آیا من فمینیست‌م؟

در این چند سالی که وبلاگ می‌نویسم نوشتن در مورد زنان و مسائل‌شان یکی از موضوعات همیشگی پست‌هایم بوده است، دیدگاه انتقادی و گاه عصبانی من در این نوشته‌ها باعث شده که گاه به عنوان یک فمینیست خطاب شوم، عنوانی که حاضر نشدم بپذیرمش نه چون از فمینیست ها خوشم نمی‌آید یا با آن‌ها مخالفم، بیشتر این‌که، نمی‌دانم آ‌ن‌ها دقیقا چه می‌گویند؟ تا این لحظه هیچ کتاب فمینیستی نخوانده‌ام (افتخار نیست، علاقمندی‌های مهم‌تری داشتم) و در مورد مکاتب فمینیستی اطلاعاتم محدود به فصلی است که ریتزر در مورد نظریه‌های فمینیستی در کتاب نظریه‌های جامعه شناسی معاصر آورده است و البته جامعه شناسی زنان نوشته پاملا آبوت که آن‌ را هم از منظر جامعه شناسی خواندم.
اگر فمینیست نیستم پس چرا در مورد زنان می‌نویسم؟ در مورد زنان می‌نویسم چون یک زن هستم و بنا به تجربه زیسته ام، تبعیض و عدم برابری در فرصت‌ها به صرف جنسیت، در تمام مناسبات اجتماعی ما و از آن عمیق تر در ناخودآگاه ما نهادینه شده تا آنجا که عده ای آن را فطری حساب می کنند. نوشتن در مورد این دغدغه ذهنی آرامم می کند و باعث می شود درکی بهتر از خودم و جامعه ام داشته باشم. در ویکی پدیای فارسی ذیل واژه فمینیسم نوشته که «موضوع‌های کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیءانگاری و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعالان فمینیست به مواردی مانند برابری جنسیتی، حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی می‌پردازند. جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیت‌ها، مقام و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند.» اگر نوشته ویکی فارسی مستند باشد پس من هم یک فمینیست ناخودآگاهم چون دغدغه همیشگی من تبعیض جنسیتی است. بسیاری از زنان جوان و تحصیل‌کرده که به دنبال استقلال مالی در محیط‌های کاری تلاش می‌کنند و نمی‌خواهند در نقش‌های سنتی زن خانه- مادر فداکار باقی بمانند؛ همین دغدغه ها را دارند. آنها هم مانند من فمینیست‌هایی ناخودآگاهند.
مدتها پیش پوستری دیدم با قهرمان های زن والت دیسنی؛ در دهه چهل: سیندرلا، سفید برفی و زیبای خفته با این توصیف که ما زیبا، جوان و شکننده هستیم و محتاج شاهزاده ای که سرانجام نجاتمان دهد. در دهه شصت: با پوستر پوکوهانتس، دلبر و آریل (پری دریایی) با این توصیف که ما جسورتر هستیم و می‌خواهیم در این دنیا نقشی مهم داشته باشیم اما همچنان در آرزوی یافتن عشق و ازدواج با مرد زندگیمان هستیم و سرانجام پایان دهه نود با مولان، تینا و تنگلد و این توصیف که ما خود دنیایمان را می‌سازیم و اگر می خواهید همراه ما شوید باید به توانایی‌هایمان احترام بگذارید.
ما فمینیست‌های ناخودآگاه ایرانی در دهه نود شمسی فقط می‌توانیم به اندازه زنان دهه شصت آمریکایی جسور باشیم، هنوز یکی دو نسل باقی است تا ته وجودمان باور کنیم که می‌توانیم مستقل باشیم و احترامی را که شایسته‌اش هستیم به دست آوریم.