گاهي به آسمان نگاه كن
نمايش دوباره اين فيلم از تلويزيون به يادم آورد كه چقدراين فيلم را دوست دارم ( تا به حال لااقل 4 بار آن را ديدهام) اما چرا اين فيلم را دوست دارم:
يك) به دليل خلاقيت فرهاد توحيدي در نوشتن فيلمنامه و فضاي سورئاليستي كه خلق ميكند اما غير منطقي يا سياه و تلخ نيست.(اي كاش روح سربازان روسي و هندي را حذف ميكرد و كمتر شعاري بود) تنها كساني كه رمان مرشد و مارگريتاي نابوكف را كه منبع الهام فيلمنامه است خوانده باشند، عمق خلاقيت توحيدي را درك ميكنند.
دو) تكه هايي در فيلم كه دوستشان دارم مثل صحنه ابتدايي فيلم و روبرو شدن هاتف با فاضل و مدير اعتبارات بانك و عاشقانه پرستار با نويسنده و سكانس عروسي آنها و حضور شخصيتهاي اصلي فيلمهاي جنگ كه شهيد شدهاند( كه واقعا ايده بكري بود) و اي كاش سكانس پاياني ميماند.
سه) ديالوگهاي فيلم را هم دوست دارم، هرچند گاه در كنايه زدن به اوضاع روز و فرصت طلبان و .. شورش را در ميآورد ولي اين ديالوگ عالي است:
رمضان زاده: كجا اشتباه كردم.
هاتف: آدم براي چي ميرود جبهه؟
رمضان زاده: كه شهيد بشه.
هاتف : نه، كه بجنگه، شهيدم شد، شد.
و اين شعر؛
بايد اعتراف كنم من نيز گاه به آسمان نگاه كردهام
دزدانه
در چشم ستارگان
نه به تماميشان، تنها بدانها كه شبيهترند
به چشمان تو
1 نظر
ـ... و اي كاش سكانس پاياني ميماند
موافق نیستم. این نوع پایان که می گویید بیشتر به درد صحنه پایان یک درام می خورد و اتفاقا پایان فیلم در صحنه سورئالیستی هاتف در دنیایی دیگر کاملا برای این گونه فیلم واقعا زیبا و پرمعنا است
ارسال یک نظر