امام غزالی

کتاب هایی هست که به وقتش (سال های دانشجویی) نخواندم؛ یکی از آن کتاب ها، «فرار از مدرسه»نوشته زرین کوب است که زندگی امام محمد غزالی را در عصر طلایی تمدن اسلامی بازگو می کند. عصر خواجه نظام الملک طوسی، خیام، ناصر خسرو، حسن صباح و جدال میان فقه شافعی و حنفی از یکسو و قدرت گرفتن اسماعیلیه از سوی دیگر و از همه فاجعه بارتر آغاز جنگ های صلیبی. ابوحامد محمد پسرک یتیم و جویای نامی که می خواست فقیهی برجسته شود و شد. در نظامیه نیشابور نزد امام الحرمین فقه و کلام آموخت. چند سالی همنشین خواجه نظام الملک و ملکشاه سلجوقی بود و در 34 سالگی به مقام مدرسی نظامیه بغداد رسید؛ در فقه، رد فلاسفه مشایی و باطنیان کتاب نوشت و احترام خلیفه و سایر فقها را به دست آورد، اما کشمکش قدرت با سایر فقهای جویای نام، خلیفه و سلطان و درکش از بی ثباتی اقبال مردم و جاه دنیا او را دچار بحرانی روحی کرد و سرانجام در راه کسب حقیقت و یقین قلبی از همه چیز دست شست. بغداد را ترک کرد و چند سالی در گمنامی زیست. با صوفیان همنشین شد و دانست که با عقل و استدلال عقلی نمی توان به ایمان رسید، ایمان امری شهودی و قلبی است.در تزکیه نفس تا آنجا پیش رفت که به استغنا رسید. احیاء علوم الدین و خلاصه فارسی اش، کیمیای سعادت را نوشت. آثارش الهام بخش کسانی چون عطار، ابن عربی و شیخ اشراق و حتی پاسکال شد. داستان شورانگیزی بود از انسانی کم نظیر نوشته شده به دست ادیبی برجسته (نوشته محققانه زرین کوب که اهل داستان پردازی نیست و غزالی را در متن رویدادهای جامعه اش توصیف می کند، بخش مهمی از ارزش کتاب است)؛ غفلتم از این کتاب بیشتر شرمنده ام کرد تا متاسف و حالا متحیرم که چند کتاب خوب دیگر را ندیده ام؟