استخوانهای دوست داشتنی

رمان «استخوان‌هاي دوست‌داشتني» داستان متوسطي است که همه ارزشش را از ايده جذابش دارد؛ در عالم برزخ روح دختري نوجوان براي ما روايت مي‌کند چطور به دست مرد همسايه که يک قاتل زنجيره‌ايي است کشته شده و حالا خانواده‌اش چطور با فقدان او کنار مي‌آيند.
حالا چنين داستان ملودرامي را پيتر جکسون تبديل به فيلم کرده و انصافا فيلم بهتر از کتاب از کار درآمده. روايت قتل از منظر دختر و اين که روحش از کالبدش خارج شده و لحظه‌ايي که درک مي‌کند مرده است، يکي از بهترين سکانس‌هاست که فوق‌العاده تاثيرگذار درآمده بي آن‌که خشونت قتل يا سلاخي و خون و جسد را نمايش دهد.
سکانسي که دختر جسد ساير قربانيان قاتلش را مي‌بيند نيز بهترين شکل بيان سينمايي چند خطي است که رمان به اين موضوع پرداخته و از همه بهتر اين‌که فيلمنامه‌ خيانت مادر به عنوان بخشي از آشفتگي مرگ دخترش را حذف کرده‌ و رابطه رمانتيک خواهر را به خلاصه‌ترين شکل نشان داده‌اند.
بقيه‌اش جلوه‌هاي ويژه در نمايش مناظر تکان دهنده از عالم برزخ است که در صحنه شکستن بطري‌هاي قايق‌هاي بادباني تکان‌دهنده است. در کل فيلمي خوش ساختی درباره مرگ و اندوه است که ارزش ديدن دارد.