هامون
سعيد عقيقي به خاطر نقد فيلمهاي وزين و صراحت لهجه تند و تيزش شهرتي دارد، من کم از او خوانده بودم تا شماره خردادماه مهرنامه که مصاحبهايي دارد درباره ايدئولوژي در سينما. حرفهاي بيرودروايسياش در مورد فيلم هامون آنچنان لذتي به من داد که نشستم اين تکه را تايپ کردم تا شما هم محظوظ شويد:
- «هامون» چه طور؟ ظاهرا اين فيلم را هم يکي از فيلمهاي ايدئولوژيک ميدانند...
يکي از کتابهايي که هامون به مهشيد ميدهد تا بخواند، آسيا در برابر غرب شايگان است. من از نتايج خطرناک و فاشيستي اين مشرب فکري عقب ماندهي آل احمد و فرديدي و شايگاني دههي1340 دلخورم که برخلاف جريان پيشرو قصه نويسي در آن سال راه افتاد. تئوري ها روز به روز لاغرتر و عقب ماندهتر شد و از دلش کتابي مثل «آسيا در برابر غرب» درآمد که به نظرم کتاب بسيار مبتذلي است. صحنهي بسيار مشهوري در «هامون» هست که طرفداران فيلم، معمولا با هيجان از آن حرف ميزنند؛ آن تکهاي که رييس هامون بهش ميگويد که «دست از اين بدويت تاريخي کپکزدهات بردار بدبخت! ببين ژاپن دارد کجا ميرود، تايوان دارد کجا ميرود، کره دارد کجا ميرود ؟» حالا تفکر روشنفکر ما را ببينيد که در جواب مي گويد:«به چي رسيدهاند؟ مثل يه مشت سوسک مورچه توي مرداب تکنيک دست و پا ميزنند. پس معنويت چي شد بدبخت؟ به سر عشق چي آمد؟...» بعد هم تصوير همکارش را ميبيند که با لباس دورهي اسلامي ميآيد و با شمشير گردن رييس هوادار محصولات ژاپني را ميزند! اين همان حرف «شايگان» است و به نظرم بزرگترين خنجري است که در پشت تفکر ايراني فرو رفته؛ چه به لحاظ هنرمند بودنش و چه به لحاظ مشرب فکرياش. يعني معنويت فقط در اينجا ريخته و ژاپن و کره فقط ماشين توليد ميکنند؟ ما هم که اصلا اينها را نميخريم نه؟! عشق و معنويت دقيقا چيست که فقط در ايران به وفور وجود دارد و باقي دنيا مثل اقوام بيابانگرد در قحطياش به سرميبرند؟ همهي اينها از کتاب ارتجاعياي مثل «غربزدگي»، «در خدمت و خيانت روشنفکران» و «آسيا در برابر غرب» ميآيد؛ يک معجون بدمزه از دلالان ايدئولوژي سارتري با طعم معنويت. اين جوريست که معنويت تبديل ميشود به عنصري غيرقابل توضيح و متافيزيکي؛ يک امر ماقبل دکارتي. احتمالا خيليها با ديدن اين صحنهي هامون همان لذتي را بردهاند که "قيصر" از کشتن برادران آق منگل برد!
متوجه نيستيد که اين تلقي عقب مانده چه کلاه تاريخي غريبي سرشان گذاشته است. حالا که در اين سن و سال اين صحنه را ميبينم، به حال متفکر و اين تفکر تاسف ميخورم. شما کارخانهي اتومبيلسازي را جلو ديوان شمس تبريزي قرار نميدهيد که آخرش مولوي سه بر صفر برندهي اين بازي باشد! اين مقايسه خندهداري است که فقط ممکن است از ذهن يک دلال فکر جهاني سومي بگذرد! عقدهي حقارتي که او با خودش ميکشد سبب ميشود چه در توليد فکر و چه در توليد صنعت، تبديل شود به مونتاژکار نادرست افکار ديگران. در زندگي واقعي دارد همه چيز غرب را مصرف ميکند و هر وقت گير کند سري به غرب ميزند تا به لحاظ مشرب فکري تجديد قوا کند و باز بتواند براي اهل مملکت خودش قدرتنمايي کند؛ اما در ذهنش نقشهي نابودي غرب را ميکشد و امپراتوري عظيم مشرق زمين را رهبري ميکند! همزمان گرايشهاي مارکسيستي و اسلامي را به هم وصل ميکند و به جاي آنکه متوجه ريشههاي بحران فرهنگي در کشور خودش باشد، نقش دايي جان ناپلئون را بازي ميکندو در دنياي حقير خودش نتايج ضدامپرياليستي ميگيرد. اما تاوان اين طرز فکر را نسلهاي بعدي دادهاند و ميدهند.
