گور به گور
ويليام فاکنر سال 1879در جنوب آمريکا به دنيا آمد و تقريبا همه عمرش را در آنجا گذراند. زمينه داستانهاي او نيز جنوب آمريکاست و شخصيتهاي آثارش اشراف، دهاتيها و سياهپوستانند. فاکنر در داستانهايش به توصيف روابط نژادي، سادگي انسان روستايي و دلمشغولي هاي اخلاقي چون شجاعت، شرافت و رحم و مروت مي پردازد.
خواندن داستانهاي فاکنر راحت نيست اما براي کساني که بيست سي صفحه اول داستانهايش را تحمل کنند تا با دنياي شگفت و پرآشوب داستان آشنا شوند، روايت فوق العادهاي پيدا ميکنند. وقتي کتاب به پايان ميرسد اين احساس غريب با آدم ميماند که چيز جديدي از دنياي آدمها کشف کرده است.
رمان «گور به گور» را ساده ترين رمان فاکنر دانستهاند و مجموعهاي است از روايت آدمهاي مختلف از يک اتفاق. مادر خانوادهاي روستايي در بستر مرگ است و وصيت ميکند جسدش را به زادگاهش بازگردانند. راهي طولاني که با وجود باران و سيل تبديل به سفري توانفرسا ميشود و مجالي است تا آدمهاي درگير ماجرا منش و ذات خود را آشکار کنند و سرنوشتشان عوض شود. تعدادي از اين آدمها را به طور گذرا ميبينيم اما نويسنده در همان چند صفحه چنان توصيفي به دست ميدهد که ماندگار ميشوند. شخصا از بخشهاي ويتفيلد واعظ و ادي بيشتر خوشم آمد و جمله محبوب من در اين رمان از زبان ادي است که : «يک روز داشتم با کورا صحبت ميکردم. کورا براي من دعا کرد، چون خيال ميکرد من گناه رو نميبينم، ميخواست من هم زانو بزنم دعا کنم، چون آدمهايي که گناه به نظرشون فقط چند کلمه است، رستگاري هم به نظرشون فقط چند کلمه است.» (گور به گور، فاکنر، ترجمه نجف دريابندري، تهران، نشر چشمه 1383، ص 207)
0 نظر
ارسال یک نظر