آداب بيقراري
گويا هر روز قضيه دادگاه يعقوب يادعلي جديتر ميشود و قرار است اين نويسنده جوان به خاطر نوشتههايش در رمان آداب بيقراري كه جايزه ادبي گلشيري را در سال 1383 به دست آورده به جرم نشر اكاذيب محاكمه شود. (خوابگرد در اين مورد اطلاعرساني ميكند). نكته مضحك ماجرا اين است كه به قول يكي از صاحبنظران مگر ادبيات همهاش نشر اكاذيب نيست؟
از سر كنجكاوي كتاب را خواندم تا نكات توهين آميز به قوم لر را پيدا كنم. (گويا اين بحث توهين به قوميت هم دارد كلاس پيدا ميكند، با اين روال به زودي بقيه هم حرف و حديثي خواهند داشت) رمان كوتاهي است در مورد مهندس آبخيزداري جهادكشاورزي كه در آستانه 40 سالگي دچار بحران ميانسالي شده و به بن بست رسيده. ازدواجش با فريبا (دختر يك حاجي بازاري) با وجود شور اوليه حالا به روزمرهگي افتاده و اين ميان ترديدي هم دارد كه زنش با بهترين دوست و همكارش، سرو سري پيدا كرده. مهندس خسته از همه اين شرايط به كمپ جهاد در روستايي دور افتاده و عشق زن روستايي سادهدلي با بوي دود و شير و علف پناه ميبرد.شوهر را گرفتار كارهاي كمپ ميكند و خودش با زن جوان و چشم و گوش بسته روستايي لاس ميزند. اين شرايط نميتواند ادامه پيدا كند و مهندس پس از قهر زنش، خانه را ميفروشد و با ترتيب دادن مرگي ساختگي به تهران ميآيد. در آنجا ابتدا خود را آزاد و رها ميداند ولي كمكم دوباره بختك روزمرگي را حس ميكند و بعد درگير رابطه با دختري مرموز به نام ناهيد ميشود. داستان دوباره به ابتدا برميگردد و اين بار مهندس، گلشاه (كه در آخر فصل اول، به جاي مهندس در ماشين خواهد مرد) را رها ميكند و خود با دستي شكسته (يادگار ماجراجويي در تهران) به سوي اصفهان حركت ميكند، تصادف در جاده و مكالمه با ناهيد ما را به فكر مياندازد كه هنوز در زمان حاليم در حالي كه مكالمه به نوعي پيش ميرود كه گويي ناهيد علم غيب دارد و ما را به شك مياندازد كه ناهيد و زندگي در تهران همه در ذهن مهندس بوده. با تماس فريبا به عنوان خواننده مطمئن ميشويم كه بيشتر داستان در ذهن مهندس گذشته، هرچند دست شكسته هنوز (تجسم بيروني آن مكاشفه ذهني) با او ميماند. گويا قهرمان بعد از اين مكاشفه به نوعي با همه چيز كنار ميآيد هر چند همه چيز به همان تلخي است كه بود.
بعد از خواندن داستان همان حس تلخ با من بود، كمي كه حالم جا آمد بيشتر از اين متعجب شدم كه اين رمان جايزه گلشيري (كه قاعدتا بايد جايزه معتبري باشد) را به دست آورده است، من منتقد ادبي نيستم اما به عنوان يك خواننده حرفهاي از اين كتاب خوشم نيامد. از همه بدتر شخصيتپردازي زنان در رمان لج آدم را در ميآورد. فريبا و سميه (همسران مهندس و دوستش) زناني در چارچوب سنتياند، خانهدار با روال عادي كدبانوگري و بچه بزرگ كردن همراه با انتظار جلب توجه كامل و وقت آزاد شوهرانشان و غر غر كردنهاي معمول و با آنكه از محبت شوهرانشان دم ميزنند، چندان آنها را نميشناسند و حتي يك لحظه هم به ذهنشان نميرسد كه اين شوهران مظلوم و سر به راه جاي ديگري مشغولند. تاجماه زن روستايي معصوم و پاكدل با وجود سه بچه هنوز كودكانه از بازيهاي مهندس غش و ريسه ميرود و او را دوست دارد چون با او بازي ميكند و او را ميخنداند در حالي كه علي سينا (شوهرش) وقتي خانه ميآيد، فقط ميخوابد. معصوميت اين زن (به زعم نويسنده) كه براي مهندس نشانهاي از پاكي و دست نخوردگي طبيعت است واقعا آدم را عصباني ميكند (همان نكتهاي كه شهروندان ياسوج را عصباني كرده) اين كه نويسنده تا اين حد زني را نادان تصور كرده كه در همه آن بازيها با مرد بيگانه و نامحرم نكتهاي ناشايست يا غيراخلاقي نميديده و آن قدر بيخبر از دنياست كه معناي طلاق را نميداند، بيشتر از آنكه توهين به يك قوميت باشد، توهين به شعور زنان روستايي است و البته ضعف شخصيتپردازي در يك داستان. ناهيد كه در آخر داستان از سوي مهندس با خطاب روسپي آسماني ناميده ميشود، شخصيت پردازي بهتري ندارد. او از سويي دختر شوخ و شنگي است كه گويا به چيزي مقيد نيست و بعد يكجورهايي با مهندس همدلي پيدا ميكند و يك رابطه عاطفي شكل ميگيرد و در عينحال گويا فقط در ذهن شخصيت اصلي داستان است.
نويسنده عمدا خواسته است، همان نگاه هميشگي مردان در برابر زنان در ادبيات پس از صادق هدايت را بازنمايي كند اما اينجا الگوي زن اثيري - زن لكاته عمدا تغيير ميكنند. زن لكاته (تاجماه) بيشتر پر از معصوميت روستايي و دستنخورده است و زن اثيري (ناهيد) با يك زن خياباني فاصله اندكي دارد. در نهايت مهندس به نزد فريبا ( همسرش) كه برآيندي از اين دوست (يك زن چشم و گوش بسته سنتي و حالا آشنا به رموز عشقورزي) بازميگردد، در حالي كه ما به عنوان خواننده از اين سير و سلوك ذهني يا واقعي طرفي نبستهايم فقط تلخي بيدليلي در جان ما مانده است.
از همه اين حرفها كه بگذريم، محاكمه يك نويسنده براي داستانش، از همه اين حرف و حديثها تلختر است. تا آنجا كه ميدانم در قوانين، جرمي به نام نوشتن داستان بد وجود ندارد، حالا اگر قرار باشد نويسنده را براي آنچه در شعر و داستان و فيلم به تصور آورده (حالا گيرم كه شاهكار ادبي نباشد) بازخواست كنند، به كجا ميرسيم؟
در مورد نظرات ساير وبلگنويسان اينجا را ببينيد
0 نظر
ارسال یک نظر