قربانی خاموش کردستان

در نمایشگاه کتاب بنرهایی است از دو شهید مردمی برگزیده سال 91 به انتخاب بسیج مستضعفین . چهره معصومانه دخترک و لقب "سمیه کردستان " و شرح کوتاه اینکه دختر جوان زیر شکنجه های وحشتناک حاضر نشده به امام خمینی توهین کند و شهادت را برگزیده؛ کنجکاوم می کند شرح زندگی " ناهید فاتحی کرجو" را بخوانم. داستان غم انگیزی است از یکی دیگر از قربانیان درگیری های قومی در کردستان. ناهید در سال 1344 در یک خانواده سنتی متولد شده، دختر آرام و ملایمی بوده. در سال 1358 وقتی چهارده ساله بوده به خواست پدر به عقد مردی بیگانه در می آید. مردی که چیزی از او نمی داند و از کارهایش بی خبر است. هنوز یکسالی از این ازدواج و تلاش برای شناختن مردی که شوهرش است نگذشته که چند پاسدار به درب خانه می آیند با خبری از شوهر. مردی که عضو کومله بوده و سه روز پیش دستگیر شده و پس از محاکمه ای سرپایی اعدام شده است. ناهید در 15 سالگی بیوه ای است جوان و موضوع حرف و حدیث در و همسایه. عده ای معتقدند او هم عضو کومله است و عده ای دیگر مطمئن اند او شوهرش را به پاسداران لو داده است. دختر آرام حالا گوشه گیر هم شده است. چند هفته ای برای فرار از نگاهها و پچ پچ ها خودش را در خانه زندانی می کند تا روزی که به دلیل بیماری به درمانگاه می رود و همانجا به اجبار چند مرد سوار مینی بوسی می شود که او را از شهر خارج می کند. آن مردان خشن، همرزمان شوهرش هستند و می خواهند بدانند آیا او در دستگیری شوهرش مقصر بوده یا نه؟ چند ماهی او را در یک روستا حبس می کنند و زجر می دهند و در آخر او را به طرز فجیعی می کشند. بین آنها و دخترک چه گذشته نمی دانیم، آنقدر هست که آنها خشم و شکست شان از نیروهای جمهوری اسلامی را با بی رحمی از دختر 16 ساله و بی دفاع تاوان گرفته اند. حکایت تکراری قربانی شدن زنان و کودکان در میانه جنگ های مردان. ناهید یکی از هزاران قربانی خشونتی است که در عرض سه سال منطقه غرب کشور را زیر و رو کرد و هنوز زخم هایش خون چکان است. بعد از گذشت سی سال، زندگی ناهید مورد توجه سازمان بسیج مستضعفین قرار گرفته و موضوع سفارش دو کتاب با عناوین: مستوره آسمانی نوشته محمد فائق فرجی و عروس خاموش شهر نوشته علی آقا غفار. دستگاه تبلیغی نظام به راه افتاده تا از دختری نوجوان اسطوره مقاومت بسازد. به طرز مضحکی به حضور موثر او در 13 سالگی و در تظاهرات علیه شاه اشاره می شود و حتی خبرنگاری سفارشی نویس از نقش او (دختری سیزده ساله) در پخش اعلامیه های امام می پرسد! (نگاه کنید به خبرگزاری فارس) اما اوج داستانپردازی مربوط به چند ماهی است که او زندانی دژخیمانش است؛ اینکه دخترک زیر شکنجه های دردناک هم حاضر نشده به امامش توهین کند و جان خود را نجات دهد. البته شاهدی بر این مدعا وجود ندارد، ولی می خواهند بپذیریم در برابر شکنجه هایی که بسیاری مردان به گناهان ناکرده اعتراف می کنند، نیروی ایمان دخترک معصومی که در این جنگ واقعا هیچ کاره بوده است، در برابر خواست شکنجه گرانش در تکرار کلماتی بی ارزش تسلیم نشده. انگار کافی نیست که دختر بیچاره ابتدا مجبور به پذیرش ازدواج سنتی و بعد محاکمه و اعدام غیرمنصفانه شوهرش شده، حالا باید از سوی یکی از طرف های درگیر؛ زندگیش شخم بخورد و سوژه داستان پردازی شود. توصیف این داستان پردازیها برای خلق یک اسطوره فقط یک کلمه است: رقت انگیز.