احتمالا هيچ کدام از ما وقتي براي اولين بار «هامون» را ديدهايم متوجه اين نکتهها نشدهايم. فيلمي مثل «هامون» به يک نيروي معنوي غيرقابل توضيح مثل علي عابديني نياز دارد تا شخصيت اصلي فيلم را از آب بيرون بکشد. جالب است که فيلم همه چيز «هشت و نيم» (فدريکو فليني) را ميگيرد، جز ايدئولوژي و استراتژي فيلمسازيش! فکر ميکند اين يک ظرف است و براي همين تفکرات امثال فرويد و «شايگان» را با بيل سنت و ضديت با دنياي جديد ميريزد توي فيلم. تماشاگر ايراني اين شخصيت را دوست دارد چون عرفان سطحي و عقب ماندهاي که در آن ديده ميشود که باب دندانش است. خشونت و انتقامجويي در فيلم ميبيند که با روانشناسياش همخوان است. وقتي هامون داد ميزند:«اين زن سهم و حق و عشق منه!» ضربان قلب بيننده هم تندتر ميزند چون هامون دارد کلمه عشق را که بيننده ما سالها قايم کردنش را ياد گرفته، روي پرده هوار ميکشد! کاري هم ندارد که کابوسهايش شبيه «گوئيدوي» هشت و نيم فليني است و انتقام گرفتنش شبيه «هرتسوگ» سال بلو. در رمان سال بلو هم آن آدم با تفنگ ميرود مينشيند روبروي پنجره خانهي زنش. هرکدام از اينها از جايي ميآيد و در نتيجه تفکر کار کاملا التقاطي است، من اوايل که هامون را ديدم، گمانم اين بود که براي گرفتن پروانه نمايش است که ناگهان «علي عابديني»ي از راه ميرسد و او را از آب ميگيرد. اما الان فکر ميکنم واقعا اين تفکرات التقاطي در ميان آدمهاي کتاب خوانده جامعه استبدادزده ما ريشهدارتر از اين حرفهاست.
پينوشت: معذرت که نتوانستم جلوي خودم را بگيرم و چند جمله را برجسته نکنم و ميماند اين که اضافه کنم تمام مدتي که فيلم هامون را ميديدم متعجب بودم اين آقا که ادعاي روشنفکريش ميشود چرا نميتواند زني را که ديگر دوستش ندارد بدون خشونت و کينهکشي رها کند و چرا کارگردان اين تناقض مردسالاري سنتي با همه آموزهاي روشنفکري را درنميآورد و گير داده است به آشفتگيهاي ميان مدرنيته تکنيکي و سنت عارف مسلکانه؟
5 نظر
نوشتهء خیلی خوبی بود و من با بیشترش موافقم.
فقط خواستم بگم مارکسیسم هر چقدر ایراد داشته باشه (که داره، به خصوص نوع ارتدکسش)، ربطی به «شرق گرایی» و عرفان نداره! مارکسیسم در اصلش هیچ گاه ضد مدرنیته و یا غرب نبوده..
اگر منظور ضدامپریالیزم جهان سومی و مارکسیسم اسلامی است البته صحبت دیگری است. ولی به هرحال من حتی ربط این نوع مارکسیزم با فیلم مزخرف و تقلیدی هامون رو نمی فهمم.
اگر برای این مزخرفات ضدیت با «تکنیک» و مدرنیته دنبال ریشه ای در فلسفه و گرایشات سیاسی در غرب باشیم، همون طور که احتمالا بدونین به هایدگر نازی و دست راستی میرسد و هیچ ربطی به مارکسیست های غربی نداره.
در ایران هم که نماینده اش داوری و فردید و شایگان و غیره بوده اند که هیچ یک مارکسیست نبوده اند.
بر عکس مثلا حزب توده (که باز هزار تا ایراد بهش وارده) در دوران اصلی فعالیتش (دههء .۲۰) هرگز به عرفان گرایی و ارتجاع دامن نزده.
اشتباه بزرگش اما حمایت از اسلامیست ها در مقطع انقلاب اسلامی بود.
و البته این هم درسته که در دورهء بعد از کودتای ۲۸ مرداد چپ ایرانی متاسفانه به مرض تقلیل همه چیز به ضد امپریالیزم دچارمیشه، اما این مرضی بوده که گرفتار اغلب نیروهای سیاسی ایران بوده و لزوما مختص چپ نبوده. ولی به هرحال حتی اینجا هم این ربطی به مارکسیزم به خودی خود نداره.
مارکسیزم هزار تا ایراد داره (مهمترینش اینکه به خصوص در نوع سنتیش اتوریترین اه) ولی دیگه لطقا چیزایی که نیست و نبوده رو بهتره بهش نچسبونیم.
امروز هم البته این مرض رو در جریان عقب افتادهء پست کلنیالیزم و انواعی از پست مدرنیزم می بینیم. که (از جمله) بلای جان چپ پیشرو اه. مثلا گروههای به اصطلاح چپ این ور آب کم نیستن که به دلیل ابتلا به این مرض طرفدار احمدینژاد فاشیست و نئو لیبرال اند.
خلاصه من دلیل این جور حرف زدن در مورد «مارکسیسم» رو می فهمم. صرفا به نظرم باید دقیقتر صحبت کرد. اگه به جاش بکیم چپ جهان سومی یا چپ پست مدرن به نظر من دقیقتره
من هم در پستی راجع به این حس حسرت وضع پیشین (به لاتین Status quo ante) بین طبقه روشنفکر ایرانی نوشتهام؛ تشابه آن نوشته با این پست شما برایم جالب بود.
اينكه سعيد عقيقي يك حرف متفاوت بزنه و براي خود نمايي خلاف جهت شنا كنه كافي نيست ، او بايد در نفي هامون و غربزدگي و تفكرت شايگان دليل بياورد كه چگونه صنعتي گري و مدرنيته و معنويت رو با هم تجميع مي كنه.
ويل دورانت معتقده يك صفحه فولادي شرق و غرب كره زمين رو به دو نيم تقسيم كرده.
کلی عالی بود فقط میشه لطف کنی معنی واژه ی التقاطی رو روشن کنی؟
ارسال یک نظر