واقعیت میان سالی

1- جمعی از دوستان پلاس در مورد برهان علیت و اثبات وجود خدا بحث می کنند. مدتهاست چنین بحثهایی را ندیده بودم، از سر کنجکاوی بحث ها را می خوانم، ولی علاقمند نیستم و دنبالش نمی کنم. یک لحظه به خودم می آیم و جدی می پرسم : چرا علاقمند نیستی؟ جوابش سخت تر است : به دلیل میانسالی! پاسخ عجیبی است. اما واقعیت دارد. این از محاسن میانسالی است که تکلیفت با خیلی چیزها روشن شده. برای من دیگر وجود خدا یا معاد سوال نیست. فهمیده ام که اثبات عقلی بی چون و چرایی وجود ندارد. تو باید انتخاب کنی که ایمان داری یا نه؟ و من انتخابم را کرده ام و برایم اهمیتی ندارد که بخواهم درستی انتخابم را به کسی ثابت کنم. 2- اصلا همین بی اهمیت بودن نظر دیگران خودش یکی دیگر از مزایای میانسالی است. فهمیدی که قرار نیست چیزی را به دیگران ثابت کنی و در نهایت نظر آنها مهم نیست. هر کس سلیقه و انتخابی دارد. دوست داری این طور لباس بپوشی، این طور زندگی کنی. زندگیت مال خودت است و قرار نیست مرتب به بقیه جواب پس بدهی. حتی اگر اشتباه کنی مهم نیست. هر کسی حق دارد اشتباه کند. ترس از اشتباه کردن، ترس از کامل نبودن، ترس از احمق به نظر رسیدن و ... همه بیهوده است. فهمیدی نمی توانی آدمها را عوض کنی. فقط می توانی تصمیم بگیری کسانی که رفتار و کردارشان آزارت می دهد را با حفظ احترام کنار بگذاری. همین! 3- میانسالی یعنی دیگر جوان نیستی، نیرویت کم شده. دیگر نمی توانی دو روز کامل بیدار باشی یا کتابی هزار صفحه ای را یک نفس بخوانی یا راحت وسایل خانه را این طرف و آن طرف بکشی و دو ساعته تغییر دکوراسیون بدهی. اما حالا یاد گرفتی با بدنت در صلح باشی، مثل اسب و سوارش . این بدن توست نه باعث شرمندگی که پنهان و انکارش کنی ، نه زینتی که به رخ بکشی و مباهات کنی.همانور که هست بپذیریش، دوستش داشته باشی و به اندازه توقع داشته باشی. خستگی اش را بفهمی، تیمارش کنی. 4- جوانی یعنی دوره شور و عشق. آدمهایی که سر راهت قرار می گیرند، جذابیتشان آرزومندت می کند، شوق شناختن و دست یافتن. دغدغه مرور کردن لحظاتی که با هم داشتید. منظورش از آن حرف چه بود؟ اضطراب اینکه آیا او هم دوستم دارد؟ تپش قلب، لرزش دست وقتی اولین بار صمیمانه لمسش می کنی و... میانسالی یعنی سرانجام درسهایت را یاد گرفتی. حالا می دانی عشق هم تجربه ای است که باید در سن و سال مشخصی بگذرانی. مرحله ای از زندگی است برای کشف شور و اشتیاق و تجربه لذت و ساختن صمیمیت با آدمی که شریک بقیه زندگیت شود. شوری که با شناختنش تمام می شود و سعادتی است اگر جایش صمیمیت و انس بماند. تجربه عشقی جدید به معنای تجربه همان شور و اشتیاق نیست. چون حالا کمتر رویاپردازی . زودتر آدم ها را می شناسی و جذابیتشان کمتر می شود. یاد گرفته ای عشق از صمیمیت می آید و تو مسئول احساسات دیگران در برابر تخیلی که از تو دارند؛ نیستی. سرانجام می فهمی ازدواج تو را در برابر جذابیت آدمهای دیگر بیمه نمی کند و در نهایت وفاداری و تعهد انتخاب است. و بعد والد شدن، پذیرفتن مسئولیت زندگی آدمی دیگر و هماهنگ کردن زندگی با خواسته ها و نیازهایش. 5- در نهایت میانسالی یعنی دیگر درک درستی از علایق و توانایی هایت داری. می دانی شغل مورد علاقه ات چیست، در چه زمینه هایی استعداد داری، چه کارهایی را با علاقه انجام می دهی و چه چیزهایی شادت می کند و در کدام کارها خوب نیستی که نباید وقت و انرژی محدودت را حرامشان کنی. می دانی از خودت و زندگیت چه می خواهی. مسئولیت هایی داری و مثل دوران جوانی سبکبال و آسوده نیستی، اما دیگر آن تردیدها، التهابها و ... تمام شده. پس تا دوران پیری نرسیده کاری کن. پی نوشت: اگر به میانسالی رسیدید و درسهایتان را یاد نگرفتید، خیلی مهم نیست، روزگار آنقدر درسهایش را تکرار می کند تا سرانجام بیاموزیم.