. دختر هکر بیپناهتر و کمتر خشن تصویر شده بود و حتی شخصیت مددکار آزارگر
خاکستریتر و پیرمرد نازی هم معقولتر بود. شخصیت روزنامهنگار و دختر در پایان
تغییر میکنند، روزنامهنگار بیشتر به دختر نوجوانش توجه میکند و دختر هکر هم عشق
را تجربه میکند هرچند ناکام میماند و ماجراجوییاش معقولتر و قابل فهمتر است. اما نسخه
فینچر ایراد کوچکی دارد: قاتل در صحنه زیرزمین کمتر از نسخه سوئدی درباره انگیزههایش
حرف میزند.
«اطلس
ابر» ساخته واچفسکیها و تام
تیکور، فیلمی
است 170 دقیقهای که شش داستان متفاوت را در شش دوره تاریخی مختلف روایت میکند. بازیگران محدود در نقش های مختلف ظاهر می شوند و گاه شناختن آنها که در دوره ای دیگر
و گاه با جنسیتی دیگر بازی می کنند، از پس گریم سنگین ناممکن است. داستانها با
ارتباطهایی ظریف به هم متصل میشوند و درونمایه جستجوی آزادی و اثر بلندمدت
اعمال ما در عمق همه داستانها مشترک است.(برای تفصیل بیشتر اینجا را
بخوانید) اطلس
ابر فیلم سختی است؛ یا عاشقش می شوید یا فراموشش می کنید. عدهای مثل راجر
ایبرت آن را ستایش میکنند و عدهای دیگر فیلم را پیچیده و خستهکننده
میدانند. از نظر من هم
فیلم با وجود خوش ساخت بودن، شلوغ و پرگوست. شاید قالب سریال کوتاه بهتر
جواب میداد
و یا زمان کوتاهتر فیلم سینمایی که مستلزم آن بود که داستانها کوتاهتر
یا کم تعدادتر
انتخاب میشدند (به راحتی میشد داستان اهنگساز و ناشر پیر را حذف کرد).
در کل حیف است این فیلم را نبینید.
دیکتاتور،
مثل بقیه فیلمهای ساشا بارون کوهن است. ایده شوخی با رهبر قدرتمند کشوری خیالی که
دنبال انرژی هستهای است، ایده جالبی است و این شخصیت که ملغمهای از قذافی، صدام
و کیم ایل سونگ و بقیه خودکامه های ابتدای این قرن است به شدت جذاب است اما فقط در
نیم ساعت اول فیلم، بیظرافتی کوهن در شعارهایش مثل اغراقش در مردسالاری عربها و
شوخیهای صحنه زایمان چندشآورند. تاکیدش بر یهودی ستیزی توی ذوق میزند و شوخیهای
جنصی سطح فیلم را پایین آورده و در نهایت ایده فیلم لوث شده. ندیدید هم ندیدید.
لوپر
مثل بقیه فیلمهایی که بازگشت در زمان را روایت میکنند گیر تناقضهای داستانش میافتد.
فضای فیلم و صحنه پردازی هم به نوعی نیست که زمان آینده باورپذیر باشد. معلوم است
کارگردان حوصله پرداختن به این جزئیات را نداشته و میخواسته سریع برود سراغ
داستانگوییاش. در نهایت پایان خوب داستان و جلوههای ویژه تمیزش فیلم را نجات میدهد.
فیلمی که ارزش دیدن دارد و اگر خوش ساختتر بود ماندگارتر میشد.
آرتیست،
داستان بازیگر معروفی از سینمای صامت است که با صدادار شدن فیلمها کنار نمیآید و
سقوط میکند در حالی که زنی جوان ستاره میشود. فیلم صامت است، تجربه جدیدی در
فیلمسازی قرن 21 و کپی اصیل، خوش ساخت و خوشایندی از سینمای صامت قرن گذشته، با
فضاسازی، هنرپیشهها و داستانی شسته و رفته به همان سبک. فیلم بهتر از انتظارم بود
و به شدت توصیه میشود.